o*o*o*o*o*o*o*o
گفتم :دخترهای درونگرا رو خیلی خوب میشناسم، بیشتر حرفهاشون رو به آینهی اتاقشون میزنن
همیشه یه قیچی آماده به کار دارن واسه روزهای بی حوصلگیشون
و وقتی هم میخوابن پاهاشون رو بغل میکنن
اونها راحت دم به تله نمیدن، ولی اگه دلشون یه جا گیر کنه، مثل ساعت آونگداری میشن که صدسال هم که بگذره
باز هم ساعت دوازده دلشون صداشون میکنه
فکر کنم از دست دادن واسه دخترهایی شبیه به تو سخت تر باشه
o*o*o*o*o*o*o*o
روزبه معین
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میگفت عشق مثل یک بیماری میمونه
که تو هر آدمی یکجور بروز میکنه
یکی بدبین میشه
یکی مهربون میشه
یکی غمگین میشه
یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها میکنن میرن
من تنها حسی که دارم دلتنگیه
ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روزبه معین
..♥♥..................
دیگه باید بیدار شی ، فک کن همش یه خواب بوده یه کابوس وحشتناک ، هر چی بوده دیگه تموم شده و تو هنوز زنده ای من آدم های زیادی رو میشناسم که روز های خیلی سختی رو گذروندن ، آدم هایی که تنهایی رو دیدن ، آدم هایی که شکست خوردن ، آدم هایی که تو تاریکی موندن ، سقوط کردن و آزار دیدن ، اما دوباره رو پاهاشون وایسادن و از نو شروع کردن
وقتش رسیده که بلند شی و دست و صورتت رو بشوری و هر چیزی که آزارت میدن رو فراموش کنی ، فراموش کردن سخته می دونم ، اما این بهترین کاریه که می تونی انجام بدی
..♥♥..................
قهوه ی سرد آقای نویسنده - روزبه معین
وقتی موقع سحری مامانم لامپ ها رو روشن میکنه 😐😩😂
o*o*o*o*o*o*o*o
دوست بابام اومده خونمون میگه ماشالله بچتون چقدر بزرگ شده…چند سالشه؟
بابامم میگه نمیدونم خیلی وقته داریمش
|:
منو میگفـت
میفهمـی؟؟؟!خیلی وقته دارنم
:/
@~@~@~@~@~@
يه سري تو خونه ٣روز اعتصاب غذا كردم،روز چهارم خودم رفتم سر ميز شام
مامانم گفت اندازه تو غذا درست نكردم از فردا بيا غذا بخور
o*o*o*o*o*o*o*o
به مامانم میگم عروسی پسرخاله کراوات بزنم یا پاپیون ؟
میگه زنگوله بنداز که موقعی که مست کردی 4 ساعت دنبالت نگردیم
@~@~@~@~@~@
مامانم حالش بد بود گفتم استراحت کن ظرفارو من میشورم گفت تو کونتو بشور نمیخواد ظرفای منو بشوری
تخریب نمیکنه که از ریشه میزنه
o*o*o*o*o*o*o*o
یه روز مامانم داشت کتکم میزد که بابام اومد منو از زیر دمپایی ها کشید بیرون گفت این چه کاریه داری میکنی
منم کلی حال کردمکه یه جا بابام ازم دفاع کرد
که یهو بابام برگشت گفت
«با حیوانات مهربان باشیم »
@~@~@~@~@~@
دلم واسه نسله بعدی میسوزه
با یه مشت پدر بزرگ اَبرو برداشته چیکار میکنن
:///
o*o*o*o*o*o*o*o
همیشه بابام پای تلوزیون خوابش میبره و بمب هم کنارش منفجر کنی بیدار نمیشه ولی کافیه دستت به کنترل تلوزیون بخوره بیدار میشه میگه چرا کانالو عوض کردی داشتم اخبار گوش میدادم
@~@~@~@~@~@
قبلنا مامانم زنگ میزد خونه صداشو عوض میکرد میگفت عزیزم مامانت خونس ؟ما داریم میایم خونتون
و من مجبور میشدم خونه رو تمیز کنم
:|
o*o*o*o*o*o*o*o
توی حموم داشتم باصدای بلند میخوندم
عمر کمه صفا کن،گذشته رو رها کن
یه دفه فشار آب کم شد،گفتم الان من چیکار کنم
بابام داد زد گفت؛
اگه نباشه دریا،به قطره اکتفا کن
://
خود معین هم از کالیفرنیا اومد برا بابام دست زد
:))
@~@~@~@~@~@
الان نبین بچه هارو درحد مدلا خوشگل و خوشتیپ میکنن، زمان ما بابامون همه بچه هارو کچل میکردن
مدرسه ها شبیه معبد شائولین میشد
:))
o*o*o*o*o*o*o*o
ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻴﮕﻢ ﮔﺸﻨﻤﻪ ﭼﻰ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟؟؟
ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻫﺴﺖ، ﺭﻭﻏﻨﻢ ﻫﺴﺖ
☺
ﺑﺮﻭ ﻫﺮ ﭼﻰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻦ ﺑﺨﻮﺭ
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﻗﺮﻣﻪ ﺳﺒﺰﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻢ ﻳﺎ ﻓﺴﻨﺠﻮﻥ؟
@~@~@~@~@~@
یبارم مامانم داشت سریال یوسف پیامبر نگاه میکرد
زدم یه شبکه دیگه گفت
استغفرالله پسر فیلم پیامبرو قطع نکن معصیت داره
:///
o*o*o*o*o*o*o*o
اکثرمون همونی شدیم که مامان باباهامون بهمون هشدار داده بودن نشیم
@~@~@~@~@~@
کاش مامانم قبول میکرد وقتی سریالو میبینه تو تکرارش دیگه هیچ اتفاق جدیدی نمیوفته
o*o*o*o*o*o*o*o
به مامانم میگم
اگه یه روز من سکته مغزی کردم اعضای بدن منو اهدا کنید
.
.
.
.
.
.
با مهربونی میگه
پسر گلم تو مغزت کجا بود که بخواد سکته کنه
باید بشینی با هم برای مردنت یه فکر دیگه بکنیم
@~@~@~@~@~@
ناراحت بودم، مامانم اومد گفت ناراحتى؟ گفتم بله، گفت ناراحت نباش و رفت
.
.
.
.
.
پشمای مشاوره هاى دنيا جهت رفع افسردگى ریخت
o*o*o*o*o*o*o*o
مامان بزرگم روزی دو نوبت سریال یوسف رو نگا میکنه
هر بارم گوله گوله اشک میریزه میگه آی امام حسین قربونِ مظلومیتت بشم
@~@~@~@~@~@
هالووین فقط ۹ تماس بی پاسخ از مامان
o*o*o*o*o*o*o*o
مامان بابام تو زندگی قبلیشون قطعا گیره بودن وگرنه این حجم از گیر دادن توجیه ناپذیره
@~@~@~@~@~@
اولین بار که میخواستم بدون خانواده برم مسافرت، انقد مامانم به رفیقم سفارشمو کرده بود که تو جاده هی میزد بغل بهم میگفت سعید جیش نداری؟
o*o*o*o*o*o*o*o
صبح با مامانم دعوام شد عصر آماده شدیم بریم مهمونی به مامانم گفتم این کت بهتره یا اون کت چاهارخونه آبیه؟ گفت آفتابه طلا هم باشه جاش تو توالته 😐
@~@~@~@~@~@
معرفتو از مامانم یاد گرفتم که هرچی شد
باز غذامو اورد تو اتاقمو زد رو شونم گفت بخور زبونت سه متر درازتر شه
:)))
o*o*o*o*o*o*o*o
مامانم از گوگل عکس غذا سرچ میکنه میذاره گروهای همکاراش میگی ببینین چی پختم بعد به ما نون پنیر میده
@~@~@~@~@~@
یه بار با صدای بلند گفتم خدایا یه پول حسابی بده قول میدم به فقرا و نیازمندان کمک کنم
مامانم گفت چرا فکر کردی خدا نباید مستقیم بهشون پولو بده و باید بده به تو ؟
.
.
.
.
.
.
بینهایت دوسش دارم ولی منطقی بودنش گاهی عصبیم میکنه
😂
@~@~@~@~@~@
زندگی خانمها چهار مرحله دارد
.
.
.
.
.
١ - كودكي
٢ - جواني
٣ - اصلاً تكون نخوردي
٤ - چقد خوب موندي
o*o*o*o*o*o*o*o
خخخخخخخ چیست؟
تیکاف پیرمردا به مدت 10 ثانیه قبل از تف کردن
حالا هی تو پیاماتون به جای خنده بنویسید
خخخخخ...خخخخخخخخخخخخخخخخخ😂
@~@~@~@~@~@
به مامانم میگم میخوام تم تولدم سیندرلا باشه ، میگه باشه پس من و خواهرت میریم مهمونی تو خونه رو تمیز کن
o*o*o*o*o*o*o*o
اگه دیدین یه مرد سینشو سپر کرده, سرشو بالا گرفته و زبونش رو در اورده تعجب نکنید
اتفاق مهمی نیفتاده; داره زیپ شلوارشو میکشه بالا
آخرین بارتون باشه دخترا رو موقع ریمل زدن مسخره میکنیدااا
😡
@~@~@~@~@~@
*righ_khand* شاد باشید *righ_khand*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فکر کن یه تیر به پات خورده و وسط یه جنگل تنهایی
وقتی که شب می رسه و داری از سرما تلف میشی
اگه یکی پیدا شه و بخواد بهت پناه بده چیکار می کنی؟
درباره اصول اخلاقیش ازش سوال می پرسی؟
یا به خوشایند بودن رفتارش فکر می کنی؟
نه! به هیچی فکر نمی کنی، چیزی هم نمی پرسی، فقط می خوای هر جور که شده از اون مخمصه فرار کنی
پس دیگه به من نگو اون عوضی کی بود که باهاش دوست شدی، نگو اون لیاقت تو رو نداشت، من داشتم از سرما می مردم، می فهمی؟
من تیر خورده بودم، اونم نه یکی، چند تا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روزبه معین
جشن تولد چهارده سالگیم بابام دستم رو گرفت و من رو به زیر زمین خونمون برد وگفت "حالا وقتش رسیده که چیز مهمی رو بهت نشون بدم، این یه راز بزرگه" من هیچ وقت اجازه نداشتم به زیر زمین برم، واسه همین همیشه فکر می کردم که تو زیرزمین خونمون یه نقشه گنج یا یه راه مخفی وجود داره، اما وقتی بابام در زیر زمین رو باز کرد، دیدم که اونجا کلکسیونی از پروانه های کمیاب رو جمع کرده. بابام که انگار دیدن اون پروانه ها همیشه واسش تازگی داشت، سیگارش رو روشن کرد و به من گفت: "حیرت انگیزه، نه؟ دوست داری بی نظیرترینشون رو ببینی؟" گفتم: "البته " آستین هاش رو بالا زد و شروع کرد بین کلکسیونش گشتن در همون حال هم سیگارش رو دود می کرد و پروانه های رنگارنگ رو نشونم می داد و از اون ها و نحوه شکارشون می گفت. تا اینکه بالاخره پروانه ای که مد نظرش بود رو پیدا کرد ولی اون پروانه معمولی ترین پروانه ی کلکسیون بابام بود، با بال های سفید که هیچ طرح خاصی نداشتن. چند دقیقه خیره موند به اون پروانه، بعد سیگارش رو انداخت کنار و گفت خودشه، می بینی؟ حرف نداره، شاید به نظر ساده بیاد اما این با همشون فرق می کنه، این یکی خودش بی هوا پیداش شد، واسم رقصید، دلبری کرد و بعد بال زد و رفت، من بلافاصله تور شکارم رو برداشتم و افتادم دنبالش. من پروانه های زیادی داشتم، از همه رنگ و از همه نوع، اما واسه این یکی خیلی تلاش کردم، مدت ها دنبالش دویدم، واسش جون دادم، این یکی من رو به نا کجا برد، این یکی بدجور گمم کرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزبه معین
*~*~*~*~*~*~*~*
هر جمعه بابام به کلوپ محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم ، حرف نداشت
اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت
" نا امیدم کردی پسر "
فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه ، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد
همیشه وقتی بازی تموم میشد بابام بهم می گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود...بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت: بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن، نذار فکر کنن که برنده میشن
*~*~*~*~*~*~*~*
روزبه معین
طبقه الثالث . . به رید خانه معروف بباشد ازیرا که اهل وادی هر چه فی الاذهانشان ببودی کلهم اجمعین درانجا تَخلیَت بداشتی ... نقل است که هیچش مهم نبودی آن تراواشات چه باشد کز ذهن ملعونشان بیرون بریختی چه منکرات ببودی یا اباطیل یا فحش یا چس ناله یا سخنان خاکبرسری و...و...و... و جمله اهالی ولو یک بار بر رید خانه گذر بداشندی و خدایشان لعنت کناد... . . . طبقه الرابع . . ریق خانه . . .... من جمله طبقات وادی ریق خانه نام بداشتی و محلی ببودی بس متعفن که ملعونان و شاخان وادی زانجا دکه بداشتی و پاتوق بکردندی و به افعال ننگین خویش مداومت کردندی به اندازه خیلی... نقل است که ریق از شیرآبه های جاری ریدخانه شکل بگرفتی و جماعت ریقو آن را تناول بکردی و در آن خرغلطه برفتی درآنگاه که مست و مدهوش از ریق بگشتی ؛بانگ عرعر سر بدادی و جمله اهل وادی را دهشتی فرا گرفتی زه حول عربده ملعونان ریق ریقو و هیچ چاره نداشتی زین مکافات و خدایشان صبر جزیل عنایت کناد . . طبقه الخامس . . طرب خانه . . منجمله ی بهترین نقاط وادی خنگولستان که شیخ المریض کلیدارش ببودی و در وقت خوشی و مستی دروازه ش بروی اهالی بگشودی کلهم اهالی درانجا بساط رقص و لهو و لعب برپا بکردندی دمی چند به شادی گذران عمر بداشتی.. لیک این حالت بسته به ذهن ملعون شیخ المریض بودی و گرش حال خوش داشتی وادی شادمان گشتی و گر فاز غمباد بداشتی دروازه طرب خانه را چهارمیخ بکردی و خنگولستان ماتم سرایی بگشتی بیت الاحزان .نقل باشد که گاها بعض اهالی کلید از بند تنبان شیخ به حیلت بربودی و دروازه ها بگشودی و در غیاب حضرتش بساط عیش و عشرت بپا بکردندی والله اعلم.. *soot* *tavajoh* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
گفتم : از زمان میترسی؟
سیگار رو از لبش برداشت و گفت
کسی هست که از گذر زمان نترسه؟
اون ها خطرناکن ، ولی ما اون هارو به دیوار خونمون آویزون میکنیم
به مچ دستمون میبندیم،حتی تو ایستگاه های قطار میذاریم
شنیدم که میگن ربات ها آنقدر قدرتمند میشن که میتونن آدم هارو از بین ببرن
اما انگار همه فراموش کردن که چند صد سال پیش چیزی اختراع شد که هرلحظه داره جون مردم رو میگیره
ساعت ها
ساعت های جنایتکار
ساعت های لجباز
عقربه هاشون بی ملاحظه میچرخن
با اون صدای همیشگی ، تیک تاک ، بنگ بنگ
وقتی که میخوای ساعت ها زود بگذرن،جون به لبت میکنن و دیر میگذرن
اما وقتی که میخوای دیر بگذرن،با تموم سرعت میگذرن
ساعت من دیگه تیک تاک نمیکنه،چون یه روز ساعت هفت منتظر کسی بودم و اون دیر کرد،خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد،واسه همین باطری ساعتم رو درآوردم.حالا دیگه ساعتم همیشه هفت رو نشون میده
درسته که دیگه عقربه های ساعتم نمی چرخن،اما صدایی رو از لابه لای رگ هام و ضربان قلبم میشنوم که میگه
تیک تاک ، بنگ بنگ
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم