..♥♥..................
مَن از نَســــل لِـــــیلی ام
مَن از جِنـــس شــــیرینَم
مَن دُخــــــترم
با تمام حساســـیت های دُخترانه ام
با تَلنگری بارانـــی میشوم
با پُــــــشت کردنی ویــــــران میشوم
به راحَتی وابَــــــسته میشوم
با پیــــــروزی به اُوج میرسم
هنوز هم باعروسک هایم حرف میزنم
هنوز هم برایشان لالایی میخوانم
هنوز هم با مداد رنگی رویاهایم رابه تصویر میکشم
اری من دخترم از نسل لیلی از جنس شیرین
..♥♥..................
*~*~*~*~*~*~*~*
بچه تر كه بودم عاشق پاستيل بودم! بيشتر از چيزي كه الان هستم
هميشه مامانم واسم ميخريد... طعماي مختلف
اصلا راه نگه داشتن من تو خونه همين پاستيل بود
يه بار مامانم هم واسه من هم واسه دخترخالم پاستيل خريد...! اون از من يكم بزرگتر بود
من عاشق پاستيل نوشابه اي بودم و مامانم از نوشابه اي فقط يدونه خريده بود
اون روز پاستيل نوشابه اي به دخترخالم رسيد
خيلي غر زدم
گريه دوست نداشتم!! حتي با اينكه خيلي كوچولو بودم وقتي يكي ناراحتم ميكرد جلوش وايميستادم و بهش زبون درازي ميكردم ولي فوري ميرفتم يه گوشه خلوت گريه ميكردم! هنوزم اينجوريم
اگه كسي اذيتم كنه يا حقمو بخوره حقمو ازش پس ميگيرم و شايد تو چشم همه يه دختر خيلي قوي ام ولي واي از تاثيري كه تو روحيه م داره
من گريه هام واسه خودمه....! غد بازيام واسه بقيه
اصلا اينجوري بزرگ شدم... اول دبستان كه بودم از لحاظ قدي از همه شون كوچولوتر بودم
خيلي خيلي كوچولو تر! يه دختر نيم وجبي بودم كه موهاي چتري داشت و هميشه وسط معركه بود
هيچكس باور نميكرد تك فرزند باشم! اخه معمولا تك فرزندا لوس ميشن! ولي من لوس نبودم
واسه مامان بابام بودماا ولي بيرون از خونه نه
حقمو ميگرفتم
اولين روز مدرسه هم وقتي كه همه بچه ها گريه ميكردن و ماماناشون رو ميخواستن من به مامانم اشاره ميكردم كه زودتر بره خونه
ضعف نشون نميدادم هيچوقت
خب داشتم اون روز رو ميگفتم
پاستيل
هرچي به دختر خاله م گفتم اون پاستيل رو بده من
من عاشق اونم تو كه واست فرقي نداره
لوس بازي دراورد و گفت نه
گفتم شرط بذار
گفت نه
گفتم شرط بذااار
ازش كوچيكتر بودم ولي ازم ميترسيد
گفت باشه بايد مسابقه بديم
مچ بندازيم
مچ؟؟ من؟؟ مني كه ازت كوچيكترم؟
ميدونست ميبازم
مطمين بود
واسه همين اين شرط رو گذاشته بود
چهار سالم بيشتر نبود
پاستيلمو ميخواستم! از يه طرفي هم ميخواستم بهش بفهمونم من رو نبايد دست كم بگيره
باهاش مچ انداختم
دستم خيلي درد ميگرفت... چشمامو بستم و هرچي زور داشتم زدم
وقتي حس كردم مچش رو خاك كردم يه چشمم رو باز كردم و نگاه كردم! وقتي مطمئن شدم كه بردم رفتم و خيلي اروم و ريلكس پاستيل رو برداشتم
هيچي بهش نگفتم!! هيچي!! الانم عادت ندارم وقتي يجايي من برنده ميشم برم رو اعصاب طرف مقابل فقط برگشتم و نگاش كردم
با همون مغز كوچيكم يه درس خوبي ياد گرفتم اون موقع
به خودم گفتم! بابا تو ديگه كي هستي! تو هرچي بخواي ميشه! بدون اينكه مث بچه نُنُر ها مامان باباتو صدا كني! خود خودت بخواي و تلاش كني ميشه
فقط كافيه زور بزني... هرچي توان داري
از اون روز سالهايي زيادي گذشته
بارها شكست خوردم ولي دست از مسابقه برنداشتم
زندگي پر از مسابقه ست
شده هزاربار پشت خط شروع يه مسابقه وايستاده باشم و تهش بازنده باشم ولي نشده كه بعد باخت ديگه منو تو اون مسابقه نبينن
منظورمو متوجه ميشي؟
من اهل جنگيدنم
پس فكر نكن يه دختر لوس و نُنُرم كه واسه رسيدن بهت فقط يجا ميشينم و خدارو صدا ميزنم
من اهل جنگيدنم
*~*~*~*~*~*~*~*
❇نورا مرغوب❇