*~~~*****~~~* بچه که بودم مرتب فکر می کردم وقتی بزرگ شوم زندگی ام چطور خواهد بود بعد تر در سنین نوجوانی به این فکر می کردم که بعد از فارغ التحصیلی زندگی ام چه شکلی خواهد شد و همین طور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد زندگی ام را یک جورهایی آب بستم بهش رالف والدو امرسن اشاره ی خوبی دارد که در مورد زندگی من یک خوب مصداق دارد ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچ وقت زندگی نمی کنیم *~~~*****~~~* کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند اثر دانیل مارتین کلاین
..*~~~~~~~*..
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغلهای مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدتها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرفهایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده میکرد؛ او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند
روی میز لیوانهای متفاوتی قرار داشت: شیشهای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوانهای دیگر. وقتی همه دانشجوها قهوههایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت:«بچهها، ببینید؛ همه شما لیوانهای ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوانهای زمخت و ارزان قیمت روی میز ماندهاند!»
دانشجوها که از حرفهای استاد شگفتزده شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرفهایش را به این ترتیب ادامه داد:«در حقیقت چیزی که شما واقعاً میخواستید قهوه بود و نه لیوان، اما لیوانهای زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوانهای دیگران هم بود؛ زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرفها زندگی را تزیین میکنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد
البته لیوانهای متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجهتان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاهتان را از لیوان بردارید و در حالی که چشمهایتان را بستهاید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
در مراسم بزرگداشت بیل برادلی، سناتور نیوجرسي که در سال 1987 برگزار شد اتفاق جالبی رخ داد
برادلی منتظر بود تا سخنرانی اش را ایراد کند. پیشخدمتی که مشغول کار بود، تکه ای کره در بشقاب او گذاشت
برادلی به او گفت
"ببخشید ممکن است من دوتکه کره داشته باشم؟"
پیشخدمت جواب داد
"خیر! هرنفر، یک تکه "
برادلی گفت
"گمان می کنم شما مرا بجا نیاوردید. من بیلی برادلی، فارغ التحصیل آکسفورد، بازیکن حرفه ای بسکتبال، قهرمان جهان و سناتور ایالات متحده هستم"
پیشخدمت گفت
"خب، شاید شما هم نمی دانید من چه کسی هستم؟ "
برادلی گفت
"نه، نمی دانم. شما چه کسی هستید؟"
پیشخدمت گفت
"من مسئول کره ها هستم"
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
هر وقت ما به سطحی از شعور و توسعه یافتگی رسیدیم که اینجور مسئولانی برای
"کره های مملكتمان"
تربیت کنيم كه ظلم پذير نباشند، فسادهای هزار هزار میلیاردی و بدبختی و فقر و فلاکت ها و غیره مان هم حل خواهد شد
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی می کند تا بسته سیگاری بخرد ...
بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید : عقل زن کامل نیست ... :)
:) یادمان نرود ؛ همه ی ما شیر مادرمان را خورده ایم ... :)