test
test
test
test
test
test
test
test
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
غیر ممکن است بتوانم برایت توضیح بدهم چقدر و چرا دوستت دارم، مثل توصیف طعم آب
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
کل دنیارو هم بگردی آخرش برمیگردی پیش همونی که به امید فراموش کردنش؛ کل دنیارو گشتی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
هرگز نمیتونی به جلو بری اگه چشمات هنوز روی اون چه که پشت سرته متمرکزند
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
برای کسایی ک براتون مهمن وقت بزارین
تا بقیه براشون وقت نزارن
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
در عمیق ترین و تاریک ترین جای جنگل،قبیله ای زندگی میکرد پنهان از همه.اونها پشتشون بالهایی بزرگ داشتند و خیلی زیبا بودند.ولی اونها موجوداتی بودند که بهشون میگفتند
《دیو》
در بین اونها شاهدختی بود با بالهای بزرگ خاکستری.طبق قانون اونها وقتی کسی به سن ۱۶ سالگی میرسه اجازه پیدا میکنه که از جنگل خارج بشه
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
و شاهدخت در روز تولد ۱۶ سالگیش
اون به خارج از جنگل پرواز کرد
از کوه های مرتفع و رود های طولانی گذشت و به سرزمین آدم ها رسید
توی اون آسمان مهتاب به زیبایی می درخشید
اون توی باغ قلعه فرود اومد،و در اونجا مردی رو دید که به ماه خیره شده
شاهدخت میان بوته ها مخفی شد و مرد جوان را تماشا کرد، و برای اولین بار، عشق در وجودش شکوفا شد
ولی اون مشخصا مخلوقی متفاوت بود . دیو ها و آدم ها هیچوقت نمیتونن کنار هم باشن
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
پس، شاهدخت پیش ساحره ای که در همان جنگل زنگی میکرد رفت و گفت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم