♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چای عصرانه را دوست دارم؛ همیشه دوست داشتم
شاید خنده دار باشد اگر بگویم چای عصرانه برایم یک جور تربیت ارثی و البته دوست داشتنی است
از آن زمان که بچه بودم و با پدر و مادرم مهمان پدربزرگ و مادر بزرگ میشدیم
و مادر بزرگ عصرها زیر درخت توت بساط چای با قوری گل قرمزیش و استکانهای کمرباریکش به راه میانداخت
چای عصرانه بخش دائمی زندگی من شد
از آن روزها خیلی وقت است که گذشته اما همین خاطره چای عصرانه را در وجودم نهادینه کرده تا بهانهای باشد که عصرها، فارغ از کار روزانه و زندگی ماشینی، با کسانی که دوستشان دارم دور هم جمع شویم و از هم و برای هم بگوییم
امروز که دلم برای خودم خیلی تنگ شده بود معجزهی چای عصرانه را به خاطر آوردم
چای آلبالو دم کردم و فنجان آوردم و قند و توت
صبر کردم تا دم بکشد و عطرش در جانم بپیچد بعد خودم را که در هزار جای زمان جا گذاشته بودم؛ صدا زدم و به یک فنجان چای خوش طعم و یک گپ صمیمانه دعوتش کردم
دعوتم را پذیرفته و حالا آمده و نشسته روبروی من
برایش در فنجان بلوری مورد علاقه اش چای میریزم با اشتیاق میخورد
میگویم؛ میشنود...میگوید؛ میشنوم
هر دو سبک میشویم
فاصلهام با خودم کم میشود و کسی که در من مرده بود دوباره در من زنده میشود؛ دختری که کلهاش، بوی قورمه سبزی میداد و پُر بود از تلاش برای رسیدن به آرزوهای محال