^^^^^*^^^^^ گوشه ی چادر مادرم را میگرفتم باهم میرفتیم مخابرات نبش کوچه ششم میگفتند مخابرات اما اسمش اصلا مخابرات نبود که همیشهی خدا هم شلوغ بود نوبت میگرفتیم و مینشستیم بعد از چند دقیقه صدا میزدند و میگفتند خانم فلانی کابین شمارهی سه یک اتاقک چوبی نیم در نیم یک تلفن قدیمی و کثیف روی دیوار و بوی عرق نفر قبلی اما چه ذوقی داشتیم تقریبا هر دو روز یک بار میآمدیم تلفن میزدیم و چند دقیقهای با پدربزرگ و مادربزرگم حرف میزدیم محل ما سیمکشی تلفن نداشت که آنها هم که داشتند وضعشان تقریبا همین بود حرف زیاد داشتیم اما مجبور بودیم زود قطع کنیم قطع نمیکردیم خودش قطع میشد ارتباط ها کم بود اما با جان و دل با ذوق و شوق حرف ها هیچوقت تکراری نمیشد همه برای هم وقت داشتند هیچکس تیک دوم تلفنش را برنمیداشت که مثلا صدایت را هنوز نشنیده ام هیچکس حرف هایش را ادیت نمیکرد دوستتدارم هایش را پاک نمیکرد جایش نقطه بگذارد وقتی میگفت دلم برایت تنگ شده شک نداشت که میگفت صدا را که نمیشد پاک کرد میرسید گروه هم نداشتیم اما هروقت تلفن میزدیم حتما یکی بود که آنلاین باشد و جوابمان را بدهد آن روزها یک مخابراتِ نبش کوچهی ششم بود و یک دنیا عشق که همه را از سیمهای تلفنش رد میکردیم اما امروز یک دنیا وسیلهی ارتباطی که یک "دلم برایت تنگ شده" از امواجشان رد نمیشود اگر هم رد شود، میشود پاکش کرد میترسم در بروز رسانی بعدی همدیگر را هم بتوانیم پاک کنیم مادربزرگ هم که چت بلد نیست راستی ...چادر مادرم ^^^^^*^^^^^ رضا باقری
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ گفت ﻣﻮﻗﻊ ﺟﻨﮓ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ، ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﺎﺩﯾﺪ ﺧﻂ ﻣﻘﺪﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﺪ ﺷﺠﺎﻉ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻧﺨﺒﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ، ﻣﯿﺸﺪ ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮﯼﻫﺎ . ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ! . ﺍﻻﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺷﻐﻞ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺭﯾﺪ ﻭ ﺟﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ، ﻣﯿﮕﻮﯾﯿﺪ ﺑﯽﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺳﺖ !!! . ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺩﻡ ﺗﯿﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺷﺠﺎﻉ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺗﺮﺳﻮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﻢﺗﺠﺮﺑﻪ؟؟؟ ! ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم