►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
یکی از دوستان قدیمی که در ارتش زمان شاه، با درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود
تعریف می کرد: در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند
در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم
دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را می خواندیم
یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند
هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم
اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم
افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد
از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد
آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد
صبح روز نهم، مجددا دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند
افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا در فشار روحی بودم
وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند
وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است
ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم
رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا" آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد: هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید
و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید
در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم
زیر پایت چون ندانی، حال مور
همچو حال توست، زیر پای فیل
سعدی
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
*~*~*~*~*~*~*~*
اخیرا شایعاتی را شنفتم
که از شوقش به مثل گل شکفتم
شنیدم روسیه داده فراخوان
برای هرکجا از جمله ایران
که ای مردان وامانده کجایید؟
زن و پول ریخته اینجا زود بیایید
بیایید و بگیرید دختر روس
که پول هم میدهد حتی پس از بوس
حقیقت فکرش افتاد توی جونم
که میرم اونجا و فوقش میمونم
ولی وقتی ننم حرفم رو فهمید
یهو جوشی شد و برگشت پرسید؟؟
مگه دختر عموتو دزد برده؟؟
یا مهناز و زری رو گربه خورده؟؟؟
که افتادی پی خانم روسی ؟؟
خدا لعنت کنه همچین عروسی
بهش گفتم ننه حرف دلاره
که الان رو همه دنیا سواره
ننم وقتی که مرغم رو یه پا دید
دیگه شد بیخیال اما به تهدید
که بعد از عقد بی عذر و بهونه
عروسو برداری برگردی خونه
شب و روزم شده بود فکر مسکو
کرملین شهر بولخوف ابدولینو
یه شب با صد خیال چشمامو بستم
تو خواب دیدم که تو محضر نشستم
یهو عاقد صدا زد نسترانوف
نوه ی پنجم شخص لیاخوف
که من ایا وکیلم با مزایا
بگردانم شما را عقد آقا؟؟
تا مغزم اومد از هنگی بیاد در
دیدم پنجاه تومن چک لای دفتر
پوتین با دسته گل اومد به سمتم
لیاخوف حلقه ای کرد تو شستم
امید آخرم پول بود و خونه
نزار دس رو دلم بدجوری خونه
خانم فیت نس بود و استاد کشتی
عجب هیکل عجب کول درشتی
عروس تا حال آشوب منو دید
پرید و یک خمم رو سفت چسبید
جغر بدفرم با گوش شکسته
تو کشتی دست سوریانو بسته
بجای کار با گاز و ملاقه
خانم ورزش میکرد از رو علاقه
همش خرج بدن میکرد و بازو
روزی سی بار میرفت رو ترازو
خلاصه کل پول عقد بانو
شدن خرج بدن آمپول و دارو
دیگه پولی نداشتم تا بمونم
بهش گفتم خانم! آروم جونم
ننم چشم انتظار هردومونه
بیا دوتایی برگردیم به خونه
ولی دوستان گمرک در ادامه
تا دیدن دختر روسی باهامه
به جرم واردات جنس باطل
و توهین به تولیدات داخل
بهم گفتن یا میدی پول ما رو
یا اینکه برمیگردونیم شما رو
تو اون لحظه دیگه هیچی ندیدم
یهو غش کردم و از خواب پریدم
فقط فهمیدم از این خواب پرپر
که تولیدات داخل هست بهتر
*~*~*~*~*~*~*~*
❇ناشناس❇
*haj_khanom*
اقتصاد مقاومتی را پاس بداریم
*haj_khanom*