آن دانشمند وادی خنگولستان
آن سالک بحر علم و عرفان
آن مشتری دائم نی نی سایتسان
آن شیرزن خلف افغانستان
فسقل نامی مجاور در هندوستان
^^^^^*^^^^^
نقل است که در عنفوان جوانی به خنگولستان وارد همی گشتی و سکنی گزیدی
پس با بلقیس لعین و شیمائوی پلید و قرقری بی دین همنوا بگشتی و اندر چاه ریق بیوفتادی و اندک اندک هم خوی لعینان گشتی
تا بدانجا که کارش از ریق و گوز فراتر برفتی و گوزماری شدی پلیدتر زه شیخ المریض
نقل است که تاَهل اختیار بکردی و با شوی خویش ره علم برفتی
لیک شوهرش به گیم و پلی استیشن و ایکس باکس معتاد شدی و هم خودش به نی نی سایت و کوئیز نا بکار و خنگولستان ریق آشیان مبتلا
روایتش کنند که وی را فرزندی ببودی عایشه نام که ره به طریق پدرش و طریق سلوک مامایش فسقلی هموار
چونان که دست آن دو از پشت همی بستی و بر راجو ی همسایه عزم بکردی به قتال..
و خداوند حفظش کناد
گویند که روزی چل چلی ملعون و شیمائوی راسو بر وی وارد همی گشتند
چو فسقل را خام همی یافتند ..پس بر کله ش گول همی مالیدند و بر نت معتادش همی کردند
چونان که نیمه شب از کوئیز کافرستان و کافه ی شیاطین با لگد وی را بیرون همی راندند و فسقل در پشت دروازه های آنجا بخسبید تا مگر صبحگاهان اول نفر باشد که وارد شود بر آن دیار
لیک در عالم تایپ رنجور همی بودی و لفت کلیک را بر اینتر تشخیص هیچ ندادی
تا بدانجا که شیخ المریض را بخدمت بگرفتی بر کتابت مکتبات خویش و خدایش نیامرزاد
نقل است که قرابتی داشتی بر ننه پفکی رنجور
و مکرر دست و پای بشکسته ی پفکی ملعون را وصله همی کردی تا مگر فرصتی مهیا گردد و جیب پفکی را تهی زه وجه کردی و بسته همی خریدی من باب ورود به نت و خدایش لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
راویان اخبار نقل کنند که فی السنوات الماضی
عده ای از حرامیان و اراذل و اوباش به وادی خنگولستان قشون کشی بکردندی من باب قتال اهل وادی و تصرف آن
چون به دروازه وادی رسیدند
ندای هل من مبارز سر همی بدادندی و نفس کش طلبیدند من باب جدال
پس اهالی را وظیفه شد بر نبرد با حرامیان
اول نفر جوانی نوباوه ببودی بچه زرنگ نام
پس به اسبی نشستی و عربده کشان سوی خصم بتاختی
لیک چو لشگریان بیشمار حرامی را بنگریستی وز جانب باختر سوی بیابان الفرار بنومودی و خدایش نیامرزاد
پس نوبت به ننه پفکی بیوفتاد
چو آن پیر فرتوت به دروازه وارد بگشتی به زرتی پایش همی بشکستی و چندین نفر دیگر را نیز اسیر و منطر خویش بگردانی و خدایش شفا ندهاد
پس از وی نوبت به رویا نامی بیوفتادی
لیک چو بیادش بیامدی که با جمله خنگولیان بحث و جدل بداشتی و قهر ببودی زه جانب خاور حرامیان الفرار بفرمودی و خدایش آشتیش ندهاد
پس نوبت به مریخی نامی بیوفتادی که بسی مشکوک بنومودی
لیک آن لعین چو حرامیان بدیدی سویشان برفتی و خویش تسلیم بکردی و جمله اخبار و احوال وادی را دودستی بدیشان عرضه بداشتی
و خدایش لعنت کناد
پس نوبت به ملوس و قرقری و ملودی و بلقیس و تونی و باقی برسیدی...لیک چو اینان لشکریان حرامی را بدیدندی پس جیغی بکشیدی و در خویش بشاشیدی و به وادی بگشتی و اندر پس دیواری پنهان بگشتی و خداشان نابود کناد
چون این حالت بر اهل وادی بگذشت و مردمان بدیدند که از شیخ المریض لعین له بو و بخاری بر نخیزاد...پس سوی بزرگمردی ستار نام از اهل شیراز جنت فراز بگشتند تا چاره کند این بلوا را
شیخ ستار دستی بر محاسنش کشیدی و وادی نشینان را فرمود تا منجنیقش بر دروازه بیاوردند..پس فرمود
شیخ المریض را دست و پابسته بیاوردند و اندر منجنیق بگذاشتند
وز میان جمع کسی گفت:ای شیخ ستار...این چه کار باشد که شیخ المریض را که بزرگ ما باشد و مهتر ما در منجنیق افکندی تا پرتابش نومایی سوی خصم
پس ستار فرمود:
همه دانید که شیخ مریض بباشد و نتواند خویشتن کنترل نوماید بر جهاز معده..پس بوی گند و تعفنش بیداد همی کند
و چو جمعیت خصم حرامی افزون زه شمار باشد و عنقریب سوی ما حمله نومایند و کشتارمان همی کنند..نیکو باشد که شیخ المریض را سویشان پرتاب همی کنیم و بر نتیجه این فعل منتظر بباشیم والله اعلم...
پس شیخ را پرتاب همی کردند بر حرامیان
و شیخ چونان خمره بر وسط حرامیان فرو بیوفتاد و منفجر بگشت و وز بوی تعفنش جمله سپاه خصم سقط بگشتند و باقی زنده ماندگان نیز تار و مار شدند و نیرنگشان باطل بگشت و زان فکرت شیخ ستار احدی جرات نداشتی بر تهاجم بر وادی و خدایش رحمت کناد
بگفتم ای نگار من __ بیا بنشین کنار من
☺️😊
بگفتا بو میاد جانم __ گوزیدستی و میدانم
🤢😒
بگفتم نازنین من __ نبودم من نبودم من
😱😱😱
بگفتا که چه فکر کردی __ که گوزت اینچنین کَندی
😒😒😑
بگفتم مونس جانم __ دمی ساکت پشیمانم
☹️😞
بگفتا که نگوزیدی __ بگفتا که تو بس ریدی
😡🤢
بگفتم مهربان یارم __ نکن تو اینچنین خارم
☹️☹️
بگفتا خار میباید __ چونین گوزی نمیباید
😒😒
بگفتم ای عزیز دل __ بگفتا کرده ایی باز وِل ؟؟
😒😒
بگفتم من نه ای جانم __ بگفتا من که میدانم
😱😱😞😞
بگفتم ابرویم رفت __ بگفتا خودت رو کن زَفت
😒😒
بگفتم من کنون شیخم __ نبین بشکسته است شاخم
😞😎
بگفتا که تو گوزویی __ نه شیخی و نه بی بویی
😎🐎💨
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شعر از شیخ المریض عمو حسین پیرزاد
:khak: عاشقانه ی گوزی :khak:
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
**♥** دلتون شاد و لبتون خندون *ghalb_sorati*