^^^^^*^^^^^
توجه توجه
این داستان بر اساس واقعیت می باشد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آقا ما یه همسایه داشتیم اسمش مش غلام حسن بود
(نخندین جدی میگم)
این یارو یه زن داشت خیلیم دوسش داش
مش غلام حسن تو سن هفتاد سالگی میمیره
و
هرشب میاد تو خواب زنش که منو تو باغچه خونه خاک کنید
به اصرار زن قاضی دادگاه اجازه میده که اینکارو کنن
ولی
کل اهل محل و درو همسایه از اون جا میرن و پیرزن میمونه و یه خونه روح زده
یه شب پیرزن میخوابه و تو خواب میبینه که شوهرش بهش میگه بیا اینجا پیش من
زن میترسه و از خواب بیدار میشه
صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار میشه میره تو حیاطو یه چیز خیلی عجیب میبینه
باورتون میشه؟
اونجا یه درخت مش غلام حسن سبز شده بود
روی اون درخت پر از مش غلام حسن بود
مش غلام حسن های آبدار و خوشمزه