^^^^^*^^^^^ هر لحظه، لحظه خاصی ست این لحظه با لحظه دیگر بی کران فرق دارد قدر لحظهها را بدانیم شاید این لحظه دیگر تکرار نشود و شاید این اخرین لحظه از لحظات مان باشد ^^^^^*^^^^^ زندگی زیباست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گنجینه ی زندگیمان همان جیز هایی هستند که دور و بر مان قرار دارند گنج اصلی سلامتی و بودن کنار عزیزانمان هست بیایید قدرشان را بدانیم و بیشتر محبت کنیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سلام امشب میخواهم حرفهای چندی با تو مهتاب آسمان زندگیام بزنم که کمی با حرفهای قبلی متفاوت است ساعت 12 شب اول خردادماه سال 79 است، بر عکس شبهای دیگر تقریبا حال مساعدی دارم برای این میگویم تقریباً، چون کمی دوریت حالگیر است جان دلم از تو میخواهم خوب گوش کنی و حرفهای مرا سبک و سنگین کنی و هرکدام را که به نظرت با عقل جور است، اگر میخواهی قبول کنی و به کار گیری با کمی مقدمه روضهام را شروع میکنم ما انسانها روزی بر اثر عشقی به وجود میآییم، با مهر مادری در وجودش رشد میکنیم و شکل آدمی را میگیریم بعد از 9 ماهی پا به این دنیا میگذاریم؛ دنیایی با هزار رنگ و هزار چهره، عقیده و هزار رفتار اگر شانس داشته باشیم در خانوادهای به دنیا میآییم که در واقعیت زندگی میکنند و اگر نه، در خانوادهای به دنیا میآییم که کورکورانه زندگی میکنند، حالا این یعنی چه؟ منظورم از زندگی در واقعیت این است که هدف از خلق شدن و در راه خدا و برای رضای او و آخرت زندگی کردن را در نظر داشته باشند و قبول کرده باشند خانوادههای کور همان دنیاپرستان و کسانی هستند که فقط دنیا را قبول دارند پس خوشا به حال ما که در خانوادههای خداپرست به دنیا آمدهایم و باید شکرگزار باشیم ما زندگی را در دامان مادر و پدر با مهر و محبت میگذرانیم و بزرگ میشویم از آنها راه و رسم زندگی میآموزیم و این دفعه است که نوبت زندگی ما میرسد و باید برای شروع چیزهای زیادی را بدانیم اینکه زندگی به چه دردی میخورد و چرا باید همسری بگیریم؟ چگونه همسری بگیریم؟ چگونه با او رفتار کنیم؟ حق و حقوق او چیست و اصلا همسرداری یعنی چه؟ من هرچه را که تجربه کرده و دارم و میدانم مینویسم رفتار باید بهگونهای باشد که هرکس دوست دارد با او همان رفتار را داشته باشند، یعنی به قول امام حسین علیه السلام هرچه بر خود میپسندی برای دیگران هم بپسند، پس وقتی حرف حق زده میشود باید گوش کرد و به جان خرید. بدان که خوب بودنت مساوی خوب دیدنت است نسبت به هرکسی که میخواهد باشد انسان برای هدفی زندگی میکند و آن رسیدن به سعادت است، یعنی کسی که میخواهد به سعادت خدایی برسد باید زندگی خدایی داشته باشد تا عاقبت بخیر باشد انشاءالله هرکس برای زندگی احتیاج به همدم و یار و یاوری دارد که او را در زندگی برای سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت کمکیار باشد پس میباید که در دنیا همسر و همراه خوبی داشت چه زن چه مرد میگویند در و تخته باید با هم جور دربیایند، یعنی هر کسی برای کسی ساخته شده است، چون عقیدهها و اخلاقها فرق دارد پس باید هر کسی همسری انتخاب کند که با او جور باشد، چون حرف یک عمر زندگی است و آخرت نیز با آن رقم میخورد به قول قدیمیها کبوتر با کبوتر، باز با باز همیشه از خدا میخواستم و میخواهم که همسری به من عطا کند که من را به خودش نزدیکتر کند نه اینکه با ازدواجم من از یاد خدا و درگاه او دور شوم و خدا را هزار مرتبه شکر میگویم که چنین گل سرخی را به من داد، چون صورت پرنورت را که نشان مهر خداست دوست دارم و امیدوارم مرا هر روز و هر ساعت به خدا بیشتر نزدیک کنی به جان خودم قسم میخورم که تمام حرفهایم از روی صداقت و اعتقادم و خواسته وجودیام است و هیچگونه مکر و خودنمایی و دورویی در آن نیست بیا زندگی را که برای سعادت است بر پایه گفتار سعادتمندان بسازیم و بدانیم که واقعا این دنیا فقط وسیله است و زندگی برای دنیای بعد است همسرداری یعنی حسن خلق در زندگی و گذشت و صفا و مهر و احترام متقابل، چون رضایت خدا نیز در این است و دستور او نیز همینها است بعد از زندگی این دنیا به مرگ میرسیم، زمان جدایی البته جدایی چند ساعته یعنی یکی دیرتر و یکی زودتر همه میمیریم و به دنیای دیگر میرویم بدان که آنجا نیز با همیم اگر رضایت خدا را داشته باشیم، که رضایت خدا همان درست زندگی کردن ماست بر پایه دین خدایی انشاءا... که ما نیز از نیکبختان باشیم اینها را گفتم تا بدانی که حقیقت چیست؟ نه اینکه فکر کنی من میگویم نمیدانی نه، میگویم که بدانی که میدانم و کلا همسرداری یعنی حسن خلق در زندگی و گذشت و صفا و مهر و احترام متقابل چون رضایت خدا نیز در این است و دستور او نیز همینها است. یعنی بیا با هم خوب و خوش و عاشقانه زندگی کنیم و مشکلات این دنیا را به همین دنیا پس بدهیم و بگوییم که دنیا ارزش خراب کردن زندگی را ندارد، چون این دنیا در برابر آن دنیا هیچ است و قابل مقایسه نیست اگر اینگونه به زندگی نگاه کردیم، بدان که زندگی ما به زندگی علی(ع) و فاطمه(س) نزدیک میشود و با امید شفاعت آنها زندگی را میگذرانیم به امید روزی که تمام انسانها نیکبخت و عاقبت بخیر باشند، انشاءالله عزیزم در این چند صفحه جز حرف حقی که شنیده بودم چیز دیگری ننوشتم، ولی بدان که در این چند صفحه همه حرفها را گفتم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل پس واقعبین باش و مرا برای رضای خدا بخواه و کاری کن که من نیز تو را برای رضای او بخواهم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نامه شهید اقتدار، سیدرضا میرحسینی _ همکار شهید طهرانیمقدم _ به همسرش اول خرداد ماه سال 79 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄
وقتی که خواسته مُرده ای برآورده نمی شود *oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* ماجرا در ارتباط با مردی است که هفده سال قبل از دنیا رفته بود. “می” زنی است که این ماجرا را تعریف می کند که در ارتباط با پدرشوهرش می باشد. او تعریف کرد که چگونه پدرشوهرش قبل از مرگش تکه کاغذی را درون جعبه ای در کشوی میز کارش مخفی کرده بود. هیچ یک از اعضای خانواده قبل از مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری از وجود این کاغذ اطلاعی نداشتند از قرار معلوم آن کاغذ یک رهنمود و دستور از سوی مرد بود. مراسم تشییع جنازه در سالن مخصوص برگزاری این مراسم صورت گرفت. بعد طبق آداب و رسوم چینی ها، تابوت متوفی را به مدت پنج روز در سالن نگه داشتند تا دوستان و اقوامی که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند، به دیدن او بیایند و تسلیت بگویند. رسم براین بود که پسرها و مردهای خانواده شب ها را در سالن سپری کنند و مراقب تابوت باشند همان شب اول، نیمه های شب در سکوت مطلق، ناگهان تمام چراغ ها خود به خود خاموش شد! مردان خانواده تصور کردند که فیوز پریده و یکی از آنها به سراغ جعبه برق رفت تا مشکل را برطرف سازد ولی فیوز مشکلی نداشت. به هر حال این جریان سه مرتبه دیگر تکرار شد. کم کم همه به وحشت افتادند و یکی از پسرها سعی کرد با پدرش به نحوی صحبت کند. در نتیجه به محراب رفت و گفت: پدر، خواهش می کنم این کارها را نکن ما همگی به وحشت افتاده ایم بعد، همه چراغها را خاموش کردند، به جز یک لامپ مهتابی را پس از مدتی دوباره همان اتفاق تکرار شد آنها عودی را سوزادند و به پدرشان گفتند: پدرجان، هرچه می خواهی ، بگذار ما هم بدانیم شاید دوست داری همه چراغها خاموش باشند. در نتیجه ما همه چاغها را خاموش کرده ایم. به جز یک لامپ مهتابی را پس لطفا ما را نترسان  بعد از آن دیگر اتفاق خاصی رخ نداد. صبح روز بعد، آنها از یک عکاس حرفه ای دعوت به عمل آوردند تا عکسی از تابوت پدرشان بگیرد. آنها می خواستند یکی از عکسها را به عنوان یادبود نگه دارند و یکی را برای بزرگترین دختر خانواده بفرستد که چون در انگلستان زندگی می کرد، نمی توانست در مراسم حضور یابد هنگامی که عکاس کارش را آغاز کرد، در کمال حیرت متوجه شد که دوربینش کار نمی کند. از آنجایی که خودش را عکاس حرفه ای و قابلی می دانست، تا حدی خجالت زده شد. در عین حال با این که می خواست از رو نرود، کمی احساس وحشت کرد بزرگترین پسر دوباره عودی را سوزاند و به پدرش گفت: پدر جان! ما فقط می خواهیم یک عکس از تو بگیریم تا آن را برای دختر عزیزت بفرستیم که در انگلستان زندگی می کند و موفق به حضور در مراسم نشده است بعد از آن از عکاس تقاضا کردند که دوباره امتحان کند و این مرتبه مشکلی پیش نیامد بعدا مراسم خاکسپاری نیز به خوبی و خوشی انجام شد. چند روز بعد از پایان مراسم وقتی دخترها مشغول مرتب کردن کشوهای میزکار پدرشان بودند کاغذی را پیدا کردند. آنها تصور می کردند که شاید در این یادداشت کوتاه علت رخ دادن آن اتفاق عجیب و غریب نوشته شده باشد. آنها به محض دیدن یادداشت دست خط پدرشات را تشخیص دادند. در آن یادداشت، او از تمام اعضای خانواده اش خواهش کرده بود که هیچ یک به خاطر مرگش گریه و زاری نکند. هم چنین درخواست کرده بود که هیچ یک شب را در سالن در کنار تابوتش سپری نکنند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 👤 لوئیز هی نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا در کتاب شفای درون می گوید تمام بیماری ها از افکار سرچشمه می گیرد، یعنی افکار ما هستند که بیماری ها را تولید می کنند مثلا سرطان؛ ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است بیماری قند، به خاطر افسوس گذشته ها را خوردن است ام اس: به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است سردرد؛ انتقاد از خود و ترس زکام؛ آشفتگی ذهنی درد؛ نیاز به محبت آغوش گرم فشار خون؛ مشکل عاطفی دراز مدتی است که حل نشده پس باید ذهنمان را بشوییم دیگران را ببخشیم خودمان را ببخشیم بیشتر محبت کنیم کمتر گله و شکایت کنیم بیشتر بخندیم و شاد باشیم بدانیم هر کسی در سطح آگاهیش عمل کرده و افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند حتی خودمان، گذشته را رها کنیم و لباس شادی به تن کنیم و کارهایی را که از عهده انجام آن بر نمی آییم به خدا بسپاریم، تا از بیماری ها رهایی پیدا کنیم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ هر کس در راه حل مشکل برادر ایمانی خود تلاش نماید چنان است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده در حالی که روزها را روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانیده باشد تراز : حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع ، غذافروشی داشت او از بزرگان و عرفای تهران و از عزیزترین و نزدیکترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بود روزی مرشد چلویی برای دیدن شیخ نزد وی رفته بود، در این حال شیخ از کسب و کار وی میپرسد ، حاج مرشد اظهار تاسف میکند و از فروش کم و بی رونقی نالیده و به شیخ چنین میگوید غذاخوری دیگر رونق سابق را ندارد شیخ به او میگوید هیچ میدانی که دلیلش چیست؟ مستمندان را از درب مغازه ات میرانی و توقع برکت داری؟ مرشد تعجب میکند و میث گوید من نه تنها کسی را رد نمیکنم حتی به بچه هایی که برای صاحب کارشان غذا میگیرند کباب رایگان میدهم مرشد به مغازهع رفت و پیگیر شد و متوجه گردید سیدی که بارها به دلیل نداشتن پول، غذای رایگان میگرفته را چند روز قبل شاگردان مغازه بیرون کرده اند که غذای مفت یک بار، دوبار... وی ناراحت شد و رفت مرشد گشت و سید را پیدا کرد و به او ملاطفت فراوان نمود کم کم وضع درآمد تغییر کرد مرشد از آن به بعد به هر کس که بی پول بود غذای رایگان میداد و تابلویی نوشت به این مضمون
*Aya* *Aya* *Aya* پسری پرنده ی تخمگذاری را با تیر زد و پرنده مرد از کجا بدانیم، بچه ای که در شکم او بوده از حلال است یا حرام *Aya* *Aya* *Aya*
*0*0*0*0*0*0*0* هم اکنون که درحال نفس کشیدن هستیم فرد دیگری دارد نفسهای اخرش را می کشد؛ پس دست از گله وشکایت برداریم و بیاموزیم چگونه با داشته هایمان زندگی کنیم *0*0*0*0*0*0*0*
*~*~*~*~*~*~*~* ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﺍﺭﺍﺋﻲ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻳﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ، ﻣﺤﺒﺖ ﻛﺮﺩﻧﻤﺎﻥ، ﺩﻝ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﻛﺮﺩﻥ ﻳﺎ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﻝ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻧﺸﻜﺴﺘﻦ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﻳﺶ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﻴﻢ، ﻛﺎﺭ ﺁﻥ ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﻴﻤﺎﻧﻪ ﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﻧﻜﻨﺪ ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻳﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻳﻢ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺸﻘﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩﻣﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺳﺖﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻴﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺍﻋﻤﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﮔﻨﺪﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﻜﺎﺷﺖ ﺗﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﺸﺘﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﺑﺎﺯ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﮔﻨﺪﻳﺪﻩ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﭼﺸﻤﺎﻧﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﻧﺪ *~*~*~*~*~*~*~*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم