دخترک اسباب بازی فروش گوشه ای نشسته بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود هر کس رد میشد با دلسوزی و تاسف به استلا ی اسباب بازی فروش می نگریست
استلا سرش را بالا آورد و به ساختمان روبه رویش خیره شد
آن ساختمان بزرگ و اشرافی را از پشت پرده اشک تار میدید
بالا ترین اتاق ان برج بلند متعلق به داینا بود
چه میشد اگر او هم در خانه رویاهایش با پدر و مادرش زندگی میکرد؟
چه میشد اگر او هم میتوانست به همراه خدمتکارش موهای بلند قهوه ای و ابریشمی اش را می بست؟
چه میشد اگر او هم وسایل بازی داینا را داشت؟
***
و ان سوی دیوار های بلند خانه رویاها، داینا به استلا می نگریست چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون درد نفس میکشید؟ چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون پاهای مصنوعی راه میرفت؟
***
هیچ وقت ظاهر زندگی خود را با باطن زندگی دیگران مقایسه نکنیم
***
روزى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نشسته بود و يكى از فرزندانشان را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيد و به او محبّت مى كرد
در اين هنگام مردى از اشراف جاهليت خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و به آن حضرت عرض كرد
من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچكدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام . پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و سرخ گرديد، آنگاه فرمود
من لا يَرحم لا يُرحم ، آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد. و بعد اضافه نمود
من چه كنم اگر خدا رحمت را از دل تو كنده است
انسان كامل ، ص 168
***
***
***
*narahat*
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم التماس دعا
*narahat*