روزی روزگاری شیخ و جمعی از مریدان در حال عبور از کنار مزرعه ایی بودن
مزرعه از آن یکی از اهالیه خنگولستان به اسمه قرقری بود
او دختری دیوانه و قر دار و ژولیده ایی بود و ازین رو اسم اورا قرقری نهاده بودن
*dopak_li_li_lo* *dopak_li_li_lo*
شیخ و مریدان همینطور که در حال گذر از مزرعه بودن
چشمشان به قرقری افتاد که بیل در دست گرفته بود و با بیل در حال رقصیدن بود و گهگاهی چیزی در مزرعه میکاشت و شروع به رقصیدن و مسخره بازی در اوردن میکرد
*gil_li_li_li* *gil_li_li_li*
شیخ همان طور که در حال گذر بود
رو به قرقری کرد و گفت ای ملعون چه میکاری ؟؟
قرقری پاسخ داد خر میکارم شیخ
*amo_barghi* *amo_barghi*
میخواهم سال دیگر ازین مزرعه خر برداشت کنم
شیخ رو به مریدان کرد و به آرامی گفت
دیوانه است و رهایش کنید تا خوش بگذراند
*are_are* *are_are*
و این سزای کسانیست که به ستاریان میپیوندد و پشت پا به شیخ و مکتب و آموزش ها میزند
مریدان بعد از شنیدن این حکمت
نعره زدن و خشتک دریدن و عر عر کردن کردن
قرقری با شنیدن صدای خر ذوق کرد و گفت
وااااییییی مزرعه ام محصول داد و به سمت شیخ و مریدان شروع به دویدن کرد
*dingele dingo*
شیخ رو به مریدان گفت اخمخا صدا خر در نیارید
این ادمی که اینقدر ملعونه که داره خر میکاره تا خر برداشت کنه
هر خری که از در مزرعه اش ببینه حتما محصول خود میپندارندی
مریدان با فهمیدن این حکمت دوباره رم کردن و شروع به عر عر کردن و بهم جفتک میزدند
:khak: :khak:
قرقری به سمت شیخ آمد و گفت
یا شیخ این خران محصولات من هستند
شیخ اندکی به افق خیره شد و حیله ایی در سر پروراند و گفت
نه این خران مریدان من هستند ، من هم چون تو مزرعه ایی دارم که در آن خر کشت و کار میکنم
مریدان باز با شنیدن این سخنان افسار پاره کردند و دوباره شروع به عرعر کردن و جفت گیری پرداختن
قرقری قانع شد و رو به شیخ گفت
یا شیخ تمام دارایی من این مزرعه و این خرانی است که امیدوارم از دل خاک به بیرون بیایند
و اگر آفت یا اتفاقی بیوفتد بدبخت میشوم و به تنگ دستی میوفتم
یه راهنمایی بده که از نگرانی در بیایم و خاک بر سرت ریدن کرداهه
شیخ اندکی باکسن کونه خود را خاراند و گفت
خداوند این مزرعه را در اختیار تو قرار داده و تو هم تمام تلاش و زحمت خود را کشیده ایی و چیزی کم نگذاشتی
پس دلیلی نداره مشکلی پیش بیاد ولی در کنار کشت و برداشت خر به پرورش مرغ و خروس و دام طیور هم روی بیاور
و در اوقات فراغتت فنی و حرفه ایی مثل قالی بافی و دوزندگی هم انجام بدهی
ایطوری احتمال شکست خوردنت کمتره و سعی کن که با همین نیت خالص و پاک کارهات رو انجام بدی و در این صورت نتیجه خود به خود پاک و خالص خواهد بود و تا وقتی که خود را در آسمان توکل خداوند شناور ساخته ایی نگران هیچ آفت و تند بادی نباش
قرقری بعد از شنیدن این حکمت ها از خود بی خود شد و نعره ایی بلند سر داد خشتک درید و با خشتکی دریده شده شروع به رقصیدن کرد
مریدان یکی در میان عر عر کردن و همراه با قرقری شروع به رقصیدن کردن
شیخ که خود بسیار از سخنان خود تعجب کرده بود و مجلس را فراهم میدید
شروع به خواندن این پیش درآمد کرد
پیری چه شکستیس که تغییر ندارد
ویرانه شود خانه ایی که یک پیر ندارد
مریدان همگی اینبار به جای اینکه نعره به سر دهند نعره را به ته خود دادن
سپس دستانشان را بالای سر به حالت بشکن گرفتن و باکسن خود را به عقب متمایل کردند
*raghs_gilgili* *raghs_gilgili* *raghs_gilgili* *raghs_gilgili*
قرقری نیز به عنوان سر گروه این گروه رقص وسط ایستاد کلاهی بر سرنهاد و دستمالی به دور گردن انداخت
*belgheis*
شیخ ادامه داد ما شا الله عجب مجلسی شده اینا کوجا بودن ؟؟؟؟؟ قرررش بده نخشکه بوبوبوبوبوبو
اومدم از هند اومدمُ با ماشین بنز اومدم
به عشق شیرین اومدمُ نثال فرهاد اومدم
دستتتتتتت
قرقری و مریدان شروع به رقصیدن باباکرمی کردن
حیــــــفه که تو لاکـــــ بمــــــونم
آخـــــه پســــره قــــــارونم
میـــــدونم و خـــــوب میـــــدونم
میتــــــونم و خــــــوب مـــیتونـــم
شیــــــــخه بی غمم
میــــــــــدونه ننم
بیخیالــــــشم و بیـــــخیالشم
مــــــــیدونه ننم
در همین بین ننه پفکی از آسمان با کون به زمین خورد و شروع به رقصیدن کرد
و گفت
گوه خــــــورده بَچــــــــــم
همیــــــشه باشـــــــم
پسره عــــــــنم ، روش میــــــشاشم
مریدان و قرقری بعد از دیدن این صحنه
شروع به شاشیدن روی همدیگر کردن
*khaak* *khaak*
و بخاطر کش قوص زیادی که به باکسن و کمر داده بودن دیسک تسمه پاره کردن
و خران از دل خاک مزرعه شروع به جوانه زدن کردن
و از فروش خر ها قرقری مال و منال زیادی بدست آورد و سالیان دراز آسوده زندگی کرد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچه های خنگولستان
خانمی در زمین گلف سر گرم بازی بود ، ضربه ایی به توپ زد که باعث شد توپ به بیشه های کنار زمین گلف بیافتد
خلاصه برا پیدا کردن توپ به کنار بیشه ها رفت
در هین پیدا کردن توپ به یک قورقابه برخورد که در تله گیر کرده بود و در کمال تعجب میتوانست با زبان آدمیان صحبت کند
قورباقه رو به خانم کرد و گفت که اگر مرا آزاد کنی میتوانم سه آرزویت را بر اورده کنم و شرایطی هم برای ...
قبل از تموم شدن آرزو خانم او را از بند تله آزاد کرد
قورباقه گفت : تو هنوز شرایط رو نشنیدی ، خانم گفت بگو
قورباقه گفت شرایطش اینه که هر چیزی که آرزو کنی ده برابرش رو به شوهرت میدم
خانم قبول کرد
و گفت اولین آرزوم اینه که زیبا ترین زن دنیا بشم
قورباقه گفت شوهرت ده برابر زیبا تر از تو خواهد بود و خانم های دیگر چشمشون به دنبال شوهرت باشه
خانم جواب داد اشکال ندارد ، چون او زیبا ترین مرد دنیا میشود و من زیبا ترین مرد دنیا پس کسی زیبا تر از من نمی یابد
و قورباقه آرزویش رو براورده کرد
به عنوان آرزوی دم از قورباقه خواست که او را پولدار ترین آدم رو زمین کند
قورباقه گفت شوهرت ده برابر تو ثروت مند تر خواهد بود
خانم ادامه داد هر چه من دارم از اوست و اونوقت او هم ماله من است
پس آرزویش براورده شد
آرزوی سوم را که گفت قورباقه جا خورد و بدون اینکه چرایی بیاورد براورده کرد
آرزوی سومش این بود که خواست یه حمله خفیف قلبی دچار بشه
نکته اخلاقی : موجودات خطر ناکی هستند این خانوما :D