oOoOoOoOoOoO هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریه میکردم آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن حرف هایی مثل بعدا به حال این روزهات میخندی یا جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن تا مدت ها، شب ها رو بی خواب بودم بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم، بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست، بذار برات حرف های نامفهموم نزنم.. تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی، میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست. فیلمش کن، عکسش کن، بنویس من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری، تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد، آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باشی oOoOoOoOoOoO
o*o*o*o*o*o*o*o یکبار داستانی در مورد زوجی شنیدم که قرار بود از هم جدا شوند هردو بر سرِ جداییشان توافق داشتند جوانمردانه کتابهایشان را تقسیم کردند اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آنها میخواهد آن یکی هم دوست دارد این موضوع هنگام تقسیم کتابهای دیگر شدیدتر شد بعد دیدند که درمورد کتابهای دیگر هم همینطورند و یکدفعه هر دو متوجه شدند آنقدر نقطه مشترک دارند که جداییشان دشوار و دردناک است o*o*o*o*o*o*o*o یوستین گردر ~ قصری در پیرنه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بزرگترين دشمن يك زن فقط از بين همجنسهاي خودش ميتواند باشد اگر خانمي رنگ شاد بپوشد يك زن اورا متهم به جلف بودن ميكند اگر بلند بخندد از ديد يك زن سبك سر است اگر دختري شاد و سرحال باشد براي جلب توجه است اگر از داشتن خواستگار مناسب خوشحال باشد منتظر شوهر و بيحياست اگر از ازدواجش ناراضي باشد ، حواسش جاي ديگري است اگر طلاق بگيرد خطرناك براي زندگي ديگران است اگر شوهرش بميرد بايد بیوه دنيا شود اگر وارد ميانسالي شود همه چيز از او گذشته و همه ي اين حرفها را ما خانمها ميزنيم اما اگر پسري با چند دختر دوست باشد افتخار است اگر صد جا خواستگاري برود و دختران ديگر را منتظر بگذارد زرنگ است اگر چند زن را هم زمان بخواهد از ديد همه مقصر زن اوست كه نتوانسته نيازهايش را برطرف كند اگر زنش را طلاق بدهد يعني زنش عرضه ي نگهداري زندگيش را نداشته اگر همسرش بميرد بايد سريع زن بگيرد چون مرد بدون زن نميتواند خودش را جمع و جور كند مسلما مردان کمتری در موردش سخن پراکنی خواهند نمود ،کاش ما خانمها کمی باملاحظه تر در مورد همدیگر صحبت کنیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خیلی از مشکلاتمون دقیقا از اون جایی شروع میشه که به جای پذیرفتن اشتباهاتمون سعی میکنیم دنبال مقصر بگردیم تا از مسئولیت و وظیفه ای که درست انجام ندادیم شونه خالی کنیم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال دوباره سر و کله سنمار پیدا شد او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود . مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟ و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم ..♥♥.................. اسکات پک
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ سلامی به گرمی پرتو آفتاب به زلالی دریاچه آبهای نقره ای به شکوه قصر درختان قوش و توس و به لطافت گل سرخی که متیو همیشه دوست می داشت دوستار شما آنه شرلی دختری از سرزمین خیال دختری که هیچ وقت نمیتونه با رنگ موهاش کنار بیاد ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
o*o*o*o*o*o*o*o میدونست که من زود ناراحت میشم میدونست که چقدر زیاد دوستش دارم هی بیشتر بی محلی میکرد و عذابم میداد منم که حساس بودم هی به جونش غُر میزدم هی به روش میاوردم بی محلیشو اونم نقطه ضعفمو میدونست و هی میگفت: تو حساس شدی، تو دیگه خسته شدی از این رابطه، داری بهونه میگیری داشت حرفه دلِ خودشو به من میفهموند و منِ ساده هربار خودمو مقصر میدونستم آدما بعضی وقتا برایِ اینکه حسو حالشونو بهت بفهمونن مجبورن حرفِ دلِ خودشونو به اجبار تو ذهنت بندازن تا درگیرش بشی و خسته بعد تمامِ اشتباهاتو میندازن گردن تو و به راحتی میذارن میرن و تو میمونی با وجدانی همیشه ناراحتِ و باور میکنی که مقصری o*o*o*o*o*o*o*o مبینا ژرژی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم