پرنده مهاجر
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
روزی یک پرنده مهاجر از فرط سرما به ناچار از پرنده های دیگرجدا شد و به زمین افتاد
در همان نقطه ای که پرنده افتاد یگ گاو رد شد و بر روی پرنده کثافت انداخت
پرنده گرم شد و کم کم جان گرفت و شروع به دست و پا زدن کرد
ناگهان گرگ گرسنه ای که از آنجا رد میشد آن پرنده را دید و بلافاصله او را خورد
^^^^^*^^^^^
نتیجه
اونی که تو رو توی کثافت می اندازه الزاما دشمن تو نیست
اونی هم که تو رو از کثافت در می آوره لزوما دوست تو نیست
وقتی توی کثافت افتادی زیاد دست و پا نزن شاید به نفعت نباشه
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○