*zert* *zert* *zert* 🔹خونمون رو ضدعفونی کردیم بوی بیمارستان گرفته ، آدم دلش میخواد همش بره انتهای راهرو سمت چپ 🚶🏻♂️ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔸احتمالا نسل آیندهی بازماندگان کرونا دیگه اثر انگشت نداشته باشن 😐 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔹اگه کرونا ناراحت نمیشه یه مقدارم چارشنبه سوری کشته بدیم 😑 @~@~@~@~@~@ 🔸این قرنطینه تموم بشه من از خونه برم بیرون، دیگه برنمیگردم 😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔹یه جوری دارن همه کروناییهای دنیا رو به ایران ربط میدن که بعید نیست فردا بگن منشأش خفاش نبوده کله پاچه بوده😕 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔸 قرنطینه تموم بشه خیلی وضعیت عجیبی میشه، یه مشت آدمی که یه مدت تو خونه گیر افتاده بودن و هی گرمی میخوردن یهو ول میشن بیرون 😐 @~@~@~@~@~@ 🔹روز آخر ویروس کرونا میاد میزنه رو دوش کادر درمان میگه حالا ما که رفتیم ولی شما یه کلاس رقص برید 😀 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ حالا که تو خونه قرنطینه هستین و حوصلهتون سر میره، با این بازی خودتون رو سرگرم کنید! بیست تا ضربالمثل تو شکلکهای پایین نوشته شده، ببینم چندتا شو میتونید حدس بزنید😁👇 یک.🏢🐭🐭👂🏻 دو.🖐🏻⬆️🖐🏻➕ سه.🚿⬆️🐸🧔🏻🎁🎶 چهار.♑️⬆️♑️ پنج.🐥🍂🍁➕➖✖️ شیش.🐫👁❌👀 هفت.🦠🗣👩🏻🦰 هشت.🐭🕳❌🧹〰️✅ نه .🥘-🥘🗣🌚 ده.🐪🚪😴👀💭📿 یازده.👩🏻🚪⚰️👉🏻❌ دوازده.🐓👥🦆👍🏻 سیزده.🌷🌿🌱🛤❌ چهارده .🌃🛣💪🏻👁 پونزده.🐐☠️🌿✅🍈🥒✅ شونزده.🟡🌃🛣 هفده.🧮🧮👥👬 هجده .✋🏻👍🏻🍇💩✅ نوزده.🧑🏻🍳👨🏻🍳🍵🧂B🥴 بیست.☄️❌🔝💋🌍👍🏻 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* یه جوری بوی الکل طبی میاد، آدم هی فکر میکنه باید بخوابه بکشه پایین 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ 🔸یادش بخیر یه زمانی این موقع سال مشکلمون ترقه بازی و نارنجک بازی ملت بود 🙁 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔸دیگه کم مونده غذای پخته شده رو هم بشوریم و بخوریم. خدایا تمومش کن 😭 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔹 تا اینجا کرونا رقص خواهران پرستار و الکل رو آزاد کرده😂 @~@~@~@~@~@ 🔸الان وضعیت رقص تو بیمارستانا جوری شده که بیمار علاوه بر همراه داشتن کارت شناسایی باید یه سی دی شاد عروسی هم ببره تا بستریش کنن😆 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔹روز آخر سال ۹۸ میرم یه گواهی سلامت میگیرم و به عنوان لوح افتخار قابش میکنم میزنمش رو دیوار اتاقم✌️ 😐 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نور به قبر بروسلی بباره مرحوم یه چی میدونست چینی ها رو مث سگ میزد *vakh_vakh* *vakh_vakh* *♥♥♥♥*♥♥♥♥* دلاتون خوش ، لباتون خندون❤
o*o*o*o*o*o*o*o هیچ وقت نذار کسیو که دوسش داری با ناراحتی بخوابه یهو دیدی دیگه پا نشدا o*o*o*o*o*o*o*o
oOoOoOoOoOoO آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمیتونه ندونه وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری ، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم میدونی چیه؟ آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه oOoOoOoOoOoO الهه سادات موسوی
^^^^^*^^^^^ ما دهه ی شصتیها خیلی عجیب غریب هستیم بعلت وقوع انقلاب و تحمیل جنگ جمعیت ما زیاد شد گمونم نسل بشر رو به انقراض بود و فقط ایرانیها ناجی بشر بودن برا همین کلاسهای درس ما پنجاه نفری بود حالا بگذریم یه عده مون اسم و فامیلمونم یکی بود و تو کلاس با اسم بابامون صدا مون میدن ^^^^^*^^^^^ القصه یه اصطلاحی که همه ی ما باهاش بشدت اشنا بودیم این بود زنگ آخر دم مدرسه کارت دارم یجور اعلان جنگ بود قرار دعواهامون بود از موقع اعلان این خبر تا لحظه ی موعود هم فرصت بود برا تجدید قوا و یارگیری حالا اونایی که خونشون نزدیک مدرسه بود یه آپشن بازی تو زمین خودی هم داشتن چون امکان درخواست نیروی کمکی وجود داشت بگذریم که گاهی نیروی کمکی که بیشتر مواقع داداش بزرگترمون بود میشد شریک طرف مقابل و توی معدوم کردن ما از هیچ تلاشی مضایقه نمیکرد خلاصه یارگیری هم اینجور بود که چندتا از رفقای دوطرف بیعت میکردن که تا اخرین قطره ی خون دعوا کنن... زنگ اخر که زده میشد مث آژیر قرمز دوره ی جنگ بود طرفین دعوا میرفتن بیرون و میدون برا دعوا اماده میشد کیفها رو زمین میگذاشتیم و مث پهلوونهای قدیمی اول رجز میخوندیم و هل من مبارز میگفتیم بعد دعوا شروع میشد یقه گیری و کتک کاری و اینا بیشتر مواقع هم اونایی که بیعت کرده بودن جیم میزدن و یا نهایت معرفتشون سوا کردن دو طرف دعوا بود این وسط یه مشکل هم وجود داشت عوامل نفوذی اونایی بودن که مث برق معلم و ناظم و مدیر مدرسه رو خبر میکردن این قسمت به مزمن شدن جنگ منتهی میشد چون فردا اول صبح باس میرفتیم دفتر و روز بعدش با اولیا به مدرسه میومدیم ^^^^^*^^^^^ ولی یه نکته ای هم قابل تأمل بود بعد جنگ دوطرف دعوا با هم رفیق جون جونی میشدن یه رفاقت ناب که تا سالهای سال ادامه داشت ^^^^^*^^^^^ چندتا قانون نا نوشته هم وسط دعواهامون بود اول که فحش چیز دار نمیدادیم یعنی بلد نبودیم نهایت استفاده از اسلحه هم پرتاب سنگ بود اونم به سر و کله و اینا ممنوع بود..مگه اینکه طرف ناشی بود و سر کله ی طرف رو میشکست و میشد دنباله ی یه مکافات دیگه ^^^^^*^^^^^ فتوحات جنگ چندتا گزینه داشت این دعواهای زنگ آخر اینکه از موجودیت خودمون دفاع میکردیم تا اخر سال هی با هم جنگ میکردیم تا ادعای طرف بخوابه وقتی میرسیدیم خونه بعلت لباسهای خاکی و بعضا پاره پوره شروع مجازات با اعمال شاقه ی خونواده شروع میشد تا مدتها تردد توی محله ی اون طرف دعوا حکم رد شدن از پل صراط و میدون مین رو داشت اگه از طرف مقابل شکست میخوریم باید غرامت جنگی میدادیم که اونم از نوشتن مشق یا کم محلی از طرف نصف بیشتر کلاس تا تحویل بدون چون و چرای تغذیه و اینا رو شامل میشد پس تا سرحد مرگ میجنگیدیم چون بچه های جنگ بودیم *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سلام. یارو دکتر خوش تیپه گفته به هر کی میرسم نگم سلام، ولی من میگم به شما. شما که هرکی نیسی، سلام جات خالی، پریشب باد زد برگ درخت پیره رو ریخت تو حیاط آسایشگاه یهو دیدیم همه جا شد برگای چروک زرد و نارنجی، خسته خسته فهمیدیم پاییز شده. پاییز یهو میاد، می دونی که وقتی میاد که بدونی بهارت رفته واسه همیشه گفته بودم برات این روزا خوبم، یعنی از وقتی فراموشت کردم خوبم صبح تا شب به دیوار نیگا می کنم به همه چی فکر میکنم غیر تو، شبا هم قرصای آبی میخورم، خوابم نمی بره راه میرم تو حیاط، با دو تا مورچه رفیق شدیم، تا صبح با هم می گردیم دور حوض خالی، ساکت ساکت حوض خالی عین قبره، آدم دوس داره بره بخوابه توش، ولی یادمون میاد هیشکی نیس بالا قبرمون گل بذاره، میگیم ولش کن نصفه شبی چارشب پیشا رفتیم با پرستار قشنگه حرف زدیم، نمره خونه شما رو دادیم گرفت، یه دل سیر صداتو گوش کردیم صدات رو پیغامگیر عین قدیما مهربونه، همونجوری که میگفتی انقد منو نخندون دیوونه. یادته؟ یادت رفته از بس نبودیم عکساتو دیدم دلبر. با یارو جدیدیه، تو سفید پوشیدی اون سیاه، چه به هم میاین چقد هم قشنگ خندیده بودی براش، یه جوری نیگاش کرده بودی انگار که اون تو باشه و تو من همون شکلیه که دوس داشتی همیشه قشنگه، دوسش دارم. یعنی هر کی رو تو دوس داری منم دوس دارم این نامه آخرمه واسه تو باس جمع کنیم بریم از این آسایشگاه، دکتر گفته روزا میتونی بری کار کنی، شبا بیای همینجا بخوابی خیلی بهترم توئم دیگه نترس ، من نمیام داد بزنم سرت، نمیامَم دورت بگردم، نمیام اونقد بخندونمت که ضعف کنی، نمیام بشینم بغل دستت تو ماشینت و سر هر پیچ ماچت کنم، نمیام برات شعر بخونم شبا، نمیام اونقد بگم میشه دلبرانه بنگری که کلافه شی، نمیام بمونم کنارت و شب تا صبح نیگات کنم بس که ماهی وقتی خوابی نه میرم گم و گور میشم، ته مهای شهر جدیدیه از من بهتره، میدونم دیدم تو عکسا ببخش اگه نبودم اونی که میخواستی، دوس داشتم باشم، بلد نبودم توئم دیگه فکر من نباش، غصه نخور، نیا از پشت میله های آسایشگاه یواشکی نیگام کن خوبم خیال کن دیوونه یه شب خوابید تو حوض خالی، مورچه ها خاک ریختن روش، کلاغ واسش مرثیه خوند، برف اومد همه یادشون رفته من رو، تو هم بخند و بگذر و فراموش کن که دنیا محل گذره حالا که تموم شده بذار این خط آخر نامه بگم برات، می ارزید اون روزا به این شبا می ارزید گفتم که بدونی پشیمون نیسم فقط دیگه نیسم، خستم، میخوام چارتا پاییز بخوابم همه میگن آبروم رفته، منم میخندم ومیگم همینه آبرو خدافس
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ساعت ۵ و نیم بود با ی دست پر با خاله و مامانشو دخترخاله هاش وارد خونه عزیزش شدن.....با اینکه چندمین سال بود که بالن آرزو ها میخریدند بازم برای بالا بردنش لحظه شماری میکرد ساعت ۷ همه پایین رفتن.....قبلا بالا بردن بالن رو تو یه انیمه ژاپنی دیده بود.. دلش میخواست مثل اون باشه....بالن رو داشتن روشن میکردن،،آرزوهاش رو تو یه ورق کوچیک به بالن چسبونده بود...ولی،، بالن بالا نرفت..فقط یه آبشاری کوچیک داشتن که اونو روشن کردن...بغض گلوشو گرفته بود....وقتی همه بالا رفتن آروم آروم اشکاش جاری شدن...بعد برای گرفتن نون رفت و وقتی برگش با یکی از دخترخاله هاش و دایی خودش رفتن تو اتاق تا کارتون ببینند...کلی خجالت کشید...چون همه آرزوهاشو خونده بودن..مخصوصا سومی که از همه خصوصی تر بود....ولی کارتون اینقدر خندهدار بود که یادش رفت...و خندید ساعت ۹ بود که داشت میرفت که بخوابه...که یهو یادش اومدچندتا بادکنک هلیومی تو پارکینگشون هست...بدو بدو به سمت پارکینگ رفت و یه نارنجیشو برداشت...آرزو هاشو دوباره نوشت و به بادکبه چسبوند و اونو از پنجره بالا داد.....بادکنک اونقدر بالا رفته بود که دیگه قابل دید نبود...و بعد دخترک با خیال راحت خوابید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه سوری سال ۹۷ تازه داستان خودم بود😂😂۱۱ سالمم هست
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم