♥♥.♥♥♥.♥♥♥ آدم های زیبا و دوست داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمیآیند زیباترین و دوست داشتنی ترین انسانهایی که میشناسیم آنهایی هستند که با شکست آشنا شدهاند آنهایی که رنج را تجربه کردهاند آنهایی که از دست دادن را تجربه کردهاند آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کردهاند این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند و نیز به شکل متفاوتی حس میکنند به همین دلیل آرامترند و دوست داشتن و محبت به دغدغهشان تبدیل میشود ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
*~~~~~~~~* یه روز سرد برفی تو پادگان بعد از انجام مسئولیت هام خسته وکوفته تو آسایشگاه روی تختم دراز کشیده بودم امروز بوی کباب کلافم کرده بود آخه عاشق کباب کوبیده بودم هیچ پولی ام نداشتم، فقط کرایه رفتن به خونه رو داشتم ومقدار کمی هم اضافه که نمیشد با اون کباب خرید و خورد یه فکری به سرم زد ، و مثل خوره به جونم افتاده بود سرهنگ گاهی اوقات ماشینش رو میداد میشستم مثل برق گرفته ها از جام پریدم د برو که رفتی در اتاق سرهنگ رو زدم و با احترام نظامی وارد اتاق شدم و رو به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ ماشینتون خیلی کثیف شده اگه اجازه بدین یکی از آشنا هامون کارواش داره ماشینتون رو ببرم اونجا بشورمش سرهنگ فکری کرد وگفت: تو این هوای سرد وبرفی گفتم من بیکارم مشکلی نیست برفه ، بارون نیست که کثیف بشه.... سرهنگ به ماشینش خیلی حساس بود وهمیشه از تمیزی برق میزد سویچ ماشینش رو از داخل کشو میزش بیرون آورد وبه سمتم گرفت و کلی سفارش کرد که مواظب ماشینش باشم ، به دست فرمونم اطمینان داشت، ومیدونست راننده ام سویچ رو انداختم بالا د برو که رفتی هم خدمتیم بچه شهرستان بود و مرخصی داشت ، اونم سوار ماشین کردم و باهم رفتیم مسافر کشی ، چون هواسرد بود ، مسافر زیادبود چند بار ماشین رو پر از مسافر کردم وبه مقصدرسوند مشون، دور آخر بود و ماشین لب به لب از مسافر، حتی جلو دو نفر نشسته بودن پشت چراغ بودم که یه ماشین نظامی بغل ماشین من نگه داشت سرمو که سمت ماشین نظامی کردم کم مونده بود از ترس وخجالت سکته کنم سرهنگ تو ماشین بغل دستم نشسته بود و با قیافه خیلی، خیلی در هم نگام میکرد آب دهنم رو به زور قورت دادم و تو دلم گفتم: الانه که یه چی بگه ولی هیچی نگفت چراغ که سبز شد با سرعت به راهش ادامه داد و رفت منم که سر خوشیم با دیدن سرهنگ دود شده بود ، مسافرا رو پیاده کردم، رفتیم کارواش، ماشین رو دادم برق انداختن . بعد شستن ماشین با هم خدمتیم رفتیم کبابی یه دل سیر نان داغ وکباب داغ خوردیم ، حالا که قرار تنبیه بشیم لااقل دلم نسوزه خلاصه بعد این که دلی از عزا در آوردیم رفتیم پادگان، هم خدمتیم گفت احمدی بیچاره شدیم حالا چیکارمون میکنن، گفتم کاریه که شده هرکی خربزه میخوره پای لرزشم وایمیسه رسیدیم در دژبانی نگهبان گفت جناب سرهنگ منتظرتون هستن سریع برید اتاقشون . آهای چه غلطی کردی احمدی جناب سرهنگ برزخ برزخ بود گفتم برو بابا ماهم با هزار ترسو بدبختی رفتیم دفتر جناب سرهنگ منشی به سرهنگ خبر ورود ما رو داد رنگم مثل گچ دیوار شده بود رفیقم هم بدتر از من بود. داخل شدیم واحترام نظامی گذاشتیم سرهنگ پشت پنجره ایستاده بود وبیرون رو نگاه میکرد برگشت سمت ما ، وبا انگشت اشاره به سمت من و هم خدمتیم ، و گفت تو با ماشین من مسافر کشی میکردی با این الدنگ ، و به هم خدمتیم اشاره کرد با تته پته گفتم نه جناب سر هنگ کنار خیابون وایساده بودن وکسی سوارشون نمیکرد دلم براشون سوخت وسوارشون کردم سرم محکم داد کشید طوری که من و هم خدمتیم از جامون پریدیم سرهنگ گفت: همشون باهم بودن؟؟؟ برو ،برو خودت رو رنگ کن یه آشی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه روی کاغذ یه چیزایی نوشت و داد دستمون .... وگفت ده روز مرخصی براتون نوشتم تا برید یکم استراحت کنید و آب خنک بخورید تا دیگه از این غلطا نکنید و سه ماه اضافه خدمت و بعد از استراحت ده روزتون تشریف میبرین یه هفته بیگاری مفهوم شد بااحترام نظامی نامه رو از دست سرهنگ گرفتم و با احترام خواستیم از اتاقشون خارج بشیم که جناب سرهنگ صدام کرد وگفت: کارم هنوز باتو یکی تموم نشده بعد از اتمام تنبیهاتت میای کارت دارم دوباره احترام نظامی گذاشتم و گفتم: چشم قربان و از اتاق خارج شدم الان سالها از اون جریان گذشته یادش بخیر هر وقت یاد اون موقع میفتم حالم بد میشه که چطور پیش مافوقم ضایع شدم اون جریان شد درس عبرت تا دیگه از این کارا نکنم ولی اینم بگم بعد اون ماجرا هنوز هم با جناب سرهنگ رفت وآمد خانوادگی دارم، چون بعد از تنبیهاتم حقیقت ماجرا رو به سرهنگ گفتم از اون به بعد هر وقت سر هنگ منو میدید میگفت احمدی هر وقت هوس کباب کردی بیا پیش خودم *~~~~~~~~* سمیه کاظمی
@~@~@~@~@~@ بخدا حال کردم از این شعر احسنت به این شاعر * روز قیامت شد و صاحبِ صور * * اومد به میدون و دمید تو شیپور * * مُرده ها از تو قبراشون پا شدن * * منتظر محشر کبرا شدن * * صف کشیدن، وقت حساب کتاب شد * * وقت مکافات و سؤال جواب شد * * برزیلی، پانامایی، تونسی * *امریکایی، فرانسوی، قبرسی * * هر کدوم از یه قوم و ملیّتی * * وایساده بودن با چه کیفیّتی * * ایرونیا هم تهِ صف وایسادن * * از اون عقب هی صفُ هُل میدادن * * یهو خدا از اون بالا صدا کرد * * ایرونیا رو از تو صف جدا کرد * * سپرد اونا رو دستِ یه فرشته * * گفت اینا رو ببر، جاشون بهشته * * خارجیا که صحنه رو می دیدن * * مثل فنر بالا پایین پریدن * * شاکی شدن، حوصله شون سر اومد * * صدای اعتراضشون در اومد * * گفتن خدا مُزد اطاعت چی شد؟ * *حساب کتابِ این جماعت چی شد؟ * ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ * از تو بعیده پارتی بازی کنی* * فقط یه عده ای رو راضی کنی * * اینجوری که رفتن و صف خالی شد * * معلومه پرونده ها ماسمالی شد * * خدا که دید یه ذره اوضا پَسه * * به مُرده های معترض گفت بسه * * این ایرونیا که توی صف بودن * * تموم عمرشون توی کف بودن * * یه سر سوزن دل خوش نداشتن * * تو دلاشون بذر امید نکاشتن * * تموم عمرشون مُعطّل بودن * * تو هر چیزی از آخر اول بودن * *هر چی برای تفریح عُموم بود * * برای این بیچاره ها حروم بود * * شادیاشونو قدغن می کردن * * جوونا رو سوار وَن می کردن * * درسته که قانوناشون صوری بود * * ولی بهشت رفتنشون زوری بود * * یکی نشسته بود و غُرغر میکرد * * تموم فیلماشونو سانسور می کرد * * تقویمشون همش عزاداری بود * * جمعه تا جمعه گریه و زاری بود * ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ * لذت زندگی رو کشک میدیدن * * ثوابُ تنها توی اشک میدیدن * * نه دیسکویی، نه کافه ای، نه باری * * نه ساحل مُختلطی، نه یاری * * نفهمیدن مزه کنسرت چیه * * اون که وسط وایساده با چوب کیه * * خودروی ملّیشون یه جور گاری بود * * مسبّبِ مرگ و عزاداری بود * * با اینکه روی دریای نفت بودن * * اما تو یه وضع هَشَل هفت بودن * * گرفتار فرار مغزا شدن * * نخبه هاشون وِل توی دنیا شدن * * مثل شماها حالِ خوب نکردن * * تو شهراشون بزن بکوب نکردن * * خلاصه این ملتِ بی آتیه * * حساب کتابشون قر و قاطیه * * یه عمر تو اون دنیا عذاب کشیدن * * طعم جهنّمو قشنگ چشیدن * * وقتشه غصه هاشونو چال کنن * * برن بهشت و تا ابد حال کنن * @~@~@~@~@~@ شاعر : شروین سلیمانی
ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ شود ... ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺠﻤﻞ ﭼﯿﺴﺖ، قیمت ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ ﻟﻨﺪﮐﺮﻭﺯﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ ... ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ... :) ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﯼ ﺟﺪﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ،ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ... ﺁﺩﻡ ﺑﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؛ ﺷﺎﻝ گرﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﯽ ... :) ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ دﺍﺭﯼ ... ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﺍﯾﮑﺲ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺍﯾﮕﺮﮒ ﺗﻮﺳﺖ ... ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ،ﺣﺠﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﺟﺎﯾﯽ نمی ﮔﯿﺮی ... ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﻭ . . . ﺩﯾﺮ ﺍﺯ خاﻃﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ :) ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ... :) ﺗﻮﯼ ﺩﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ :)
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم