*@@*******@@*
من نمی خوام نیمه ی پر لیوان رو ببینم
خوش بینی باعث میشه حالت تهوع بگیرم و منحرفانه است
انسان بعد از هبوط این دنیا فقط لیاقت بدبختی رو داره
*@@*******@@*
وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا می شود
می توانید او را از این نشانه بشناسید
تمام ابلهان علیهش متحد می شوند
*@@*******@@*
اتحادیه ابلهان اثر جان کندی تول
*~*~*~*~*~*~*~*
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد
روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود
روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد
قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود
قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد
پیش از این با من سخن گفته
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت
"جواب ابلهان خاموشی است"
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
امثال و حکم
«علی اکبر دهخدا »
گویند که در سنوات ماضی شیخنا لبخند زنان و لگد پران اندر شوارع وادی قدم بزدندی و از خویش حرکات نامعقول بروز بدادی و چونان فنر به هوا بجستی
چو این حالتش بر اهل وادی هویدا بگشت...فضولی شیما نام بر شیخنا وارد شدی و سوال از وی همی بپرسیدی که ای اصخر گوزمار...تو را چه میشود؟
شیخنا بر وی بنگریستی و پس از اندکی راه خویش در پیش گرفتی و برفتی...روایت است که زیر لب هروله کنان بفرمود:جواب ابلهان خاموشیست
پس اهل وادی در شگفت بشدندی زین حرکات شیخ
پس از چندی رندی شیخنا را اندر پستویی به دام انداختی و گفتی
یا شیخ گر نگویی سبب جست و خیزت را تو را ریقمال نومایم و بر تو ریق خورانم تا هلاک گردی
پس شیخ فرمود: زینهار گر این کنی و گر رخصت دهی بگویمت مرا چه باشد
پس بدان و آگاه باش که دوش نخود فراوان تناول بنمودم و باد نخود اندر بطنم جمع بگردیدی و چونان فشار بر من وارد بگشت که افتان و خیزان بگشتم تا گوزی مهیب از من خارج بگردید..تا بدانجا که ماتحتم جر بخوردی و بخیه لازم بگشتمی و اهل نابخرد وادی مرا شاد و مترقص فرض بداشتند و خدایشان لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
*~*~*~*~*~*~*~*
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. یک مرد روستایی سوار بر الاغ به آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
روستایی گفت: این مرد لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته
قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
*labkhand*
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت
جواب ابلهان خاموشی است
*~*~*~*~*~*~*~*
*goz_khand*
دم خنده هاتون گرم
*goz_khand*