روزگاری عشق بود و ترسهای دلنشین
لزرش دستان و شرم و یك حیای دلنشین
روزگاری چون كبوتر پر زنان در جستجو
بهر دیدار نگاری در هوا ی دلنشین
زورق احساس بود و موج دریای خیال
شب نخوابیدن به شوق روزهای دلنشین
رامش آواز بود و دردلهای غریب
در سكوت خامه ی دل نامه های دلنشین
جامه های پر زعطر و گونه های سرخ فام
یك گل و چند ی كتاب و هدیه های دلنشین
مركبی همچون نسیم و كوچه ای همچون بهار
دست در دست نگا ر و جاده های دلنشین
ای دریغ امروز رنگی نیست از آن روزگار
نیست دیگر پاكبازی ، با وفای دلنشین
چهره ها در هم شد ست و باده های زر شكست
با كسی دیگر نمانده هم صدای دلنشین ...
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
فرید عباسی