♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیا لا به لایِ این همه کینگ و کوئین لای همهمـه یِ " رل " هایِ آدم با کلاس ها میونِ آدم هایی که از عشق و دوست داشتن فقط اسمشُ یاد گرفتنُ هشتگِ قشنگـم زدن پایِ عکس های دو نفرهاشون یکم ساده همُ دوست داشته باشیم من بشم" خـانوم "ِ آپارتمانِ چهل متریِ اجاره ایِ تـو تـو بشی" مــرد "ِ رویاهایِ ساده ولی قشنگِ مـن بشـم آغوشِ در کـردنِ خستگیات و بشـی شونه یِ محکم واسه بی پناهی هایِ مــن بشـی" شاه "ِ واقعیِ منُ بشـم" ملکه "یِ اول و آخـر سرزمینِ دلت دلبــر این عشق هایِ بی سرو تـه و زود گذر به کارِ دلِ من و تـو نمیـاد ما بایـد همدیگـرُ همینجـور ساده دوست داشته باشیم تو همین روشنِ معمولیِ چشمایِ منُ من همین ته ریشِ نامرتبِ خستـه یِ تـو رو بیـا ساده عاشقِ هم باشیـم ساده بمیـریم واسـه هم سـاده ها بیشتـر میمونن گرمتـر میکنن دلِ آدمیـزادُ 🙊♥️🎈 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یگانه مقدم •|♡|•
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من خدایی دارم که پدرانه و عاشقانه هوای بی پناهی ام را دارد به من سخت می گیرد تا سرسخت شوم ، خودم را باور کنم ، و روی پای خودم بایستم گاهی رهایم می کند تا گم شوم و از دور مراقب است تا ببیند چطور مسیر را پیدا می کنم و موفق می شوم و هرکجا که لازم شد دستانم را می گیرد و هدایتم می کند ، بی آنکه حواسم باشد مرا لبه ی پرتگاه می برد تا از ترسِ افتادنم ، پرواز را بلد شوم ، ولی من خودم بارها زمان اوج گرفتنم ، آغوش مهربانش را پشت سرم دیده ام که محتاطانه در تمام شرایطی که ترسیده بودم ، مراقبم بود و هوایم را داشت در تمام لحظاتی که اشک می ریختم و فکر می کردم هیچکس را ندارم ؛ او بود و دلداری ام می داد او بود و نوازشم می کرد او بود و برایم اتفاقاتِ خوب می فرستاد تا لبخند بزنم و لبخند می زد ، وقتی که پیروز می شدم من اما نمی دیدم من اما نمی فهمیدم او همیشه بود او همیشه هست کسی که یک نگاه مشتاقِ پدرانه اش برای قوی تر شدنم کافیست و من عاشق و سرسپرده ی همان خدایی ام که دارد هر روز و به هر طریقی که شده از من آدمِ بهتری می سازد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نرگس صرافیان طوفان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تمام قد می ایستم به حرمتِ باورهای جسورانه ای که داشته ام و اهداف روشنی که در هزارتوی ذهنم انباشته ام با تمام توانم به پیش می روم زمین می خورم و دوباره می ایستم ، زخمی می شوم و ادامه می دهم اگرچه چراغی نیست ، راهی نیست ، پناهی نیست ؛ من آرامم به اینکه سختی ها همیشه مرا قوی تر می کنند من آدمِ تسلیم نشدنم ، آدمِ کم نیاوردن ، ایستادن ، فتح کردن وَ همین روزها به مقصد می رسم وَ همین روزها خودم را برای ایستادگی های مدام ، بغل می گیرم و در آغوشِ فراغتی عمیق نفسی تازه می کنم ، خستگی می تکانم ؛ وَ در امنیتِ هیچ مقصدی متوقف نمی شوم ! من زنده ام به عبور و استمرار و رسیدن زنده ام به کشف کردن به مقصد می رسم اما توقف نخواهم کرد اما ادامه خواهم داد برای من هیچ مقصدی پایانِ راه نیست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نرگس صرافیان طوفان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من روزه ام تمام سال را روزه ام ولی بجای دهان و شکم ، اندیشه ام را روزه ام فکر من حق ندارد به کسی بی حرمتی کند فکر من حق ندارد به کسی ناسزا بگوید فکر من حق ندارد با زندگی کسی بازی کند فکر من حق ندارد به کسی جفا کند فکر من حق ندارد با دل کسی بازی کند فکر من حق ندارد به کسی دروغ بگوید فکر من حق ندارد به یتیمی بی تفاوت باشد فکر من حق ندارد زورگو باشد فکر من حق ندارد بینوایی را ببیند و بی تفاوت از کنارش عبور کند فکر من آری من روزه ام نه روزه نخوردن غذا بلکه روزه انسان بودن روزه مردانه زیستن روزه جاودانه شدن آری من تمام سال را روزه ام تمام ساعتها را روزه ام تمام دقائق را روزه ام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حسین پناهی
^^^^^*^^^^^ حسین جان تمام کوچه ها سیاه پوشِ تواند دل ها را نمی دانم فکر ها را نمی دانم تو برای "شُهرت" نرفته بودی تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی تو یار می خواستی ، نه عزادار کاش لا اقل عزاداری هایمان بیش از این ها از سرِ دل می بود شاید اگر بود هیچ آدم بی پناهی نبود که شب های خود را توی کارتن صبح کند یا کودکی ، که روی بالینِ سنگ ها بخوابد یا انسانی که از گرسنگی و فقر بمیرد عزاداری هایمان اگر واقعی بود ریشه ی فقر را می خشکاندیم ریشه ی ظلم را می سوزاندیم و گرنه لعن کردنِ آدم هایی که چند صد سال پیش مرده اند ، راحت ترین کارِ دنیاست
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ کودکی ام را دوست داشتم روزهایی که به جای دلم سر زانوهایم زخم بود ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ حسین پناهی
..*~~~~~~~*.. مرد تنهای میانسال که به خوبی و خوشی در خانهاش زندگی میکرد، یک روز بعدازظهر مثل هرروز از سر کار به خانهاش میرفت که یکمرتبه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند مرد سواد درست و حسابی نداشت و فقط کلمات ساده را میتوانست بخواند، اما وسوسه میشود که کتاب را بردارد وقتی کتاب را باز میکند و نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند و نمیتواند آنها را بخواند، حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته:
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم