o*o*o*o*o*o*o*o
دل بــســـپــار
به آتشی که نمى سوزاند
ابراهیم را
و دریایى که غرق نمی کند
موسى را
نهنگی که نمیخورد
یونس را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى نیل می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد
میرسد روزی ک هرگز در دسترس نخواهیم بود
خاک آنتن نمیدهد ک نمیدهد
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
*gol_rose* *gol_rose*
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ
ﻋﻤﯿﻖ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
بودن را
ﺑِﭽﺶ
ﺑﺒﯿﻦ
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ
ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن
*baghal*
-----------------**--
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي کرد که زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعيت زياد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هيچ خدشهاي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق کردند که قلب او به راستي زيباترين قلبي است که تاکنون ديدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت
ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت که قلبتو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام ميتپيد اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تکههايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نکرده بودند براي همين گوشههايي دندانه دندانه درآن ديده ميشد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت که هيچ تکهاي آن را پر نکرده بود، مردم که به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند که چطور او ادعا ميکند که زيباترين قلب را دارد؟
مرد جوان به پير مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخي ميکني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه کن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است. پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظرميرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نميکنم. هر زخمي نشانگر انساني است که من عشقم را به او دادهام، من بخشي از قلبم را جدا کردهام و به او بخشيدهام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است که به جاي آن تکهي بخشيده شده قرار دادهام؛ اما چون اين دو عين هم نبودهاند گوشههايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برايم عزيزند؛ چرا که يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به کساني بخشيدهام اما آنها چيزي از قلبشان را به من ندادهاند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما يادآور عشقي هستند که داشتهام. اميدوارم که آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را باقطعهاي که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا ميبيني که زيبايي واقعي چيست؟
مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي که اشک از گونههايش سرازير ميشد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خودقطعهاي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم کرد پير مرد آن راگرفت و در گوشهاي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا که عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ کرده بود
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
*ghalb*
دوستدار همه باشیم
*ghalb*