..*~~~~~~~*..
بیشتر ما آدمهای دقیقه نودیم
قدر خوبیِ کسی که عاشقمان بود
را وقتی میفهمیم که چمدان به دست میرود
دقیقه نود یاد کارهایی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم میافتیم
دقیقه نود یاد حرفها و کارهایی میافتیم که حالا بخاطر گفتن و انجام دادنشان پشیمان هستیم
امّا زندگی بازی فوتبال نیست
که در وقتهای اضافی از روی شانس گل بکاریم. زندگی در همین لحظه دوست داشتن است
بخشیدن و دل کندن و مرهمِ روی زخم بودن را به لحظه بعد نگذاریم
دل خوش نکنیم به دقیقه نود، دل خوش نکنیم به وقتهای اضافه
دلِ شکسته، عشقِ دیده نشده یک عمر هم کم است که مثل روز اولش شود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از خواب بیدار شد و به سمت تراس گام برداشت، بافتی را برداشت تا مبادا سرما بخورد. در ان سلطنتی اتاقش را باز نمود، باد دستانش را بر موهای دخترک کشید که باعث میشد او تبسمش را پررنگتر سازد
بهار باصبوری فراوان و اهسته اهسته زمین را تصاحب میکرد. او رنگها را درگرگون و قلب عشاق را لرزان میگرداند
بافت قرمزی را که بر دوش دخترک اویزان بود؛ باد با دستان پر مهرش جارو میکرد که ان به تلاطم افتد گرچه دخترک با سر سختی مانع نیت شوم ان میگشت
روی صندلی حصیری تراس نشست، زانوانش را در اغوش کشید و صفحه اول کتاب را گشود؛ گذر زمان را حس نکرد، همچون ماهی بی جانی در دریای مواج لغات غرق شد
صدای خنده بلند شیدا و سپهبد همانند صیادی ماهر او را از دریا واژگان بیرون کشید؛ تا جایی که کتاب را خوانده بود، علامت گذاشت. ان را بست و بر میز عسلی رنگش گذاشت تا به سمت حیاط گام بردارد. شاید تنها چیزی که مانعی برای او میساخت تا ادامه کتاب را نخواند، هدیه حقیقی تولد شانزده سالگیاش بود
اری؛ فقط این کادو میتوانست او را از وسوسه جملات زیبنده جدا کند
پلکان را گذراند و از پنجره سالن پذیرایی چشمش به شیدا مادرخواندهاش افتاد که با ذوق و شوق شایگان، چیزی را برای همسرش تعریف میکرد. سپهبد هم با تمام هوش و حواس گوش میسپرد؛ ناگهان چشمش به هلیا افتاد که مرددانه در سالن ایستاده بود
هلیا بیا اینجا با ما بشین
هلیا فاصله باقی مانده تا حیاط را طی کرد و به انان رسید؛ مشتاقانه صندلی را کنار کشید. روی ان نشست، سپهبد دو تکه از کیک یک دست خامه ای_شکلاتی جدا کرد و جلوی همسر و دخترش گذاشت. برای هلیا در لیوانی خالی شربت پرتقال ریخت سپس با طنعه رو به دخترکش گفت
چی شد یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟
با غرور پشت چشمی نازک کرد و لب به سخن گشود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چقدر پاییز شده
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما میطلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگها و بادها
چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد
چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب... کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد، کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
نرگس صرافیان طوفان
قسمت اول
^^^^^*^^^^^
چه غریبانه، امسال به پیشواز محرم می رویم
گویا زمان چرخیده و درست در نقطه ی کربلا و عاشورای واقعی ایستاده
دلمون خوش بود نیمه شعبان جشن می گیریم، که نشد
دلمون رو خوش کردیم برا شب های احیا. بعضی هامون توبه کردیم و بعضی هامون حکمت این بیماری رو فهمیدیم. با خودمون گفتیم دیدیم امتحان سخت الهی رو پس ایمانمون رو قوی می کنیم و شب احیا طلب توبه از صاحب الزمان
نشد، سالار، نشد که بشه
احیای امسال رو هم غریبانه برگزار کردیم. اشک ریختیم توبه کردیم اما مگه با اینا دل شکسته ی صاحب الزمان درست می شد؟
گفتیم خدا حتما تا محرم یه کتری می کنه
اما نفهمیدیم ما بنده های نا سپاس، حتی دل خدا رو هم شکستیم
و الان غریبانه تر از هر سال در عزایت می نشینیم. در گنج خانه ها همچون اهالی مومن کوفه غریبانه اشک میریزیم و از باب الحوائج یاری می طلبیم. باشد که یاریگرمان باشد
سرورم. امسال در سوگ جانان را هم با اخذ رخصت از صاحب الزمان غریبانه تر هز سال پیش خواهم نوشت
یا علی
^^^^^*^^^^^
♦♦---------------♦♦
نمی دانم، روزگار با ما نمی سازد یا ما با روزگار؟
نمی دانم، ساز روزگار کوک نیست یا ما بلد نیستیم با سازش برقصیم؟
نمی دانم، ما خودمان را گم کردیم یا روزگار مارا؟
نمی دانم
نمی دانم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
به نام خالق یکتا
^^^^^*^^^^^
سلام سلام و سلام بر همه بر کل جهان
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا
سلام اقا جان
اقا امشب شب تولدتونه
تولد باسعادتتون مبارک
*!^^!^^^^!^^!*
می خوام الان یه ذره گذشته هارو مرور کنم
وقتی بچه بودیم تو حرمت بزرگ شدیم
دستبند سبزمونو به پنجره فولادت گره میزدیمو خواسته هامونو می گفتیم
و شما اجابت می کردی
یه ذره بزرگ تر شدیم با مشکلات اشنا شدیم
خلاصه همه می گفتن پدر و مادر و فامیلا میگفتن اقا امام رضا رو واسته کن حاجتتو بگیر
اقا شما و خدا بد عادتمون کردید هر مشکلی پیش اومد سرمونو به سمتتون چرخوندیم
و شما هم از کرمتون حاجت روامون کردید
ولی موقع خوشی ما بی وفا ها یادی ازتون نکردیم
و فقط موقع سختی یادتون افتادیم
اما شما بازم واسطه میشدید برامون و از خدا برامون حاجت می گرفتید
اشتباه بعدی مون این بود که فقط یاد خودمون بودیمو دیگران تو دعاهامون شریک نمی کردیم
اما شما بازم
واقعا به اینجا میرسم خیلی شرمنده میشم
اسفند ماه ۹۸رسید خیابان عوض اینکه پر به شه از دستفروشا و همه با خرید کردن به استقبال بهار برن
خلوت خلوت شده بود همه جا به جای اینکه بوی شروع زندگی بده
......
بوی مرگ میدادچون کرونا اومده بود
بهار بدون عید اومد و رفت
و تولد فرزندت اقا مهدی خیلی غریبانه برگزار شد
اما حالاتولد خودت اقا
اقا امام رضا عزیز که به ایران ما اومد
اقا دل همه برای گنبد طلایی ات کبوترهای حرمت
خیلی تنگ شده
اقا نزار روز تولدت ناامید بریم
اقا بیا و واسطه شو برامون
برای ما بنده های خطاکار
بر ای ما رو سیاه ها
اقا گناه زیاد کردیم
اما کرمت از گناهان ما خیلی بیشتره
اقا برای کل دنیا واسطه شو
اقا کرونا رو ازبین ببر تا بیایم پابوست همه میایم تو بطلب ما
تو به یک اشاره از ما به سر دویدن
این بیت همیشه ماردم میگه که الان مصداق حال ماست
اقا الان می خوام برای همه دعا کنم
*@@*******@@*
اقا همه چشمشون به بزرگیته
اقا همه مریض ها رو شفا بده
اقا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر هیچ خانواده ای کم نکن
اقا هر کی بچه می خواد بهش عنایت کن
همه رو به موفقیت برسون
ظهور اقا مهدی را نزدیک برگردان
به همه دلی خوش، لبی خندان و جیبی پر پول بده
همه رو به راه راست هدایت کن
و مراقب تمامی بنده هات و ادمیان باش
و به خدا بگو : مادستمون به اسمونت نمی رسه ولی تو که دستت به زمین می رسه دستمونو محکم نگه دار
اقا واسطه شو برای همه و حاجت هامونوبگیر
ممنون
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
بچه ها من دیگه دعایی یادم نمی یاد هرکی هر دعایی داره یه کامنت بزاره و دعا های این پستو کامل کن
@~@~@~@~@~@
از طرف بنده گنهکار و سمج شما
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم