^^^^^*^^^^^
صدای سرخوش شادش مانند موجی از انرژی در فضای خانه طنین انداخت
سلام! من اومدم
مادر با شنیدن صدای او لبخند به لب آورد
از بالای کانتر سر کشید و پاسخش را داد
همزمان صدای تارا هم بلند شد: به به سلام عرض شد آتیش پاره ی پر سر و صدا! احوال شما؟
تمنا که در حال در آوردن مقنعه از سرش بود با شعف به خواهرش نگاه کرد و لحظه ای بعد با خوشحالی وسایلش را همان جا کنار در رها کرد و به سمت آغوش باز خواهرش تقریبا هجوم برد
^^^^^*^^^^^
رمان تمنای وصال اثر الناز محمدی