^^^^^*^^^^^
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام
کشیش پیش قدم شد
سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا ... خدا...خدا
او مرا نجات خواهد داد
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید
خدا حرفش را زده
و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ از او سؤال شد: آخرین حرفی که میخواهی بگویی چیست؟ گفت : من مثل کشیش خدا را نمیشناسم اما درباره عدالت میدانم
عدالت ... عدالت ...عدالت
گیوتین پایین رفت ، اما نزدیک گردنش ایستاد
مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده
وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما میدانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه میشود
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد
^^^^^*^^^^^
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به گره ها اشاره مى كنند
o*o*o*o*o*o*o*o
هیچ وقت
نخواستم
دشمنان خودم را
بشناسم
چون میدونستم
خیلی از دوستانم را
از دست میدم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت همه چیز را جدید یاد نمی گیرد
" آلبرت انیشتین"
🌷🌺
*********◄►*********
تو که داری انقدر عذابم میدی
حداقل بهم بگو دوسم نداری تا یه دلیل محکم برای مرگ پیدا کنم
راستی هروقت خواستی بهم بگی
فریاد بزن تا همه بفهمن که دوسم نداری
من که نتونستم فریاد بزنم که چقد دوست دارم
حداقل تو جای دوتامون چندین و چند بار دم گوشم فریادش بزن
sepideh.MJ