○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مادر میگوید همین وقتی که پشت گوشی میگذرانی را اگر گذاشته بودی پای درس و مشقت، دکتری چیزی شده بودی حتما پدر وقت هایی که دست به قلم میشوم و واژه ها را می آورم روی کاغذ را عمر هدر شدن میداند میگوید به جای این کار ها تکان به خودت میدادی و میجنبیدی حالا کم کم دو تا بچه قد و نیم قد داشتی عزیز جان لباس ست کردن هایم را که میبیند شانه به مو زدنهایم را که میبیند شروع میکند زیر لب با خودش حرف زدن که ما آن وقت ها جای این قرتی بازی ها حواسمان جمع زندگیمان بود، جمع حرف بزرگ تر هایمان و آخر هم یک جوان هم جوان های قدیم حواله ام میکند من ولی این گوشی دست گرفتن ها را وقتی مقصد صفحه ی توست و دوستت دارم تایپ کردن برای تو و نگاه کردن به عکس تو را با هزار مدرک دکترا ومهندسی عوض نمیکنم این شعرهایی که مینویسم آن لبخند هایی که تحویل میگیرم از تو آن من انقدر که میگویی خوب نیستم هایی که از زبانت بیرون می آید به لبخند آن دختر بچه بازی گوش که پدر انتظارش را داشته می ارزد به خدا فکر کن رو به روی آیینه بایستی به این فکر کنی با این سورمه ای ساده به نظرِ یار زیبا تر می آیی یا آن قهوه ای چهارخانه من عاشق به قول عزیز جان این قرتی بازی ها برای تو هستم جای من اگر بودند همینقدر عاشِقَت نه دائم گوشی به دست بودنم را بد میدانستند نه شاعر و قرتی شدنم را
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
^^^^^*^^^^^ سیل جمعیت یک مرتبه از حرکت بازماند و سکوت غریبی بر همه مسلط شد مردم با تعجب همدیگر را نگاه کردند و بعد عده ای سرک کشیدند چند صدا از گوشه و کنار بلند شد؛ چه خبره؟ چه خبره؟ همهمه از اول صف بلند شد و آرام آرام به گوش همه رسید سالدات! سالدات! رعب و وحشت همراه با آشفتگی و شجاعت در صورتها دیده میشد تا اینکه مرد جوانی خود را از درختی بالا کشید و با صدای بلند داد زد چند گروه سالدات سر کوچه ی لک لر جمع شدند مرد لاغری که علم بزرگی به دوش داشت جواب داد جمع بشین! دیگه کار از کار گذشته ^^^^^*^^^^^ غریبه در شهر اثر غلامحسین ساعدی
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ همیشه ؛ همیشه یکی هست که شنیدن صداش دیدن رفتاراش هر چقدر هم که بد باشه نگاه کردن صورتش یا هر چیز دیگه ای دیوونت میکنه شاید با خودت بگی دیوونه؟؟؟ اره دیوونه یهو تو دلت خالی میشه هزار تا فکر میکنی تو خیال پردازیت خودت و با اون تصور میکنی. حتی اگه دستتم بهش نرسه حتی اگه اون دوست نداشته باشه حتی اگه به خودت قول داده باشی که دیگه دیوونش نباشی دیگه عاشقش نباشی بازم بعد هر چند سال که با این قول ها فکر گذرونده باشی صورتش صداش رفتارش دیوونت میکنه ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ . . . . . . . . منظورم همونیه که بهش فکر کردی
*@@*******@@* .يه تست بسياربسيارجالب امتحان بفرماييد الگوی زندگی تو كیست؟ تحقیقات اخیر برخی دانشمندان حاکی از اونه که مغز انسان از روابط ریاضی برای ذخیره ی علایق و احساسات استفاده می کنه بدون نگاه کردن به جوابها این تست رو انجام بده یه عدد از ۱ تا ۹ انتخاب کن اون رو در عدد ۳ ضرب کن حاصل رو بعلاوه ۳ کن دوباره حاصل رو در ۳ ضرب کن یه عدد ۲ یا ۳ رقمی بدست می آوری ارقام عدد خودتو رو با هم جمع کن (مثلا اگر عددت۵۲ است ۵ رو با ۲جمع کن) o*o*o*o*o*o*o*o . . . . . . . . . . . . . . . . . حالا با توجه به عدد بدست اومده و لیست زیر ، ببین الگوی تو تو زندگیت کیه ؟! ۱- انیشتین ۲- نلسون ماندلا ۳- لری پیج ۴- سقراط ۵- استیو جابز ۶- بیل گیتس ۷- گاندی ۸- دالایی لاما ۹- پشم الدین دارغوزآبادی ۱۰- ابن سینا اینقدر عددهای متفاوت رو هی امتحان نکن،پشم الدین دارغوز آبادی ادم بزرگیه، باهاش کنار بیا ظاهراً ايشون الگوي زندگي شماست ..♥♥..................
^^^^^*^^^^^ دیروز داشتم توی بازار شلوغ دم عید راه میرفتم از هوای قشنگ اسفند ماه لذت میبردم هر سال نزدیک عید میرم بازار به یاد خاطرات کودکیم نگاه کردن به تخم مرغ های رنگی و بوی عود و رقص ماهی ها احساس آرامش بهم میده اما چشمم به صحنه ای افتاد که حالم گرفته شد کودکی دست فروش به صاحب مغازه التماس میکرد اجازه بده بساطش رو اون نزدیکها پهن کنه بیشتر که دقت کردم دیدم حال و هوا مثل سالهای قبل نیست خدایا حواست هست به این کودک دست فروش به اون بچه ای که در خونشون کز کرده به جیب جوونا به اون پیر مردی که دستاش توانایی نداره اما فکرش پیش اجاره خونه و خرج ده نفر آدمه ، حواست هست
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هیچوقت نشد یه دل سیر نگاهت کنم از نزدیک نزدیک زل بزنم بهت ولی فکر می کنم اون قدیما گرم تر بودیم شاد تر بودی نزدیک تر روشن تر شیرین تر کم کم سرد شدی غمگین تر کدر تر تلخ تر حالا که رسیدیم به این سن و سال دور تر از همیشه ای هنوز نمی دونم رنگ چشمات چیه اما مطمئنم عمیق و آرومن نمی دونم خنده هات چه شکلیه اما صداش تو گوشمه مزه ش تو دهنم شیرینه شیرین اون موقع ها کسی بهم یاد نداده بود دوست داشتن چه شکلیه کسی نگاه کردن بهت رو یادم نداده بود اگه یه لحظه نگاهم یکم بیشتر طول می کشید عرق سرد میکردم از شرم حس می کنم به ازای هر ذره از بزرگ شدنمون چیزی از هر دومون کم شد افتادیم تو بغل فاصله ها منو ببخش که نگاه کردن بلد نبودم خندیدن با خنده هات بلد نبودم غم هاتو ندیدم اشکاتو نشمردم منو ببخش که هنوزم که هنوزه نمی دونم چشمات چه رنگیه که هنوز وقت دیدنت فقط کفشاتو میبینم که هر چی گذشت گذشتم ازت منو ببخش من دوستت دارم ولی ببخش که نمی دونی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ امیرعلی غنی
هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان «ویکتورهوگو؛ بینوایان» ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دوست هر کس خرد و دانش او و دشمنش جهل و نادانی اوست امام رضا علیه السلام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ راز موقع دوستی را زمان دشمنی ابراز کردن ؛ دور از جوانمردی انسانیت و مردانگی است امام جعفر صادق علیه السلام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهترین دوست تو آنست که اشتباهات تو را فراموش کند و خوبیهایت را به یاد داشته باشد امام حسن عسگری علیه السلام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از عاجزترین مردم کسی است که نتواند دوست پیدا کند و از او عاجزتر آنکه دوستش را از خود دور کند امام علی علیه السلام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر از کسی متنفری از قسمتی از خودت در او متنفری، چیزی که از ما نیست نمیتواند افکار ما را مغشوش کند هرمان هسه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هیچوقت نمیتوانید با مشت گره کرده دست کسی را به گرمی بفشارید گاندی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا لگدمال کنید ، اما محال است بتوانید عطر آنرا در فضا محو سازید ولتر؛ نویسنده فرانسوی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دیوانگی بشر آنچنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است پاسکال ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر میدانستند تا کنون چند بار حرفهای دیگران را بد فهمیدهاند، هیچکس در جمع اینهمه پر حرفی نمیکرد یوهان ولفگانگ گوته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عشق تنها به چشمان یکدیگر خیره شدن نیست ، بلکه متفقاً به بیرون ، به جهت معینی نگاه کردن است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم