سلام👋👋
دلم تنگ و تونگ شده بود این یه هفته دو هفتهههه ناجوووراً
به جز امتحان زبان و یه داستان طولانییی که روش خیلیییی وقت گزاشتم
الان تو فصل مسابقاتیم
البته رده نو نهال و نوجوان
ازونجایی که تیم ما بیشتریامون اولین مسابقات رسمیمونه واسه همین اولین مسابقه رو باختیم😩
البته من مسافرت بودم
(دل خوش خونوادسااا)
امروزم قرار گذاشتیم واس اینکه گند نزنیم امروزو بریم پارک نزدیکمون تمرین کنیم
بعدش بریم باشگاه
ازینکه تو باشگاه کلی دعوامون کردن واس اینکه بی اجازه رفتیم و کمک مربیامون گفتن اگه فردا ببازیم پدرمونو در میارن بگذریم
مافردا پنجشنبه مسابقه داریم ساعت یک مسابقمونه🏀🏀اگه کسی خواست بیاد، مسابقه باشگاه حیدرنیاست اسم تیممون مهاده
تماشاچیا فقط خانوما ازادن واس اومدن
اگه نمیاینمم دعا کنینـــــ
محرمتون تسلیتــ بسیار
با مرسییی فراوان
@~@~@~@~@~@
یه بار وقتی کلاس دوم بودم(دبستان) چون کسی نیمد دنبالمون مجبور شدیم با دختر عمم باهم ازمدرسه برگردیم و پیاده بریم خونه مامانبزرگم
😉
مام خوشحال و شاد و خندان داشتیم سربالایی رو بالا می اومدیم
😪
هوامم گرمممم خورشید خورده بود پس کلمون هییی زرت و زرت میخندیدیم
وسط راه یه اقاهه تا خرتناق خم شده بود تو صندوق عقب ماشینش، شلوارشم فاق کوتاه .... اوفففففف
😂
دقیققق رنگ شورتش یادمه
😁
من و نازنینم اونقدر چپ نگاش کردیم ، بیچاره چش خورد(الکی)
سوییچش افتاد خم شد برداره که دیگه فیهاخالدونشم پیدا شد....منمم هااارر هااار میخندیدم... دختر عمم هم هیی با ارنج میزد تو پهلوم که خفه شم، هر چن لحظه هم میگفت احمق مده
😴
البته الان که فکر میکنم مرده اگه یکم دیگه طبق مد پیش میرفت ، وقتی سوییچش افتاد ، دیگه شلوارش پاره میشدخلاصه یکم که جلوتر رفتیم
یه خانومه کههه خیلیی سانتال مانتال
(ت هاشو تشدید دار بخونید)(بقول مامانبزرگم)
و خوش تیپ داش رد می شد که یه بویی به مشامم خورد، یه چیزی تو مایه های گوز یا شایدمم چس
😷💨
پا بلندی کردم و درگوش نازنین گفتم:نازیی فکر کنم خانومه گوزید و ازونجایی که من وقتی در گوشی حرف میزنم میترسم اروم بگم و طرف مقابل نشنوه، مثل همیشهه بلند گفتم، از قضا خانومه هم شنید و برگشت گفت :گوزو خودتیی بیشورررر منم ترسیده بودم خانومه با اون قیافه جوجو که نهه لولوشش بیاد منوو بخوره
😹😹😹
پشت نازی قایم شده بودم، دختر عمم هم گفت بچس و غلط کرد و خودش چسید انداخت گردن شما و ببخش و اینا کع زنه ول کرد، البته بعدا بخاطر توهینات واردش حسابی باش دعوا کردم
👅
دیگه وارد خیابون مامانبزرگم شدیم داشتیم همونطور تو پیاده رو میرفتیم که پامون رفت تو یه چیزی، بالا سرمونو نگاه کردیم دیدیم یه کارگره که رو داربسته مارو کشیدهه به فش هی میگه گمشو بیرون گمشو بیرون الاغ منگ، نازنین یه نگاه به زیر پامون کرد دید رفتیم توسیمان
خلاصه مام مظلوم عز تو سیمانا اومدیم بیرون
💦💦
و به راهمون ادامه دادیم تا رسیدیم به خونه مامانبزرگم، حالا شماره واحد یا همون زنگشون رو بلد نبودیم یربع وایسادیم تا موقع اذان همسایه پاینیشون اومد از در بیرون بره مسجد و مام رفتیم تو
خلاصه که همه چی بخیر گذشت و مام کلیی خندیدیم، اما هنوزز بعد پنج سال رد پای منو نازی جلو در پارکینگ شرکت همراه اول منطقه مونده ، هر وقت هم که پیاده با نازی میریم میایم پامونو میزاریم رو رد پامون تو سیمانا ببینیم پامون چقد گنده شده
😅
خلاصه که اگه بخوام پند بدم ، به شلوار کسی ننگرید چون ابروش بیشتر میره، بلند بلند درگوشی صحبت نکنین
جلو پاتونم نگاه کنین
*@***/*
شاد باشین