سلام به همه خنگولستانی های قشنگوم بلاخره بعد هزار و شونصد سال زیر ساخت خنگولستان رو تغییر دادیم و دست ساز اوردیمش بالا مطمعنن ممکنه کلی مشکل و باگ داشته باشه برای اوایلش که نیاز به صبر و حوصله است و امیدوارم تغییرات حالی به حالی کنه هممون رو ماچ به همتون خوشگلای من الهی به امید خودت
سلامتی رفیقی که پیشمون نیست ولی توی قلبمونه به یادمون نیست ولی تو یادمونه بی خیالمونه ولی همیشه تو خیالمونه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ لحظه ای در گذر از خاطره ها ناخودآگاه دلم یاد تو کرد خنده آمد به لبم شاد شدم گویی از قید غم آزاد شدم هر کجا هستی دوست ، دست حق همراهت ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خنگولیای عزیز خیلی دوستون دارم امیدوارم همیشه سرزنده و سلامت پایدار باشین شما ها دوستای خوب منین
به نام یگانه خالق هستی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ باد صورتم را نوازش میکند؛ قطرات باهم جنگ و جدال به راه میاندازند. برگ های درختان جوری غرور خود را برای رسیدن به زمین می شکنند، که گویا از اول هم قصدشان همین بوده است. لحظات سنگ پشت میشوند و قلبها سمفونی درامز به راه می اندازند، شوق عجیبی سرتاسر وجودم را پر میکند که زیبنده این هوا است. ذوق من باد صبا میشود و از منزل به منزل ره سپار میشود و این حس دل انگیز را به همه جا می رساند. *~*****◄►******~* مجموعهای از بی نظمی های منظم میشود: یک فاجعه مانند ابرهای برف زا در تابستان! که در چشم بر هم زدنی اسمان پر می گردد؛ از ابرهای طوفانی. که برف ثمره انقلاب انان است، گلولههای برف رنگها را شستند، و تمام سرزمین رنگها به مملکت گلولههای سپید تبدیل گشت. میان ان همه هیاهو، سرما و سوز گویا با یخ زدن دستانم، قلبم شروع به گرم شدن می کند. شاید او به رحمت خدایی امیدوار است که قرار است چندی دیگر کابوسی برای برفها رقم بزند؛ و دنیا را به رنگ خویش باز گرداند.... اری؛ خدایا! کابوسی برای گلوله برفی مشکلات بساز، که دیگر هیچ ابری شهامت این را نداشته باشد ؛ که در تابستان ببارد، مگر به خواست تو... خواست و گرمای حضور شما که باشد؛ دگر ترسی از شهربندی در یخبندان نداریم... حتی اگر تابیدن افتاب به تعویق بیفتد. *~*****◄►******~* تکهای از رمان ضرب الاجل اعجوبه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ارادتمند شما ز.گ
*@@*******@@* خب سلام امروز اومدم بعداز حدود یک ماه شاید بیشتر و شاید کمتر یه چیزایی بگم...میخوام داستان زندگی یه دخترو بگم،یه دختر که یه روز بین همهمه های زندگی عاشق شد،سنش کم بود شاید هفت شایدم هشت سنی که همه میگن نمیدونن عشق چیه اصن ولی اون معنی عشقو فهمید،حسش کرد با تمام وجود گذشتوگذشت اون دختر بزرگ شدحدوده پونزده سالگی بود که با خودش گفت خب من اونو میخوام درست ولی اون چی؟اونم منو میخواد؟و جواب نه مثه پتک توی سرش خورد،مطمعن بود نمیخوادش،این بین دختر کارایی کرد که در خور شخصیتش نبود و حتی مدتی داشت به راه هایی کشیده میشد که فکرشم نمیکرد،به خاطر همون شخص،دختر هرروز به این فکر میکرد و شبا با رویای ازدواج با اون میگذشت،دلش براش تنگ بود ولی بهونه ای برای دیدنش نداشت:(بازم گذشتو دختر خودشو هیجده ساله دید،به خودش اومد دید حدوده ده سال از عمرش با فکر به اون رفته،ده سالی که به خاطر اون دله مادرشو شکوند خیلی وقتا،کم کم یه اتفاقاتی میفتاد که حس میکرد طرفش بهش بی میل نیس ولی الان!!دختر با خودش،میگفت الان دیگه وقتش نیست!نه اینکه نخواد نه فقط هرچی تو وجودش گشت حسی مثه گذشته پیدا نکرد،پس پسر خیلی دیر اومد خیلی دیر اگر یکسال زودتر میومد مطمعنا عشقی از طرف دختر نصیبش میشد که نظیرش رو توی رویا هم ندیده بود،ولی حیف که دختر قصه ما دختر قدیم نبود،بزرگ شده بود و احساسش پخته،و همچنان غرورش اجازه نمیداد با کسی باشه که زمانی پسش زده بود:)دختر ما الان بهترین زندگی رو داره بدون اون حتی، درسته گاهی گوشه قلبش یادشه ولی فقط در حد یاد و معتقده عشق اول هرچند چرت هم باشه عشق اوله و هیچوقت فراموش نمیشه،دختری که یادگرفت؛ خیلی چیزا یادگرفت و تجربه هایی توی راه این عشق به دست آوورد که شاید از سنش خیلی بیشتر باشه،و الان همون دختر داره این رو تایپ میکنه☺بله اون دختر منم،و واقعا خنگولستان و بچه هاش تو حال خوب الان من نقش مهمی داشتن:)ممنون از همتون و امیدوارم بتونم روزی جبران کنم❤ اینو بگم من اینارو راجب خودم نگفتم که مظلوم نمایی کنم فقط خواستم بگم هر عشقی هم عشق نیست و قرار نیس دوطرف به هم برسن کله منظورم همین بود و گفتم شاید افرادی مثه من باشن و این بتونه کمکشون کنه 😊 امشب دلم گرفته بود گفتم یه دردودلی باهاتون بکنم 😊❤ مخلص شوما بانو سگ سیبیل لرچی از خنگولستان 😃❤❤❤
^^^^^*^^^^^ حرف هایت را به هرکسی نگو همان هایی را که دنیا دنیا برایت ارزش دارند نگهشان دار در گوشه ای از قلبت در صندوقچه ی حرف های نگفته ات و یک قفل بزرگ و محکم هم وصلشان کن نگذار هر بی سرروپایی همنشین درد هایت شود اجازه نده ببیند حال بدت را تا سرکوفت بزند بر تصمیم هایت هرکسی لایق هم صحبتی نیست میشنود،می بیند،وخوشحال می شود پس دیدن یک لحضه حال خرابت را به دلشان بگذار ان قدر هستند کسانی که از روز های بدت برای تلخی روز های خوبت استفاده می کنند ان قدر هستند کسانی که قطره قطره اشک هایت ذره ذره لبخندشان را بیشتر می کند برای هیچ سود جویی سفره دلت را پهن نکن می نشیند پای سفره ات و روزی هرچه را که خورده پس می دهد نمیگویم با هیچ کس هم صحبت نشو نه ولی با کسی حرف بزن که می دانی لایق همدردی است میدانی چه میگویم؟؟ هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد متن ها برای خودم هستش امیدوارم خوشتون اومده باشه🌺
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میدونی چیه؟ بعضی وقتا دلم عجیب واسه قدیم تنگ میشه یه حسه غریب دارم، دلم واسه قدیمی تنگ میشه که وجود نداشتم و نمیدونم کی بود، فقط میدونم وقتی مامانبزرگم از قدیم برامون میگه وقتی از بوی سبزی و نارنج حرف میزنه وقتی از عیدایی میگه که از دوماه قبلش بوش حس میشد وقتی از دوره همیایی میگه که همه جمعشون جمع بود و به جای گوشی به دست داشتن ظرفای تخمه دستشونه و باهم گپ میزنن وقتی اینارو میشنوم ناخودآگاه دلم پرمیکشه واسه اون زمانا دلم تنگه وقتاییه که جوونای فامیل دوره هم جمع میشدنو گل یا پوچ بازی میکردن واسه وقتایی که هیچکی طمع به دیگری نداشت دلم تنگه، خیلیم تنگه، امیدوارم ماهم یه روز ازاین خواب بلند شیم و بفهمیم چی به سره خودمون آووردیم به خودمون بیایم تا برای هر جبرانی دیر نشده
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم