@~@~@~@~@~@
ی خاطره از ریقیدن یکی از آشناها میخام براتون بگم
*vakh_vakh*
طرف میگف
یکی از همکارام رفیق فابریکمه
ینی افتضاح باهم صمیمی هستیم
*modir*
ی روزتو اداره رفیقم از تو اتاق بلند شد رف سمت ته سالن ک یکم عقبتره و دشوری و آبدارخونه اونجاس
منم فک کردم رفته دسشویی
یواشکی رفتم نقشه خبیثانمو اجرا کنم
*shool_maghz*
همینک وارد قسمت دشوریا شدم
یدفه بلند زارررررررتتت گوزید
منم گفتم
ناز نفستتت قنارییی
*malos*
کلاچو بکش داداچ ایطوری ک پاره میشی
*palid*
بعدشم دستمو پر آب کردم از بالا در ریختم رو سرش و فلنگو بستم
*shadi*
همینک از دشوریا بیرون اومدم
دیدم رفیقم لیوان چایی ب دست از آبدارخونه اومد بیرون
:khak:
بش گفتم مگ دسشویی نرفتی
*fekr*
گف ن باو رفتم چای بنوشم
*are_are*
قضیه رو براش تعریف کردمو رفتیم تو یکی از اتاقا منتظر موندیم ببینیم کدوم بدبختی تو دشووری بود
*khaak*
عاقا چشتون روز بد نبینه
رئیس اداره بود
*chakeram_nokaram*
با یقه شیخی و ریش و سیبیل و کت و شلوار
تا نصفه خیسسس آب
*ieneh*
حالا اون دسای بندریتو بیار بالا
نعرهه بزن
*narahat*
پیام اخلاقی
اگ ی وختی تو ی اداره ای مشغول بکار شدید
ببینید ک رئیس ادارتون کی میره دشوری و ی نقشه حسابی بکشید
مثلا تو ی سطل بریقید و از بالای در دشوری رو سرش خالی کنید
*gil_li_li_li*
@~@~@~@~@~@