سال نهم ک بودیم
(اول دبیرستان قدیم )
چون تو مدرسه ناهار میخوردیم ؛ مدرسمون هم یخچال داشت ، هم گرمگن برا گرم کرن غذا داخل سالن ، هم دو سه تا ازین رگال های لباس گذاشته بودن ک بچه ها لباساشونو آویزون کنن
ما برداشتیم ب تعداده تمام یخچالها و گرمکنهای تو مدرسه ی تابلو درست کردیم و روش نوشتیم دیوار مهربانی
بعد مثله دوران انقلاب ک یواشکی تو کوچه خیابونا اعلامیه میچسبوندن ماهم اون تابلو هارو میچسبوندیم رو وسایل
طوری شده بود که بچه ها از ترسه اینکه ی وقت غذاهاشون بذاران تو گرمکن و بعدش یکی بیاد برش داره اصن غذاهاشونو تو گرم کن نمیذاشتن و همونجور سرد میخوردن و بعدش دل درد میگرفتن
حتی یه بار من داشتم غذای یکیو برمیداشتم ک بخورم بدبخت التماس میکرد نخورمش میگفت بخدا خودم گشنمه منم میگفتم ک میخواستی نذاریش تو یخچال مهربانی
حالا ک گذاشتی پس میتونم بخورمش
هیچی دیگه جاتون خالی میگشتیم غذاهای توپ گیر میاوردیم و میخوردیم اون بنده خداها هم فکر میکردن دارن کاره خیر میکنن
و به چنتا بچه گرسنه ی بی بضاعت غذا میدن
@~@~@~@~@~@