قسمت ۲ ****►◄►◄**** لالایی، لالایی بخواب آروم شیر مرد میدان نبرد لالالا، لالالا لالایی امروز غریبانه ترین لالایی ها را برایت می خوانیم امروز هر انه شده خیمه ی رباب گوش کن مادران ایران زمین چه از سوز دل، از هر خانهای برایت لالایی می خوانن ارباب کوچک گهواره ات را امسال، در این موقعیت، چه کسی تکان خواهد داد زیاد گریه نکن دست و پا تکان نده بگزار حسین بی صدا پشت خیمه ها پنهانت کند امسال شرمنده تر از هر سال می شویم اما این مادران دلسوخته لالایی از ته دلشان را برایت می خوانند و جگر گوشه هایشان را در راه جهاد صاحب الزمان فدا خواهند کرد ارباب کوچک، غمت نباشد ما نهضت حسینی و رفتن غریبانه ی تو زیر سه شعبه را فراموش نخواهیم کرد وعده ی ما انشاالله سال دیگر هم صدا و هم نوا در کنار گهواره ات لالایی بخواب آروم ^^^^^*^^^^^
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ سالهای قبل همین موقع غوغایی بود تو شهر تق تق صدای ترقه پشت سر هم:) صدای آواز زردی من از تو سرخی تو از من صدای نگران مامانبزرگ ک میگفت: پسرم مواظب باش دخترم یوقت لباسات آتیش نگیره مادر اونقد زیاد که اخبار هی میگفت مواظب باشید چهارشنبه سوری را چهارشنبه سوزی نکنید . . . ولی امسال چی؟ . . . فقط بوی الکل فقط میتونیم مردمیو ببینیم که شهر رو ضد عفونی میکنن اخبار رو که روشن میکنی فقط میگه کرونا، کرونا خیلی وقته که حتی رنگ بیرون هم ندیدیم مامانبزرگ فقط میگه دخترم ماسک بزن، دست کش بپوش پسرم از خونه بیرون نیای یوقت . . . میبینین چه وضعی شده؟ بیاین با هم دعا کنیم کرونا هرچه زود تر نه تنها از کشور ما، بلکه از همه دنیا بره:) ****►◄►◄****
****►◄►◄**** کاش دورانمان کمی عقب تر بود مثلا یک قرن من چادرِ گلدار سرَم میکردم و تو با چند نانِ سنگکِ تازه ، سرِ کوچه می ایستادی تا من از کنارت رد شوم و تو با تمامِ جسارتت به من نانِ داغ تعارف کنی من نگاهم را نجیبانه می دزدیدم و تو ... عاشق تر می شدی ... به این منِ دست نیافتنی مالِ آن دوران اگر بودیم برای دلبری از تو ، آبگوشت های جانانه روی اجاق ، بار می گذاشتم که بویِ دلبرانه اش تا خانه ی شما برسد و تو بیشتر از همیشه عاشقم شوی تا مادرت باز هم از نجابت و خانمیِ دخترِ چادر گلی بگوید و تو قند در دلت آب شود ، و از شرم و وَقارت ، سرخ و سفید شوی و سرت را پایین بیندازی مالِ آن دوران اگر بودیم ؛ تو برای یک لحظه دیدنم ، با تمامِ جهان می جنگیدی چقدر حیف که مالِ آن دوران نیستیم مال آن دوران اگر بودیم کوچه ها پر می شد از مردانی که دلشان می تَپید به خانه برگردند و زنانی که تمامِ کوچه را برای آمدنِ مرد عاشقشان ، آب و جارو می کردند
❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ گفت: پیش فلانی ماهانه چند میگیری؟ ۲ملیون همهش همین؟ ۲ملیون ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است ^^^^^*^^^^^ زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟ بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام ^^^^^*^^^^^ پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟ و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند ^^^^^*^^^^^ این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم چرا نخریدی؟چرا نداری؟یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم ^^^^^*^^^^^ 🔻شر نندازیم تو زندگی مردم واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم ****►◄►◄**** مُفسد نباشیم
*~*~*~*~*~*~*~* آنچه نصیب است، نه کم میدهند گر نستانی،به ستم،میدهند زنی به نزد داوود پیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟ پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز پیش مقداری پارچه قرمزی داشتم خواستم آن را به بازار ببرم و بفروشم و غذایی برای فرزندانم بیاورم ؛در بین راه بادی شدید آمد ُچنان که به زمین افتادم و باد پارچه را از دست من به اسمان برد ..اینک مضطر شده ام در همین حال چند مرد وارد شدند و عرض کردند که ما مقداری مال برای فقرا نذر کرده اییم و اینک آورده اییم .آن پیامبر شرح حال آن پولها را پرسید گفتند:چند روز پیش در کشتی که ما بودیم رخنه ای پدید امد و ما هیچ وسیله ای نداشتیم ناگهان پرنده ای در آسمان پیدا شد و پارچه قرمزی را به کشتی انداخت ما با آن پارچه رخنه را بستیم و در حین حادثه نذر کردیم که هر کدام صد دینار به فقرا بپرازیم حضرت داوود فرمود : ای زن خداوند دردریابرای تو تجارت می کند و تو او را بی عدالت میدانی؟ ُاو بیش از هر کسی به فکر توست این پولها را بردار و برو ****►◄►◄****
****►◄►◄**** گاهی وقتا مواظب همدیگه نیستیم مداومت حضورمون کنار همدیگه ما رو بیخیال هم میکنه برا هم عادی میشیم بعد چند روز یا چند ماه و یا چندسال متوجه میشیم ای دادِ بیداد یکی از ماها نیست کم شده گم شده رفته و ما اینقدر بخودمون مشغول بودیم که نفهمیدیم یه عزیزی که ادعایی بجز دوست داشتن ما نداشت اینقدر خوب بود که برامون عادی شد خیلی عادی ندیدیمش حالا رفته این عمر ماست که رفته ولی یه جایی توی دلمون جای یه چیزی یه کسی یه حسی خالیه ****►◄►◄**** آبجی پریسا م یادت بخیر ... ****►◄►◄****
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم