* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * یک. مردم آنقدرها هم که فکر میکنید به شما اهمیت نمیدهند شاید تلخ و ناگوار به نظر برسد اما واقعیت دارد. اگر همۀ وقت فکرمان درگیر برداشت دیگران در مورد خود ما باشد، باعث می شود نظرات و توقعات دیگران برایمان تعیین کننده بشود، اما واقعیت این هست که هر شخصی دغدغهها و مسائل خودش را دارد. بهتر هست یادتان باشد برخلاف انچه که اکثر ما تصور میکنیم، این ذهن خود ماست که طبق تجربیات یا دریافتهاي نادرست قبل و تفسیرهای اشتباه، نتیجه گیری میکند. خودتان باشید، بدون این که نگران نظر دیگران باشید. *~*~*~*~*~*~*~* دو . اینکه چه کسی هستیم، مدام در حال تغییر است بسیار سادهلوحانه هست که فکر کنیم ما همان کسی هستیم که ده سال پیش بودیم و همان طرز فکر و احساسات را در ده سال بعد هم خواهیم داشت. قبل، حال و آیندهي ما کاملا با هم متفاوت هست زیرا نگرش ما طبق شرایط زندگی و تجربیات، تغییر می کند. به همین علت ما باید همۀ وقت هنگام تصمیمگیریها، زمان حالمان را ارزیابی کنیم. ما هرگز نمی توانیم پیشبینی کنیم در آینده چطور قرار هست فکر کنیم و احساس کنیم و هر چیزی که در قبل روی داده هست، مربوط به قبل هست. تمام قدرت ما در همین زمان هست. *-*-*-*-*-*-*-*-*-* سه. دست از مقایسهی خودتان با دیگران بردارید با فشارها و استرس هایي که امروزه رسانههاي اجتماعی بر ما وارد می کنند، به سادگی در دام مقایسهي نابجای خود با دیگران گرفتار میشویم و زندگی خود ما را با زندگی به ظاهر «کامل» و «همۀچیزتمام» دیگران مقایسه می کنیم. در زندگی حقیقی همۀي افراد معمولا سعی می کنند برترین جنبههاي زندگی خود را در معرض نمایش بگذارند تا توسط دیگران نقد نشده یا طرد نشوند. واقعیت این هست که همۀي ما آسیبپذیر هستیم و همۀي ما دوست داریم توسط دیگران تائید و پذیرفته شویم. این اشتباه و اتلاف وقت بسیار بسیار بزرگی هست که فکر کنیم دیگران به هر حال از ما بهتر میباشند و زندگیشان کاملا ایدهآل هست. مقایسه و احساس پایینتر بودن از دیگران، بیفایده و نادرست هست زیرا حتی پیروزترین و قویترین انسان ها نیز نگرانیها و دغدغههاي خودشان را دارند و خیلی چیزهای درونی دیگر که ما از انها بیخبریم. *0*0*0*0*0*0*0* چهار. فکر نکنید دیگران به پند و نصیحت شما گوش میدهند حتما برایتان پیش آمده که دوستتان درگیر مشکلی باشد و شما دوستانه و دلسوزانه نصیحتش کنید و تمام تلاشتان را برای کمک به او انجام دهید، اما به نظرتان رسیده باشد که انگار او گوش شنوایی ندارد! شما احساس فرسودگی و ناتوانی خواهید کرد چون واقعا قصد دارید به او کمک کنید. موضوع این هست که هیچکس هرگز به پند و اندرز دیگران گوش نمیدهد مگر این که آن پند و پیشنهاد، در زمان درست و در شرایط مناسب ارائه شود. گرچه شاید هم بعدا متوجه شوید او مشکلش را به شیوهي شما حل کرده هست، اما احتمالا خودش به آن نتیجه رسیده هست. پس احساس ناامیدی و دلسردی نکنید، شما کارتان را درست انجام دادهاید! -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* پنج. شما تنها میتوانید واکنش خودتان را کنترل کنید واکنشی که شما نسبت به یک مشکل، حادثه و یا موقعیت بسیار مهم نشان میدهید، از خود آن موضوع بسیار مهمتر هست. در زندگی، این نگرش ماست که تعیین میکند چقدر خوشحال یا ناراحت باشیم. شما می توانید واکنشی را گزینش کنید که پژواک مثبت یا منفی روی زندگی و افکار و احساسات و هیجانات آیندهتان داشته باشد. گرچه تحت یک شرایط سخت و دشوار، نظارت واکنش کار سختی هست، اما یاد بگیرید که چند ثانیه از آن حال و هوا خارج شوید و ذهنتان را قبل از واکنش نشان دادن، ریسِت کنید تا پیامدها و عواقب ممکن و احتمالی برای خود و دیگران را بررسی کنید. * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
با این وضعیتی که قیمت گاو و گوسفند پیداکرده . . . تا چند وقت دیگه جلوی پای عروس و داماد تن ماهی باز میکنن *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ جوک بسه دیگه یکم معلوماتتونو ببرم بالا فواید آبلیمو . . . . تُرشه *khar_ghalt* *khar_ghalt* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ میخوام اعتراف کنم نه ولش کن شما اعترافمم کپی میکنین آبرومو میبرین o*o*o*o*o*o*o*o به نظرم تقویم سال ۹۹ رو فعلا سه ماه اولشو بدن بیرون اگه زنده موندیم بعدا بقیهشو بدن که الکی کاغذ حیف نشه 🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ تو رو خدا نرید مسافرت تو رو حضرت عباس نرید مسافرت خطرناکه نفهما آخه چقد شماها گاوید جاده ها شلوغ میشه ما نمیتونیم بریم 😆 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ دقت کردین وقتی تو تلگرام کلمه ی جان رو بزنید این ایموجی 😍 میاد (روز یازدهم قرنطینه) *khande_dokhtar* *khande_dokhtar* *khande_dokhtar* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آدمیزاد فکر میکنه مرگ فقط واسه همسایه ست حادثه فقط تو اخباره، روانشناسا اسمشو گذاشتن ذهن خود استثنا پندار ما بعضیا علاوه بر اینا معتقدن حالا من یه نفر برم سفر چی میشه من یه نفر خرید نکنم چه تاثیری داره من یه نفر رعایت کنم چه فایده که اسمشو گذاشتم ذهن گاوِ خود پندار😑 *tazakor* *tazakor* *tazakor* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داریم به لحظاتِ ملکوتیِ به جهندم که کرونا میگیرم، من میخوام برم بیرون نزدیک میشیم 😐🚶🏻♂️ *♥♥♥♥*♥♥♥♥* شبکه خبر زیرنویس کرد برای پیشگیری از ابتلا به کرونا تا حد امکان هر کسی توی یه اتاق جدا بمونه و از حمام های جداگونه استفاده کنید اینا فکر میکنن ما هم مثل آقازاده ها تو کاخ و پنت هاوس زندگی میکنیم که چنتا حموم و دسشویی جداگونه داشته باشه 😕 *ver_ver* *ver_ver* *ver_ver* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو آلمان ۵۶۰ نفر مبتلا شدن، هنوز یک نفر هم نمرده، فکر کنم اونا با صدا سیمای ما کَل انداختن 🤦🏻♂️😂 *goz_khand* *goz_khand* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هر ساله دم عید حاجی فیروز داشتیم، امسال حاجی ویروس 🦠😐 @~@~@~@~@~@ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ “ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟" ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ازش پرسیدم:ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟ گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی بیاد تایپ کنه 👩💻👩💻 ینی قوه تخیلش هلاکم کرد *khar_ghalt* *khar_ghalt* *khar_ghalt* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من موندم وقتی میگن مث بچه ی آدم رفتار کن . . . دقیقا باید مث هابیل رفتار کنیم یا قابیل ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ **♥** دلاتون خوش، لباتون خندون **♥**
*********◄►*********
چون که شد صیغه عاقد جاری
هر دو گشتند خر یک گاری
بعد آن وصلت خوب و خَرَکی
هردو خوشحال ولیکن اَلَکی
هر دو خرکیف ازین وصلت پاک
روز وشب غلت زنان در دل خاک
نرّه خر بود پی ماچۀ خویش
آخورش چال ، علف اندر پیش
ماچه خر با ادب و طنّازی
داشت می داد خرک را بازی
***
***
بُرد سم های جلو را به فراز
پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز
گفت به به چه خر رعنایی
مُردم از بی کَسی و تنهایی
یک طویله خری ای شوهر من
تو کجا بوده ای ، ای دلبر من
بین خرها نبود عین تو خر
آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من
نه بود خواهر تو سرخر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران
کور شد چشم همه ماچه خران
بعد ازین در چمن و سبزه و باغ
نیست غیر از من و تو هیچ الاغ
یونجه زاریست در این دشت بغل
ببر آنجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو
پُر بکن توبره از یونجه و جو
باز شد نیش خر از خوشحالی
گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند
هردو از فرط خریّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور
که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار
نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی
گاه می رفت پی الواطی
نره خر چون خرش از پل رد شد
با زن خویش شدیداً بد شد
عرعر و جفتک او گشت فزون
دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران
چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری
زود آور به سرش کره خری
میخ خود گر تو نکوبی عقبی
مگر از بیخ تو جانا عربی
ماچه خر حرف ننه باور کرد
پالون تاپ لِسَش دربر کرد
دلبری کرد به صد مکر و فسون
ماچه خر لیلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش باد نمود
از بد حادثه فریاد نمود
گشت آبستن و زایید خری
شد اضافه به جهان کره خری
نره خر دید که افتاده به دام
جفتک خویش بیافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکیب
در طویله تک و تنها و غریب
یک طرف کره خری در آغوش
بار یک نره خری هم بر دوش
گشت بیچاره ، چو این کاره نبود
جز طلاق از خرنر چاره نبود
کرد افسارو طنابش پاره
شد جدا ماچه خر بیچاره
تازه فهمید که آزادی چیست
درجهان خرمی و شادی چیست
دیگر او خر نشود بیهوده
تازه او گشته کمی آسوده
هرکه یک بار شود خر ، کافیست
بیش از آن احمقی و علافیست
مغز خر خورده هرآنکس که دوبار
با خری باز نهد قول و قرار
گفتم این قصه که خرهای جوان
پند گیرند ز این کهنه خران... 🙈🙈
.
.
.
*********◄►*********
*~*****◄►******~* منظره ی ویرانی آدم ها غم انگیز ترین منظره ی دنیاست ببینی کسی مثل طاووس می رفته حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته ببینی کسی خود را ملکه ای می پنداشته و تو را بنده ی زرخرید حالا منتظر گوشه ی چشمی است به او بکنی *~*****◄►******~* رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پسر استوار قدم بر می داشت و مردانه می خندید و نمی دانست در ان سو دخترکی چشم حیران سیبی دزدید ز باغ باغبان نشست وسط باغ و بی خبر و آنگه سیب را دست دخترک بدید و تند بر خواست دختر سیب در دست محکم پا به فرار بگذاشت و به خود می لرزید نکند گیرند سیب زدست باغبان در پی سیب افتاد دختر سیب بر دست افتاد سیب ازش دور افتاد دخترک اشک الود بفهمید که سیب نیست و دل ان پسری که باغبان هست، در دست و نفهمید که پسر سیب دیگری دزدیده است پسرک ان سمت سیب دزدیده در دست حیران لبخند دختری دیگر دخترک بر خود دشنام داد که چرا حیرانی کرد و سیب دزدید خانه اش ویران شد و باغبان شاد از انکه سیب مال او را نبردند و من سالهاست اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا سیب دزدی در اشکارا نیست که خانه ویران نسازد؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄ سیب _ جواد نوروزی ◄ سیب _ شیخ المریض ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو میخندید و نمی دانستید سیب دزدیده شده خانه ی من بود که چید باغبان میان راه خورد زمین و شَل شده از راه رسید سیب را دست پسر دید و غضب آلود کرد نگاه خانه ی دندان زده ؛ افتاد به خاک ؛ من کشیدم آهی و میان خانه میلرزیدم ؛ نکند گاز زند بر تن من ولی انگار همه با هم رفتن به نظر آه من کرد اثر همه را فحش دادم و من خوشحالم که ، منِ کرمه بی زبان در سیب را ، آن زمان گاز نزد و سالهاست که در سیب دگر خانه ایی دارم شاد فکرم این است که ؛ نکند بار دگر قصه ی عشقِ بی پایانی ؛ خانه ی بیگناه دگری سوزاند و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدایا شکرت منه بدبختِ میان سیب را دفعه قبل گاز نزد حسین پیرزاد روزبهانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچهی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش میخواست حرمت باغچه و دختر کمسالش را از پسر پس گیرد غضبآلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندانِ تشنهی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت او یقیناً پی معشوق خودش میآید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم همه اندیشهکنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو خندید و تو نمیدانستی این که او میداند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پیات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندانزده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سالهاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان میدهد آزارم چهره زرد و حزینِ دختر ِ من هر دم میدهد دشنامم کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشهکنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچهها سیب نکاشت؟ مسعود قلیمرادی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم