♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
^^^^^*^^^^^
از چهره ی افروخته شمعی داری
پیداست بنای قلع و قمعی داری
با هر کس و ناکسی نشستی جز من
زیبایی منحصر به جمعی داری
^^^^^*^^^^^
احسان افشاری
ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ
ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺁﻧﻬﻢ ﺑﺰﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻗﺸﻮﻧﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ .… ﺳﺤﺮﮔﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
ﺍﮔﺮ ﺍﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺣﯿﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ ..… ﺯ ﭼﻨﮓ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
ﭼﻨﺎﻧﺖ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﺑﻪ ﮔﺮﺯ ﮔﺮﺍﻥ …… ﮐﻪ ﯾﮑﺴﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻮﺷﺖ:
ﭼﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ، ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﻮﺩ…… ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯ ﭘﯿﺸﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﻋﻘﺎﺏ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﻧﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﺑﻮﻡ .…… ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﻭ ﺻﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﻡ
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﺩﻫﺪ ﺭﻭﻧﻘﻢ ..… ﺑﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭﯾﻪ ﺯﻧﻢ ﺑﯿﺮﻗﻢ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺍﺭﺗﺶ ﺗﻮﭘﺎﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺎﺷﺎ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ
ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ
ﺑﺎﺯﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ « ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ» ﺍﺛﺮ _ ﺩﮐﺘﺮﻣﯿﻤﻨﺪﯼﻧﮋﺍﺩ
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم