به نام خالق یکتا زندگی آرام آرام میگذرد؛ اما برای بعضی شعفآور است و برای بعضی دردآور. رایحهایی از عدالت در هیچ کجای شهر به مشام نمیرسد. درواقع عدالت حتی بار معنایی هم ندارد و همچنین حمایت از مفالیس هیچ ارزشی ندارد. این استیصال ذرهذرهی وجود درویشان را میبلعد و نابود میکند. آنها همواره در جستجوی رستن از طریق مرگ هستند مقدمه: دخترک قصهی ما در پیچ و تاب طوفان زندگی گم میشود و در میان جنجال شهر گرفتار! هدفش رهایی از ناکامی و لمس خوشبختی است؛ اما انتخابش در زندگی سهواً بیراهه است آیا پایانش قدم زدن در بیراهه است؟ یا راه نجاتی دارد؟
^^^^^*^^^^^ حرف هایت را به هرکسی نگو همان هایی را که دنیا دنیا برایت ارزش دارند نگهشان دار در گوشه ای از قلبت در صندوقچه ی حرف های نگفته ات و یک قفل بزرگ و محکم هم وصلشان کن نگذار هر بی سرروپایی همنشین درد هایت شود اجازه نده ببیند حال بدت را تا سرکوفت بزند بر تصمیم هایت هرکسی لایق هم صحبتی نیست میشنود،می بیند،وخوشحال می شود پس دیدن یک لحضه حال خرابت را به دلشان بگذار ان قدر هستند کسانی که از روز های بدت برای تلخی روز های خوبت استفاده می کنند ان قدر هستند کسانی که قطره قطره اشک هایت ذره ذره لبخندشان را بیشتر می کند برای هیچ سود جویی سفره دلت را پهن نکن می نشیند پای سفره ات و روزی هرچه را که خورده پس می دهد نمیگویم با هیچ کس هم صحبت نشو نه ولی با کسی حرف بزن که می دانی لایق همدردی است میدانی چه میگویم؟؟ هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد متن ها برای خودم هستش امیدوارم خوشتون اومده باشه🌺
@~@~@~@~@~@ خانه ما در کوچه مهربانیست و خدا همسایه دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش بیدار میشوم و از پشت پنجره برایم دست تکان میدهد من چه خوشبختم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آدم هایی را دیده ام که هرروز حال خوب خیرات می کنند همان هایی که غصه هایشان را برای خودشان نگه می دارند و شادی هایشان را تقسیم میکنند ترجیح میدهند هرروز صبح انرژی های مثبت شان زود تر از خود بیدار کنند و انرژی های منفی شان را رها کنند تا بخوابند به واسطه ی قلب مهربانشان پرنده ها کنار پنجره شان لانه میکنند و هرروز صبح برایشان ز عشق میخوانند همان هایی که لبخندشان را از دختر بچه ی ماشین کناری دریغ نمی کنند از کنار پیرزن عابر بی تفاوت رد نمیشوند.حتی مورچه ها و گربه های محلشان هرروز صبح از مهربانشان سهم دارند گمان کنم خدا هر شب بالای سرشان اسپند دود میکند و صبح ها با نوازش پروانه ها از خواب بیدار میشوند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی ها عجیب خوبند یادشان که می افتی روحت جانی دوباره میگیرد یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت مینشیند بعضی ها را کم میبینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر انکه دیگر نمیروند حتی وقتی که از کنارت رفته اند می ماند لبخندشان تصویرشان صدایشان حرفهایشان همه را پیشت امانت میگذارند و تو می مانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها بعضی ها عجیب خوبند
o*o*o*o*o*o*o*o سیگار گوشه ی لبش رو روشن کرد و گفت میدونی کی میفهمی واقعا تنها شدی ؟ سرمو تکون دادم که نمیدونم وقتی یه شب تا صبح گوشه ی اتاقت جون کندی و هیچکی نفهمید که به دادت برسه تازه میفهمی کجای کاری لبخندش :)))) حتی از اسپرسوی نیم خورده ی روی میز هم تلختر بود :)
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ صبح که میشه..برای دیدن دوباره ی صورتش لحظه شماری میکنم،وقتی یاد خنده هایش میفتم خواب از سرم میپره هر وقت که به او فکر میکنم قلبم به تپش میفته و صحنه ی رقیصدنش توی سرم هزاران بار و هزاران بار تکرار میشه وقتی درو باز میکنه بوی عطر تنش در فضا پر میشه...لامصب هیچ وقت اون لبخندش از روی لباش پاک نمیشه هر وقت که با نگاهاش غافل گیرم میکنه نمیتونم ازش چشم برندارم...و این خیلی آزارم میده وقتی بهش نزدیک میشم از درون داغ میشم و آتیش میگیرم...وقتی در آغوش میگیرتم انگار دورم شعله هایی رقصان درحال خودنمایی هستند که هر لحظه گرماشون بیشتر و بیشتر میشه...!اگه این عشقه من پس میخوامش...بیشتر و بیشتر...بیشتر و بیشتر 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖 چه چیز عجیبیست این عشق و نفرت تا به حال معنی عشق و نفرت را به خوبی درک نکرده بودم اما حالا که فهمیدم عشق و نفرت چه هستند،به این باور هم رسیده ام که عجب پروسه عظیمی دارند این دو احساس تحریک برانگیز راستش را بخواهید دو نفر در زندگی من هستند که هیچ گاه نمیتوانم در چشمهایشان به راحتی زل بزنم یکی از آنها به دلیل آنکه عاشقش هستم و دیگری بخاطر نفرتی که به او دارم دو نفر در زندگی من هستند که با فکر کردن درباره ی آنها از درون آتش میگیرم...یکی از آنها به خاطر نفرتی که به او دارم و دیگری به خاطر عشقی که در سینه میپرورانم دو نفر در زندگی من هستند که با شنیدن صدایشان نفسم بند می آید یکی از آنها به دلیل عشقی که به او دارم و دیگری به دلیل تنفر به همین علت است که میگویم،این دو احساس بسیار پیچیده و خیلی شبیه به هم هستند...دو احساسی که هیچ گاه نه تنها در من،بلکه در همه ی انسانها...به پایان نمیرسند...درست مثل تاریکی و روشنایی Sepideh.MJ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *** غــــمــــگینـــــم *** همانند زنی که عاشق سرباز دشمن شده است *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پرنده ای که شوق پرواز ندارد ، نای آواز ندارد *** غــــمــــگینـــــم *** همانند مادری که آخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نیست *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پسری که عشقش به او میگوید برادر *** غــــمــــگینـــــم *** همانند مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را کرده ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پسری که جواب نه شنیده *** غــــمــــگینـــــم *** همانند عکسی در اعلامیه ترحیم که لبخندش ، دیگران را می گریاند *** غــــمــــگینـــــم *** همانند سرباز ِ گـــــــــــــم شده در جنگ کـــــــــــــــــــــور شد و ندارد هیچ فشنگ *** غــــمــــگینـــــم *** همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد که بامعشوقش به او میخندیدن *** غــــمــــگینـــــم *** همانند همان قاضی که متهم اعدامی اش...رفیقش بود *** غــــمــــگینـــــم *** مثل پروانه ای گم کرده راه *** غــــمــــگینـــــم *** مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد *** غــــمــــگینـــــم *** مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته *** غــــمــــگینـــــم *** همانند مادری که لباس ورزشی پسرش بوی سیگار می داد *** غــــمــــگینـــــم *** همانند سرباز وفاداری که پسرش جاسوس دشمن بوده است *** غــــمــــگینـــــم *** همانند کـودکـی مـعـلـول کـه تـازه بـه تفـاوتـش پـی بـرده *** غــــمــــگینـــــم *** همانند درختـی کـه در مســیرِ کارخـانـهء "چــوب بُــری" قــرار گـرفتـه است *** غــــمــــگینـــــم *** همانند آدمی که دوست نداشت تنهایی را و خیلی تنها بود *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پدری که مرگ فرزندش را قبول نمی کند و خود را با او مُرده می داند و اشک هایش را شاید مدتها کسی ندیده بود اما حالا بدون اشک کسی او را نمی بیند *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پیرزنی در مسجد سلیمان که لوله های گاز همه ی ایران از کوچه اش می گذرد و گاز ندارد *** غــــمــــگینـــــم *** همانند مــــادرم کـه او آیــنـــده ام را طــور دیـــگری تـــصــــور کـــرده بــــود *** غــــمــــگینـــــم *** همانند جـوان مـحکوم بـه اعـدام کـه بـه عـنوان آخـرین درخـواسـت پکـی بر سـیگـار را طلب می کند *** غــــمــــگینـــــم *** همانند جوانی که میگوید دست بر دلم مگذار می سوزی داغ خیلی چیز ها بر دلــــــــــــــم مانده *** غــــمــــگینـــــم *** همانند قـــــــــــــــمار بازی که خشت هایش درست انتخاب کرد اما سرنوشتش را کج *** غــــمــــگینـــــم *** همانند پدری که پس از زلزله همسر و فرزندانش را با دست خودش به خاک می سپارد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم