عکس فوق: سحابی معروف به چشم خدا
(سحابی هلیکس*Helix*)
*********◄►*********
هواي مرا داشته باش
كه جز تو كسي نيست هوادار من
هواي مرا داشته باش
كه مي ترسم از تاريكي هاي ناگهاني
تو خورشيد روزگارم باش
دستم را بگير
مرا به آسمان برسان
من از اسارت خاك مي ترسم
من از هجوم بغض هاي سرزده مي ترسم
من از دور شدن از رحمتت مي ترسم
هواي مرا داشته باش
بگذار روزگارم رنگ بهشت بگيرد
بگذار دلم قرص شود به بودنت
من مي ترسم از اينكه لحظه هايم بي عطرِ نامت
به آخربرسد؛ مبادا مرا نخواهي؟
مبادا مرا به سرزمين اجابت و باران راه ندهي؟
مبادا چشمانم را از شورِ تمنا محروم كني؟
مبادا مرا نخواهي؟
كه تو بزرگي، هر چه امر كني همان است
هواي مرا داشته باش
اي بزرگ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
منبع : کاپیتان تیم دونفره
باشگاه شیک پرواز
*سید تهران*
****►◄►◄****
«در یکی از مقاطع دوران صدام، قرار بود تعدادی از شهدایی که در اردوگاه ها به شهادت رسیده بودند با اجساد سربازان عراقی که در ایران فوت کرده بودند، مبادله کنیم. آماری که داشتیم حاکی از این بود که پیکر شهید دوران هم در این میان باشد. روزی که میخواستم از تهران بیایم، قصد کردم و گفتم باید اولین شهیدی که بر بالین او حاضر میشوم شهید دوران باشد. تشریفات نظامی یگان در خط انجام شد. رفتم داخل سالن و دیدم تا سقف 560 تابوت را دور تا دور چیدهاند و بخشی هم مجهول الهویه بودند. چشمانم را بستم و به سمت تابوت شهید عباس دوران رفتم که روی تابوتش نوشته بود: «طیار ایرانی: عباس دوران» با قلم سبزی روی آن را تصحیح کردم و نوشتم: «خلبان ایرانی: عباس دوران، شیرمردی که در قلب بغداد حماسه آفرید.» بخشی از بند حمایل، چتر نجات و بخشی از یکی از کفشهای خلبانی او باقی مانده بود که همه را داخل تابوت گذاشته بودند.»
****►◄►◄****
****►◄►◄****
فرزند ایران
اسطوره ی استان فارس
افتخار شیراز
شهید جاوید
سرلشکر خلبان
عباس دوران
****►◄►◄****
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
چشمانم را که میبندم جزسیاهی چیزی
نمیبینم
ناگهان در پستوی آن سیاهی
باریکه ای نوری می آید
می آید و نمیرود،می آید وجاخوش میکند،جاخوش میکند در خیالم،به قصد ماندن می آید
ونمیماند من مانده ام این ماندنها ونماندنها چرا نصیب من میشوند؟
آخرش هم فراموش کردن را یاد نخواهم گرفت
یادنخواهم گرفت که همه ماندنها معنای ماندن نمیدهد
گاهی ماندن از زبانی خارج میشود که معنایش عکس آن است
گاهی فراموشی را باید بلد بود تا یادت برود روزی کسی آمد عاشقت کرد و شاید دراین بین کمی هم عاشق شد دل شکست و تورا در برگه پیشین زندگیش جاگذاشت
فراموشی همیشه هم بدنیست گاهی اوقات دوای درداست
گاهی اوقات لازم است میان دورزدن خاطراتت به بعضی از خاطرات که میرسی بدون برسیشان بدون ریپلی دوباره اشان آنها را خط بزنی
خطشان بزنی تا هوس مزه دوبارشان به سرت نزند
تا بدانی این مزه ها برایت ممنوع است
تابدانی سیاهی پشت پلکهایت بهتراز نوریست که روزی میرود
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*