♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ براساس تحقیقات انجام شده در امریکا، شواهد نشان میدهد بچههایی که مورد تجاوز قرار گرفته و به قتل رسیدهاند، قبل از وقوع سانحه احساس خطر کردهاند و میدانستهاند که آن شخص نیت درستی ندارد و غریزهشان به آنها گفته است از این شخص احتراز و دوری کن؛ ولی نمیتوانستهاند! میدانید چرا؟ چون در نظام آموزششان به آنها گفتهاند که باید حرف "بزرگترت" را گوش کنی این بچه خطر را حس کرده، آن قاتل یا متجاوز بیرحم به بچه میگوید: با من بیا؛ برایت عروسک میخرم. و بچه اعتماد میکند و با او میرود بچه یاد نگرفته که بگوید " نه "، بچه یاد نگرفته به غریزهاش توجه کند، بچه یاد نگرفته نظرش را بگوید؛ و در نهایت جانش را از دست داده اگر به فرزندتان یاد میدهید که مدام از شما اطاعت و حرفشنوی کند، یادتان باشد: فقط شما نیستید که به او دستور میدهید، چنین بچهای از همه اطاعت خواهد کرد پدربزرگها و مادربزرگها، پدران و مادران و مربیان و معلمین! از بچههایتان نخواهید که کورکورانه به شما "چشم" بگویند؛ عواقب و آسیبهای بسیاری به همراه دارد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.» پرستار گفت «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.» پیرمرد گفت «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم» پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید» اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه» صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید واقعا پول اینقدر با ارزشه؟ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ ملاصدرا می گه: خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود و به قدر دل امیدواران گرم میشود پــدر میشود یتیمان را و مادر برادر میشود محتاجان برادری را همسر میشود بی همسر ماندگان را طفل میشود عقیمان را امید میشود نا امیدان را راه میشود گمگشتگان را نور میشود در تاریکی ماندگان را ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
وقتی بچههه، سر آخر دست از بیاعتمادی برمیداره و به شکلکهات میخنده *shadi* *~~~~~~~~* وقتی اسم و رسم آهنگی رو پیدا میکنی که مدتها دنبالش بودی *O_0* *~~~~~~~~* چشمت به ساعت باشه تا 12 بشه و تولدشو تبریک بگی *negaran* *~~~~~~~~* وقتی کسی که تو رو میبینه، گل از گلش میشکفه *ghahreman* *~~~~~~~~* وقتی بیمناسبت، هدیه میگیری *hazyon* *~~~~~~~~* پیدا کردن جای پارک، در خیابانی شلوغ *ieneh* *~~~~~~~~* یه بستنی تو هوای گرم *amo_barghi* *~~~~~~~~* دیر میرسی سر کار و رئیس هنوز نیومده *ieneh* *~~~~~~~~* بیحوصله پی نت نشستهای، پیام میدهد هستی؟ *hora_hora* *~~~~~~~~* از خواب پاشی و یاد اتفاقات خوش دیروز بیفتی *hir_hir* *~~~~~~~~* برف بازی *bazi_bazi* *~~~~~~~~* یک خواب آرام شبانه *khab* *~~~~~~~~* ترکاندن حبابهای پلاستیکی وسایل نو *dingele dingo* *~~~~~~~~* هدیهی تو رو بپوشه *shadi* *~~~~~~~~* اینطوری سِت کردن *lover* *~~~~~~~~* از دست فرمونت تعریف کنه *modir*
دخترک اسباب بازی فروش گوشه ای نشسته بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود هر کس رد میشد با دلسوزی و تاسف به استلا ی اسباب بازی فروش می نگریست استلا سرش را بالا آورد و به ساختمان روبه رویش خیره شد آن ساختمان بزرگ و اشرافی را از پشت پرده اشک تار میدید بالا ترین اتاق ان برج بلند متعلق به داینا بود چه میشد اگر او هم در خانه رویاهایش با پدر و مادرش زندگی میکرد؟ چه میشد اگر او هم میتوانست به همراه خدمتکارش موهای بلند قهوه ای و ابریشمی اش را می بست؟ چه میشد اگر او هم وسایل بازی داینا را داشت؟ *** و ان سوی دیوار های بلند خانه رویاها، داینا به استلا می نگریست چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون درد نفس میکشید؟ چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون پاهای مصنوعی راه میرفت؟ *** هیچ وقت ظاهر زندگی خود را با باطن زندگی دیگران مقایسه نکنیم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* بعضی وقتا خوبه بجای گوگل بعضی سوالا رو از پدر و مادر بپرسیم یادشون بیاریم که یادمون نرفته یه روز قوی ترین موتور جستجوی زندگیمون بودن *-*-*-*-*-*-*-*-*-*
*~*~*~*~*~*~*~* از دونفر خواستند درمورد مداد رنگی که گم شده ، متن بسازندو آن را بگویند نفر اول گفت: وقتی کلاس دوم بودم، مداد رنگی سیاهم را گم کردم وقتی به خانه رفتم، مادرم مرا آنقدر دعوا کرد که تصمیم گرفتم هر روز که به خانه می آیم، یک وسیله جدید به خانه بیاورم روزبعد، شروع کردم به همه ی بچه های کلاس، چیزی بدزدم اوایل، دزدی برایم سخت بود ولی کم کم عادت کردم طوری که تا آخر سال از همه ی بچه ها ،چیزی دزدیده بودم اینگونه، حال یک قاچاقچی و دزد ماهرم نفر دوم گفت: وقتی کلاس دوم بودم، مداد رنگی سیاهم را گم کردم وقتی به مادرم گفتم، گفت که توی مدرسه برای رنگ آمیزی، چه کردم من هم گفتم که از یکی از بچه های کلاس گرفتم مادرم گفت که خودش از تو چیزی نخواست؟ یا مداد کم نیاورد؟ گفتم: نه، چیزی نخواست و خودش یک مداد سیاه دیگر داشت مادرم گفت نگاه کن! او چقدر زرنگ است. میخواهد خودش آدم خوبی باشد ونیکو کار آنروز مادرم، دو مداد سیاه برای گرفت. کم کم مداد رنگی های بیشتری گرفتم و بیشتر کمک کردم و از مدرسه بیشتر خوشم آمده بود حال، یک خیر و نیکوکار معروف شهر هستم *~*~*~*~*~*~*~*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔵 هیچ وقت این دو جمله رو نگو ازت متنفرم دیگه نمي خوام ببینمت 🔵 هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو از خود متشکر ورّاج 🔵 هیچ وقت دلِ این دو نفر رو نشکن پدر مادر 🔵 هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو نمي تونم بد شانسم 🔵 هیچ وقت این دو تا کار رو نکن دروغ گفتن قضاوت 🔵 همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار آرامش با یادِ خدا دعايِ پدر و مادر 🔵 همیشه دو تا چیز رو به یاد بیار دوستايِ قديمي خاطراتِ خوب 🔵 همیشه به این دو نفر گوش کن فردِ با تجربه معلمِ خوب 🔵 همیشه به دو تا چیز دل ببند صداقت صمیمیت 🔵 همیشه دستِ این دو نفر رو بگیر يتيم فقير 🔵 هيچ وقت دو تا چیز رو از خودت دور نکن لبخند مهرباني ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یکی تعریف میکرد برای سفر به اصفهان رفته بودم کنار سی و سه پل نشسته بودم نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم بلافاصله به سویم حـرکت کرد در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد بچه آمد و شکلات را گرفت به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است کار تو باعث میگردید که بچه دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم؟ بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه فلانی زنگ زد بگو من نیستم مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه معلمش میگه چرا مشق ننوشتی به راحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را به دروغ جای اصلی میفروشه مهندس میشه بجای دو متر یک متر فونداسیون میریزه دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود دروغ فساد و تباهی جامعه را به بار می آورد اعتمادها را زایل میکند لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد ظلم و بی عدالتی را گسترش میدهد منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است دروغ ریشه جامعه را خشک میکند دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ؛ شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند آموزش دروغ را به او آغاز کرده است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پی نوشت بنده : مطلب قابل تاملی بود چرا ما که ادعا می کنیم مسلمونیم و فرهنگ ایرانیمون هم از قدیم دروغ رو بد می دونستن و تو دینمون دروغ رو گناه کبیره اعلام کردن و بلکه سرچشمه ی بیشتر فسادها و حتی میگیم دروغگو ، دشمنِ خداست راحت در مورد هر چیزی دروغ می گیم!؟ به بچه ها دروغ گفتن یاد میدیم ، بعد انتظار داریم بزرگ که شدن به ما کوچکترین دروغی نگن آموزش عملی مخصوصا برا بچه های کوچیک بخصوص بچه های باهوش امروزی پر کاربرد تره تا اینکه به حرف بگیم دروغ بده زشته جیزه نگیا ولی عملا خودمون دروغ بگیم البته تو جایی که آبرو یا جون کسی در خطره میشه مصلحتی دروغ گفت دین این رو قبول داره یا وقتی می خوای بین دو نفر رو آشتی بدی مثلا به دروغ بگی فلانی از خوبیات میگه و ... اینا مجاز شمرده شده اما در حالت کلی و بخصوص وقتی پای احساسات یا حق کسی در میونه نباید دروغ گفت چون به دیگران ضرر زده میشه یـــــــادمون نــــــره جز راست نباید گفت * هر راست نشاید گفت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم