*********◄►********* مردها هنگام قهر کردن به دو دسته تقسیم می شوند بعضی هایشان راهکارهای عاشقانه بلدند برایتان گل می خرند کادو می گیرند دعوتتان می کنند به یک رستوران شیک وعده سفر می دهند خلاصه با هر کاری که می شود یک زن را خوشحال کرد، از دلتان در می آورند اما عده ای دیگر نه اینکه نخواهند فقط خدا می داند از هر لحظه طولانی تر شدن قهرتان؛ چه عذابی می کشند، چقدر دلتنگ شنیدن صدایتان هستند این ها نه اینکه مغرور باشند، فقط بلد نیستند یا شاید زن ها را آنطور که باید نمی شناسند پس سکوت می کنند، در لاک خودشان می روند اینطور مواقع شما دست به کار شوید، کوتاه بیایید سعی کنید دلتنگی را در چشمهایشان ببینید بگردید و بین حرفهایشان، آنچه می خواهید بشنوید را پیدا کنید با طولانی کردن قهرها با نصفه رها کردن رابطه ها چیزی درست نمی شود شما...آموزگار مهربانی باشید این مردها را دریابید *********◄►*********
o*o*o*o*o*o*o*o شیخ حسن جوری میگوید در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از " محمد مهتاب " شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند. گفتم: ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ گفتم: نه گفت: هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟ گفتم: نه گفت: هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟ گفتم: نه گفت: هرگز خنده ی کودکی نازنین، تو را به خلسه ی شوق برده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیده ی تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز شده است که بخندی، چون دیگری خندان بوده است و بگریی، چون دیگری گریان بوده؟ گفتم: نه گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟ گفتم: نه گفت:هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟ گفتم: نه گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و بر زیبایی و حسن رویت که نعمت خالق است، اندیشه کردهای؟ گفتم: نه گفت: از من دور شو ، که سنگی را میتوان عاشقی آموخت، اما تو را نه o*o*o*o*o*o*o*o
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم، باران تندی میبارید آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته قرمز خریده بودم، وقتی ب مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما... زنگ خورد هر عقل سالمی تشخیص میداد ک کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است یادم نیست آنروز آموزگارم چ درسی ب من آموخت،اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده بعد از ان روز شاید هزاران بار دیگر باران باریده باشد و من صدبار دیگر چتر نو خریده باشم اما... آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد این اولین بدهی من ب دلم بود ک در خاطرم مانده بعد از ان روز هر روز ب اندازه تک تک ساعت های عمرم ب دلم بدهکار ماندم ب بهانه عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم از ترس انکه مبادا انچه دلم میخواهد پشیمانی ب بار اورد، خیلی وقت ها سکوت اختیار کردم اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود ک من صبح فردا را نبینم چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی ک ب بهانه منطق حماقت نامیدمشان حالا میدانم هر حال خوبی سن مخصوص ب خودش را دارد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ محمود دولت آبادی
oOoOoOoOoOoO نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز دانش آموزان عالم را همه دانا کند ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند ****►◄►◄****
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* مادرا دامانِ تو , دارالقرارِ آرزو لاله زارِ عشقِ تو , اوجِ بهارِ آرزو پا به پا بردی مرا , تا کودکی پویا شدم بر سرِ نخلِ امیدی : برگ و بارِ آرزو بر زبانم , واژه ها را یک به یک کردی عطا تا شدی از لطفِ حق : آموزگارِ آرزو در میانِ راهِ نا هموارِ گیتی , بی امان یاری و هم یاوری , هم غمگسارِ آرزو جنّت و مینو , به زیرِ پایِ تو مأوا گرفت جای پایِ تو بُوَد , در انتظارِِ آرزو دستهایت , قلّه یِ ایمان و آمال و امید خاکِ پایت , توتیا در انحصارِ آرزو مادری امّا فرشته , خانه ات رویِ زمین گلعذاری , گلعذاری , گلعذارِ آرزو ای عظیم : انوارِ این گوهر بُوَد تا روزِ حشر نیّرِ شمس و قمر , در شامِ تارِ آرزو عشقِ فرزندان به مادر , عشقِ مادر همچنین هدیه ایست از رحمتِ بنیانگذارِ آرزو *♥♥♥♥*♥♥♥♥* عبدالعظیم عربی
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ نه عالم ریاضیام و نه سیاسیام من دکترای تجربی تو شناسیام تبلیغ عشق میکنم و در کنار آن آموزگار مکتب زاهد هراسیام هم عاشقم به درک عمیق تو از غزل هم دوستدار خوشگلی و خوشلباسیام وقتی لب تو امر کند میشوم مطیع از دست چشمهای تو، هرچند عاصیام یک لحظه غافل از تو نشد فکر و ذکر من ای علت همیشـــگی کمحواســـیام مردانه دوست دارمت این را بخوان بفهم از عاشقانههای متیــــن حماســیام کتمان نکن که مثل خودم عاشقی تو هم من دکترای تجربی تو شناسیام مهدی زارعی ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ *aahay* تخصص شما چیه؟ *aahay*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم