قسمت اول ^^^^^*^^^^^ چه غریبانه، امسال به پیشواز محرم می رویم گویا زمان چرخیده و درست در نقطه ی کربلا و عاشورای واقعی ایستاده دلمون خوش بود نیمه شعبان جشن می گیریم، که نشد دلمون رو خوش کردیم برا شب های احیا. بعضی هامون توبه کردیم و بعضی هامون حکمت این بیماری رو فهمیدیم. با خودمون گفتیم دیدیم امتحان سخت الهی رو پس ایمانمون رو قوی می کنیم و شب احیا طلب توبه از صاحب الزمان نشد، سالار، نشد که بشه احیای امسال رو هم غریبانه برگزار کردیم. اشک ریختیم توبه کردیم اما مگه با اینا دل شکسته ی صاحب الزمان درست می شد؟ گفتیم خدا حتما تا محرم یه کتری می کنه اما نفهمیدیم ما بنده های نا سپاس، حتی دل خدا رو هم شکستیم و الان غریبانه تر از هر سال در عزایت می نشینیم. در گنج خانه ها همچون اهالی مومن کوفه غریبانه اشک میریزیم و از باب الحوائج یاری می طلبیم. باشد که یاریگرمان باشد سرورم. امسال در سوگ جانان را هم با اخذ رخصت از صاحب الزمان غریبانه تر هز سال پیش خواهم نوشت یا علی ^^^^^*^^^^^
*********◄►********* گفتم برای رسیدن به هدفت ورودی های ذهنتو کنترل کن میگه چند روز پیش یکی از دوستام، یه کلیپی از کتک خوردن فلانی نشونم داد رفتم پیدا کردم دانلود کردم دوباره دیدم بعد فرستادم واسه بچه ها حالا از اون روز وسواسم عود کرده هر کاری رو چند بار انجام میدم چون استرس گرفتم به من بگین، چرا وقتی بعضیا میخوان مشتریشون زیاد شه؛ تیتر میزنن فیلمی از آزار فلانی یا کتک زدن بهمانی ما با کله میریم ببینیم چه خبره؟ چرا تا روی یه کلیپی می نویسه حاوی صحنه های خشن و نامناسب برای زیر هجده سال، یه جوری روش کلیک میکنیم که مبادااا جا بمونیم ازدیدن زجر کشیدن کسی یا چیزی؟ چرا وقتی عکس یا صحنه تصادف می ذارن، ما جلوتر از همه دانلودش می کنیم بعد انتشارش هم میدیم واییی جا نمونیم یهو بذار همه بدونن ما نفر اول رسوندن خبرا و صحنه های تلخیم چرا فیلم و تصویر از بمباران یه جایی، تو یه کشوری پخش میکنن؛ ما دو تا چشم داریم چهارتا دیگه ام قرض می کنیم، تماشا میکنیم خب به نظرت الان به همه اونایی که گفتم کمک کردی؟ اگه احیانا تو نبینی دقیقا از چی جا میمونی؟ از حجمِ بی نهایتِ انرژیِ سیاه؟ جا نمونی خدا نکرده؛ بدو معجزه دارن تقسیم میکنن. آهای تویی که سر و دست میشکونی برای دیدن و شنیدن و پخش کردن خبرا و صحنه های تلخ، بدون که اون تصویرا یه جایی تو روحت؛ جا خوش میکنن کم کم اگه هم بخوای، نمیتونی نبینی معتاد دیدن تصاویر و فیلم های آزار دهنده و دلخراش میشی که بشینی گریه کنی باهاش یا در نهایت بی احساسی زل بزنی به تصاویر چون روح زخمی، اینجوری انرژی میگیره اما روح سالم، اصلا نمیتونه دیدن تصاویر دلخراشو تحمل کنه؛ پس میزنه اونو مراقب انرژی سیاه باش یه جوری ذهنتو در اختیار خودش میگیره که همین الان مشغولت کرده با آوردن صد تا دلیل، برای دیدن اون صحنه ها و قانعت کنه نه قانع نشو چشم های قشنگ تو برای دیدن صحنه های فجیع نیست روح تو پاکه از دیدن و شنیدن صدای زجر دیگران، تغذیه نمیکنه تو شیطان نیستی فرشته ها بهت سجده کردن، یادته؟ ورودیای ذهنتو کنترل نکنی، اونا کنترلت می کنن یه موقع به خودت میای میبینی؛ نمیتونی کلا شاد باشی یا وقتی شادی، شادیت دووم زیادی نمیاره مدام دنبال یه سوژه برای ناامیدی و تلخی و نگرانی هستی این یعنی انرژی سیاه بغلت کرده تو بغلش نکن از امروز دور همه اش رو خط بکش باور کن طوریمون نمیشه چرا راستی یه طوریمون میشه؛ روحمون کم کم سبک میشه و میتونیم خالق لحظه های خوش و شاد برای خودمون باشیم چیزی که شیطان نمیخواد برامون اتفاق بیفته :منبع باشگاه شیک پرواز "کاپیتان مجهول" *سید تهران*
📝 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگه بچه داشتم، پسر یا دختر، ازش نمیپرسیدم "مشقهاتو نوشتی یا نه؟" میگفتم
*oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* *oOoOoOoOoOoO* ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم من در«بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی…درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب که این مرتبه عجیب تر از قبل بود به سراغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد! من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم
♈️ فروردین ☘️ 😊جنبه مثبت ماجراجو، پرجنب وجوش، پیشگام ومتهور، پرشوق واطمینان بخش، پویا وحاضرجواب 😡جنبه منفی خودخواه,، عصبی، شتاب زده، کم طاقت وصبر، بی احتیاط ونترس ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♉️ اردیبهشت ☘️ 😊 جنبه مثبت صبور، باپشتکار و قابل اعتماد، مهربان و دلسوز و بامحبت، بااستقامت مصمم وقاطع، ارام وخونسرد، اطمینان بخش 😡جنبه منفی حسود و انحصارطلب، غضب الود، انعطاف ناپذیر ویک دنده، لذت جو، خودخواه، ازمند ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♊️ خرداد ☘️ 😊 جنبه های مثبت انعطاف پذیر، خوش مشرب، خوش محبت، بذله گو، شاداب، باطروات و پرتحرک، سرزنده، خلاق 😡جنبه منفی عصبی ونگران، بی ثبات ودمدمی، ناقلا، فضول و کنجکاو، ظاهربین ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♋️ تیر 🌿 😊 جنبه مثبت عاطفی، احساساتی، بامحبت ومهربان، درون بین، خلاق، هوشیار ومحتاط، دلسوز 😡جنبه منفی دمدمی، بی ثبات، بدخلق وعبوس، زودرنج، حساس ونازک نارنجی، وابسته وحالت چسبندگی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♌️ مرداد 🌿 😊 جنبه مثبت دست ودل باز، سخاوتمند، بلندنظر، مهربان و رئوف ودلسوز، خلاق، مشتاق وپرشور، روشنفکر فهمیده، حراف، گرم وسرحال، باوفا، با وجدان واصیل 😡جنبه منفی خودبین و خودپسند، ضعیف نواز، مستبد، ریاست طلب، فضول و متقلب، کم عقل، خودکامه، ناشکیب ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♍️ شهریور 🌿 😊 جنبه مثبت متواضع، فروتن، کم توقع، باحیا، متعادل، افتاده، ملاحظه کار، محتاط وکمرو، بسیاردقیق وموشکاف، قابل اعتماد، واقع بین، اهل عمل، کاری، سخت کوش، زیرک وباهوش 😡جنبه منفی ایرادی، وسواسی، حساس، عصبی، غصه خور، دلشوره ای، نگران، نق نقو، بی رحم، سختگیر، کهنه گرا ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♎️ مهر 🍁 😊 جنبه مثبت باتدبیر، باسیاست، مؤدب و بانزاکت، اداب دان، احساساتی، خیال پرداز، دلربا، جذاب وملیح، بردبار، پرتحمل، اسان گیر، اجتماعی، خوش مشرب، خونگرم، معاشرتی، صلح جو و ارام 😡جنبه منفی دودل و نامطمئن، خوش باور و تأثیرپذیر، خودخواه ولوس ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♏️ آبان 🍁 😊 جنبه مثبت مصمم، قاطع، بااراده، پرقدرت، محکم ونیرومند، جذاب وگیرا، عاطفی واحساسی، مقتدر و بانفوذ، پرشور و حرارت و مهیج 😡جنبه منفی حسود، غیرتی، خشمگین، غضب الود، وسواسی، بی اختیار، تودار، پنهان کار، مرموز، لجوج، یک دنده و سختگیر، خود رأی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♐️ آذر 🍁 😊 جنبه مثبت خوش بین، خوش خلق، مهربان، خونگرم و شاد، درستکار وصادق، شریف و بی غل وغش، اندیشمند و روشنفکر، فیلسوف منش 😡جنبه منفی خوشبین و بی خیال، بی دقت، بی احتیاطی، بی توجهی، ظاهربین، بی ملاحظه، بی مسؤلیت، بی قرار و ناارام ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♑️ دی ❄️ 😊 جنبه مثبت واقع بین، اهل عمل، دوراندیش، محتاط، حسابگر، معتقد، جاه طلب، خاص ، خوش مشرب ، شکیبا، دقیق، شوخ طبع، همه فن حریف ، شاد ، پر تحرک ، دارای حافظه قوی 😡جنبه منفی بدبین، تقدیرگرا ، انعطاف ناپذیر، مقرارتی، جدی و سختگیر، بد خشم ، شیطون ، نترس ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♒️ بهمن ❄️ 😊 جنبه مثبت مهربان و صمیمی، انسان دوست، صادق و درستکار و شریف، خلاق، مستقل، بی نیاز، بدون وابستگی، ازاد، عاقل و متفکر و اندیشمند 😡جنبه منفی سرکش، نافرمان، لجوج و خودرأی، غیرقابل پیش بینی، پرتحرک وشاد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♓️ اسفند ❄️ 😊 جنبه مثبت خلاق، تحلیل قوی، حساس، زودرنج، دلسوز و دل رحم، مهربان، ازخودگذشته، فداکار، نوع دوست، باتجربه، همدل وهمفکر،منطقي و صادق،جذاب 😡جنبه منفی واقع گریز،تودار،زودباور و مبهم، سست اراده، به راحتی تحت سلطه قرار . . . ❤ *@***/*
قهوه داغ خوردن و سیگار تلخ کشیدن تو پائیز ☕️🚬 مال شما با کلاساس من نهایتاً تو سرما میرم زیر پتو دو تا میگوزم گرم میشم میخوابم💨 😂😂😂✋ *0*0*0*0*0*0*0* موقع امتحانا یه دو شب قهوه درست کردیم که تا صب درس بخونیم، میخوردیم و تا صب بازی میکردیم؛ دیدیم داریم مشروط میشیم از شب سوم به بعد دوغ میخوردیم و سر شب میخوابیدیم.😂😂😂😐 *0*0*0*0*0*0*0* اما انصافا باید به باطریای کنترل تلویزیون تو ایران سختی کار تعلق بگیره تا اخرین لحظه عمرش ازش استفاده میکنیم و بعدشم با گرما چنباری احیاش میکنیم تا اینکه یا بترکه یا سوراخ بشه..😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* تو بیوش نوشته ترد شده. عزیزم ترد بیسکوییته شاید واسه همین کاراته طردت کردن😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ولنتاین اون سالی که سریال شهرزاد پخش میشد نود درصد دخترا مرغ آمین کادو گرفتن😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* خيلي دلم ميخواست الان كانادا پيش بابام باشم ولي حيف اونم اينجاس😂😂😂😭 *0*0*0*0*0*0*0* تکنیکِ بابام برای تماشای فوتبال⚽️ بابام: بزن 3 میخوام فوتبال ببینم مامانم: دارم سریال می بینم… بابام: جوووون، زنه چه خوشگله مامانم: بیا فوتبالت رو ببین سریالش تکراریه😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بنظرتون اونی که اولین بار ساعتو اختراع کرده از کجا میدونسته ساعت چنده که تنظیمش کنه چن شبه دارم دیوونه میشم😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* شیش ساله ال ای دی خریدیم هنوز نصفه تصویر فیلمارو نمیبینیم آخه بابام نمیزاره برچسب رو تلویزیونو بکنیم... 😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* وقتي درس داري اخبار ناشنوايان هم برات جذابيت داره😋😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بابام داشت طالع بینی ماه تولدم رو از مجله برامون میخوند رسید به جذاب ، زیبا و سخت کوش یهو یه نگاه به من کرد و مجله رو پرت کرد گفت: اینا همهش چرته😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* تو بیو مینویسین دلداده به دلدار ؟ خود مولانا اگه الان زنده بود مینوشت دوست پسر پروین اعتصامی هستم😂😂😎 *0*0*0*0*0*0*0* یادش بخیر استاد سر کلاس میپرسید همه فهمیدن؟ کسی سوال نداره؟ من نفهمیده بودم ولی چون حتی نمیدونستم چیو نفهمیدم سوالم نمیتونستم بپرسم😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* شارژر تو گوشیمه گوشیم دستمه و هندزفری به گوشم مامانم میگه: این سِرُمِت رو یه لحظه قطع کن بیا ناهار بخوریم دوباره برگرد به کما 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* دوستم با دوس پسرش عکس گرفته گذاشته پروفایلش بعد من یبار عکس دوتا فنجون قهوه گذاشتم تا یه سال به فامیل توضیح میدادم اونروز من۲تا قهوه خوردم :|😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ما ایرانیا تنها چیزمون که در طول این چند هزار سال تمدن به صورت ممتد رشد کرده، دماغمون بود.😕😐😑😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* پیش بابام درد دل کردم، گفتم حالم از خودم به هم میخوره گفت ببین ما دیگه چه زجری میکشیم😐😑😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* اینکه جوانان مملکت قبل از شروع امتحان،"وجعلنا" میخونن تا تقلبهاشون دیده و گرفته نشه یعنی هنوز اعتقادات بین ما زندهست و نفس میکشه عزیزان 😐😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* صبح زود پاشدم ورزش هم کردم رفتم دوش بگیرم فشارم افتاد واقعا سحرخیزی و ورزش و حموم میتونن آدم رو بکشن یه عمر گول تبلیغات رو خوردیم😓😐😂😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ایماسوکو چیست؟ واژه ای شیرازی که به اشتباه وارد زبان ژاپنی شده و به معنای این ماست کجاست؟😐😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* بَچه بودم یه بار معلم موضوعِ انشا داد : اَگر شما یک پَرنده بودید چه میکَردید ؟ مَنم نوشتم تُخم میذاشتم ! بهم صفر داد😐 آیا این رَفتارِ دُرستیست با یِک پَرنده یِ تُخم گُذار ؟!!😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* ما سینگل ها لذت بخش ترین بغلی که توش میخوابیم بغل پریزه😍😐😂 *0*0*0*0*0*0*0* واقعن ی سری از خانوما چطوری صبحا وقت میکنن اینهمه ارایش کرده بزنن از خونه بیرون؟من شلوارمو تو مترو میپوشم 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* من تنها چيزي كه از همسر آيندم ميخوام اينه كه سر راه وقتي داره از مطبش با بنز برميگرده خونه يه شاخه گل رزم بگيره شما چرا انقد پرتوقعين؟ 😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* چرا باید عمو پرویز من که خیلی پولداره و تو کانادا زندگی میکنه و یه دختر دو رگه چشم آبی و بور داره و آرزوش اینه که من با دخترش ازدواج کنم و برم پیش اونا زندگی کنم یه شخصیت خیالی باشه؟😂😂😭 *0*0*0*0*0*0*0* با دوسدخترم چت میکردم بهش گفتم يه دختره داره نگام ميكنه گفت صفحه گوشیتو ماچ کن، گفتم اینجوری میفهمه دوسدختر دارم؟ گفت نه میفهمه اسکلی میره😂😂😂 *0*0*0*0*0*0*0* علاوه بر اینکه زندگی خصوصی من به خودم مربوطه زندگی خصوصی شماها هم به من مربوطه (قانون زندگی ایرانیا) 😐😑😂 *0*0*0*0*0*0*0* دیروز داشتم درس می خوندم که بابام اومد تو اتاق یه چرخی زد دید زمستونه و کولر روشن نیست ، شوفاژ اتاقمم که خراب بود خدارو شکر اونم نمی تونست ببنده ولی در آخر یه تف انداخت زمینو لامپو خاموش کرد😐😂😂
..*~~~~~~~*.. ساعت حول و حوش 22 و 45 دقیقه بود که آخرین قطار به سمت تهران جنوب وارد ایستگاه شد داشتم به اصرار دوستم برای شرکت در مراسم عزاداری شب قدر به هیاتشان میرفتم که گویا کلی هزینه کرده و مداح بنامی دعوت کرده بودند درب قطار داشت بسته میشد که پسرکی حدودا چهارده، پانزده ساله دوید و پایش را بین درب گذاشت و سوار شد. شلوار پارچه ای قهوه ای رنگ و پیراهن مشکی و کفش مردانه ای پوشیده بود که با سن و سالش تضاد داشت چشمانش عجیب گیرا بود و غم بزرگی در چهره اش موج میزد خطوط روی صورتش هم گواهی میداد که زندگی سختی را میگذراند به محض سوار شدن از بغل دستی اش که مردی میانسال بود پرسید: اقا ببخشید من میخوام برم قلعه مرغی... کدوم ایستگاه باید پیاده شم؟!؟ آدرس را متوجه شد و اینبار درخواست تلفن همراه داشت تا تماسی بگیرد کاغذی از جیبش خارج کرد و شماره ای را گرفت آرام صحبت میکرد اما صدایش را میشنیدم ـ الو... سلام آبجی... کی بردنش؟!... باشه نگران نباش امشب پیشت میمونم صدایش را کمی آرام تر کرد ـشام خوردید؟!... باشه... باشه... خداحافظ هم مسیر بودیم و با هم از ایستگاه خارج شدیم چندباری خواستم صدایش کنم اما از چشمان این پسربچه مردانگی میریخت و جرات ترحم کردن نداشتم نزدیک هیات رسید، کمی مکث کرد. از کسانی که جلوی درب ایستاده بودند چیزی پرسید و رفت چند قدم آن طرف تر روی جدول نشست پیکان وانت سفیدی ایستاد و خدمتکاران داشتند غذاهایی که در ظروف یکبار مصرف بسته بندی شده بود را داخل هیات میبردنند که از جایش بلند شد و نزدیک رفت و درخواست غذا کرد ابتدا قبول نمیکردنند و می گفتند برو داخل خب باید جلوی مداح سرشناس و مهمان های عالی قدرشان آبرو داری میکردند خلاصه با کمی اصرار یک عدد غذا گرفت و لای پیراهنش پوشاند و در تاریکی و خلوتی خیابان، پای پیاده رفت صدای مداح به گوشم نمیرسید اما در آن سکوت شب ،چشمانم توان نگاه داشتن اشک را نداشتند میدانی فلسفه ی عجیبی ست تا وقتی بود نیمه های شب کیسه را بر دوش میگرفت و جلوی درب خانه ها میرفت و نمیگذاشت هیچ یتیم و فقیری گرسنه سر بر بالین بگذارد حالا که نیست یتیمان و فقرا جلوی درب خانه ی او می آیند علی (ع) را میگویم انگار که قرار نیست رسالتش پایان بیابد اما براستی من و آدم های داخل هیات فقیر بودیم یا آن پسر بچه که غذایش را گرفت و رفت؟!!؟ درب خانه ی علی(ع) باز است سفره ی رحمتش پهن دست دلت را بگیر و بیا هیچ کس گرسنه از این خانه بیرون نمیرود ^^^^^*^^^^^ علی سلطانی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم