^^^^^*^^^^^ پاهایم را آغوش میکشم و خودم را مانند جنینی در رحم مچاله میکنم بدنم از آتشی که در سرم به راه افتاده است به لرزه در میاید . دوباره شروع شد مغزم دوباره قلم بدست شده تا تمام دستور العمل هایش را خط خطی کند و بیخودی ترین آنها را در آتش بسوزاند و با سوزاندن هر یک از آنها تلاطمی را در من راه بیاندازد تنها کلمه ای که در مغزم فریاد میکشد (چرا ) است . چرا اینطوری شده ام چرا دوباره آن دندان قرچه های مزاحم به سراغم آمده اند چرا دلم دوباره ضعف میرود برای دعوا کردن برای فحش دادن ،ناسزا گفتن و دلم لک میزند برای نیشگون گرفتن . نمیدانم چه شد که دوباره تمام این رفتار ها و واکنش های مزاحم به سراغم آمده اند شاید از آن روزی که کودک درون پنج ساله ام به جای کشیدن درخت و گل و خانه حواسش پی خبر های بد ساعت هشت و نیم رفت و به جای برداشتن مداد سبزش ،چاقوی میوه خوری در دست گرفت یا از آن روزی که دست مرا گرفتند وکشان کشان از رویا های چهارده سالگی ام به بیرون پرتاب کردند و به من انگ بزرگسالی زدند ،تمام مشکلاتم شروع شد . کاش بشود کودک درون پنج ساله ام را در آغوش بکشم آرام چاقوی میوه خوری را از دستش بگیرم و مداد سبزش را بدستش بدهم و بگویم نباید با اشیاء خطرناک بازی کند یا باید بروم و بر سر راه درویشی ، عابدی ، زاهدی بشینم و تا خواست عبور کند التماسش کنم تا دستی برسرم بکشد تا شاید برگردم به همان نهادینه پاک ام به سر منشاء ام ... برگردم و خدایم را در آغوش کشم
^^^^^*^^^^^ با زنگ گوشی که برای ساعت هفت کوک کرده بودم از خواب بیدار شدم هر چند خواب من دیگر خواب نبود. امروز درست یکسال میشد که در خواب و بیداری با خاطره هایش میگذراندم. لباس هایم را که از شب آماده گذاشته بود را بر تنم کروم و در آخر شال مشکی را بر سر انداختم، اصلا در این یکسال غیر از رنگ مشکی رنگ دیگری نمی شناختم. مامان و بابا نه ماه میشد که رفته بودند ترکیه و من تنها بودم. سوار ماشین مشکی شاسی بلندم شدم و به سمت گلخانهی همیشگی رفتم. آقا داود با دیدنم آهی کشید و لبخند غمگینی زد. با ناراحتی که در صدایش مشهود بود گفت: سلام آبجی، خوش اومدی. ممنون، آقا داود. اومدم گل بگیرم برا... نگذاشت حرفم را تمام کنم. چند بار سرش را تکان داد و نا محسوس نم چشمانش را گرفت و گفت: یه گشتی بزن هر کدوم رو خواستی برات میارم منم متقابل سرم را تکان دادم و بین گل های رنگ و با رنگ میگشتم و عطر گل ها را به ریه هایم تزریق می کردم. از یک ردیفی که گذشتم عطر گل آشنایی بینیام را نوازش کرد. برگشتم و چشمم خورد به گلی که سالها با آن خاطره داشتیم. رفتم نزدیک و شاخه ای را به بینیام نزدیک کردم. ذهنم پرواز کرد به دو سال پیش و درست همینجا - می دونی عسل؟ با سر خوشی جواب دادم: چی رو؟ - من عاشق این گلم، یه حس خاصی بهش دارم. انگار گل دیگری را در بغلش گرفته و جالبش اینه که این دو تا گل در کنار همدیگه زیبا و قشنگاند و تضاد رنگ ملایمی که بینشون به وجود اومده ادم رو به وجد میاره باز هم با صدای بلندی خندیدم و گفتم: چه تحلیل قشنگی. چه نگاه خاصی خوبی به این گل داری. می خوام بیشتر بدونم نگاه عاشقش را به چشانم دوخت و بدون پلک زدنی ادامه داد: این گل بوی خوب و خاصی داره، بخصوص الان که من رو یاد تو میندازه. عسل، این گل نمادی از چشم انتظاری زیبا و شیرینی هست. نشانهای از یک وصال - عسل خانم؟ با صدای داود که شاهد عاشقانه های منو نیما بود به او چشم دوختم اما اون وقتی نگاهش به صورتم افتاد سرش را پایین انداخت. دستی به صورتم کشیدم. صورتم پر از اشک بود. این روز ها حتی اختیار چشمانم هم که بی بهانه و با بهانه می باریدن دست خودم نبود - ببخشید مزاحم شدم. می خواستم بدونم کدوم گل رو انتخاب کردین نگاه پر اشکم را به شاخه گل تو دستم دوختم و گفتم از همین یه دسته گل بدین داود هم که دیگر اختیار اشک هایش دست خودش نبود چشمان نم دارش را روی هم قرار داد و مشغول گلها شد. منم میان گل ها قدم می زدم و خاطرات مثل پتک رو صورتم می خوردند نیما؟ - جانم ببین این گل ها چه خوشگله، من می خوام دسته گل عروسیم از هر رنگ گل رز باشه لبخند جذاب و خواستنی بر لب نشاند و گفت: باشه قبوله اما من گل دامادیم از همون گل های میشه که بهت نشون دادم. چون گلبرگ های سفیدش منم که گل برگ های کوچک لیمویی که تو باشی رو بغل گرفتم و تو رو از خود جدا نمی کنم صدایم را کمی بلند کردم تا به گوش داود برسد آقا داود، بی زحمت یک دسته گل دامادی برام حاظر کن. داود که داشت با گل ها کلنجار می رفت دست هایش بالا خشک شد و با تعجب به من چشم دوخته بود. حتما داشت به این فکر می کرد که دیوانه شدهام گل را با احتیاط و وسواس در ماشین جای دادم و به سمت جایگاه ابدی عشقم رفتم نگاهم که به سمت عکسش افتاد انگار قلبم را چنگ زدند. نیمای من می داند که یکسال دلتنگ آن چشمان گیرایش هستم. می داند که امروز همان تاریخی بود که برای عروسیمان تعین کرده بودیم. دسته گل را روی سنگ سرد گذاشتم سلام نیما، ببین بی معرفت به جای اینکه تو دسته گل عروس رو بیاری من دسته گل تو رو آوردم. نمی خوای بلند بشی. همون دسته گل رو آوردم که آرزوت بود. نیما مگه تو نبودی که می گفتی گل نرگس با غنچه ی لیموییاش خوشگل هست. مگه تو نبودی که می گفتی اگه گلبرگ های بزرگ از گلبرگ های کوچکش جدا بشه زیبایی نداره؟ نیما ببین عسل بدون تو زیبایی نداره. عسل بدون تو معنی نداره. اصلا نامرد تو چرا بهم گفتی نرگس نماد انتظاره؟ یکساله دارم انتظار اومدنت سر قرار همیشگی رو می کشم. نیما الان که تو نمیای من میام پیشت! ببین دسته گلت رو هم میارم ها تو تو بشی دوماد و من بشم عروس. دیگه نمی خوام انتظار بکشم تیغ را در رگ دستم لغزاندم و سرم را روی گل ها گذاشتم. نیما چقدر با کت و شلوار سفیدش خوشتیپ شده بود. دستش رو دراز کرد و دستم رو گرفت، دسته گلش رو بهش دادم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شنیدن صدای ادما حتی وقتی که دارن تمام تلاششونو میکنن تظاهر کنن خوبن اونقدرام سخت نیست فقط کافیه سرمونو از زندگی مردم بیرون بکشیم و دل بدیم به ادمایی که با بودنشون به زندگیمون رنگ دادند ، کافیه بفهمیم زندگی ارزشش بیشتر از اینه که صرف چیزهای بیهوده بشه گاهی ادما وسط بی توجهی ها از بین میرن ، وقتی میبین دیگه گوشی واسه شنیدن و چشمی واسه دیدن نیست بجای حرف زدن حرفاشونو تلنبار میکنن ته دلشون ، جایی که دست هیچکی بهشون نرسه ! بعدشم نقاب بی تفاوتی میزننن و پا به پات به تموم مسائل پیش افتاده میخندند ، جوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده شاید بخاطر این باشه که قلب هامون با وجود ادمای اطرافمون تنها و گرفته ست شاید اگه این پرده از رو چشامون برداشته شه بتونیم جدای خلقت ظاهری ادمای زندگیمون تنهایی هاشونو ببینیم 🌸🌜 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مریمعابدینی
*** کدوم یک بدتره زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن به عنوان یک مرد خوب؟ Shutter Island | 2010 *~*~*~*~*~*~*~* کانر: من نفهمیدم اینجا آدم خوب کیه؟ درخت: همیشه یه آدم خوب یا بد وجود نداره. بیشتر مردم جایی در وسط قرار دارند A Monster Calls *~*~*~*~*~*~*~* *** تو خانوادهی ما خاطره جزء تجمله کسی خاطره ای نداره که به گفتنش بیارزه 📽 کلاغ |🕴بهرامبیضایی *~*~*~*~*~*~*~* *** سقوط کردن به پایین باعث رشد ما میشه؛ اما پایین موندن باعث مرگمون میشه. Gladiator *~*~*~*~*~*~*~* محدودیت هایی توی زندگی وجود داره انسانها بال ندارند، مهم نیست چقدر بالا برن، زمین جایگاه ابدیشونه 📽 The Face of Another *~*~*~*~*~*~*~* *** خوش شانسی برای یه نفر، همیشه باعث بدشانسی برای دیگرانه 📽 Batman v Superman: Dawn of Justice *~*~*~*~*~*~*~* *** در حال حاضر ما اینجا فقط یاد بودی برای فرزندانمان هستیم هنگامی که شما پدر و مادر هستید روح آیندهی فرزندتان هستید 📽 Interstellar *~*~*~*~*~*~*~* یه روز ازش پرسیدم جوئل میخوای چیکاره بشی؟ برگشت گفت کارشناس هواشناسی گفتم آخه چرا؟! گفت واسه اینکه تنها شغلیه که میتونم هر روز اشتباه کنم و هیچ وقت هم اخراج نشم 📽 Monsters *~*~*~*~*~*~*~*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گاهی به یه جایی از زندگیت میرسی که می بینی خسته ای دلت یه خواب آرام و ابدی می خواد گاهی برا خلاصی از این خستگی روحی به هر ریسمانی چنگ میزنی و هزاران بار راه های مختلف رو در ذهنت حلاجی می کنی اما گاهی وقت ها فکر نمی کنی و تا جرقه در ذهنت زده شد عملیش می کنی و یه عمر پشیمانی به بار میاری تا حالا با خودت گفتی که بنده ی که به خواست خودش به دنیا نیومده به خواست خودش نمی تونه زندگیش رو تموم کنه اونی که به خواست خودش دنیا رو ترک میگه آسمان و زمین از او متنفر میشه و حتی جون بی روحش رو زمین هم قبول نداره چون جلوی خدا در آمده و کفر ورزیده بهتره قبل هر کاری فکر کرد به هر عواقب و راه هایش مگر نه در جایی پشیمان میشی که راه برگشتی نداری اون وقته که می فهمی همه ی زندگی بچه بازی نیست
o*o*o*o*o*o*o*o نمیدانم این حالت فقط در من هست یا نه اما من موقعی که در اتاق مرگ به مرده ای نگاه میکنم بعید است احساسی غیر از سعادت به سراغم بیاید در مرده آرامشی میبینم که نه ناسوت آن را به هم میزند و نه لاهوت و من دلگرم میشوم به آخرتی بی انتها و نورانی ابدیتی که مردگان به آن رفته اند جایی که حیات مرز زمانی ندارد عشق مرز قلبی ندارد سرور انتها ندارد o*o*o*o*o*o*o*o بلندی های بادگیر امیلی برونته
oOoOoOoOoOoO در قیامت عابدی را دوزخش انداختند هر چه فریادش،جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هر شب نماز پس چه شد اینک ثواب آنهمه راز و نیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت،این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم،ای خدا کن رحمتی آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت بر او طفلکی هفتاد سال،جمع کرده بودش آبرو
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم