o*o*o*o*o*o*o*o نودوهشت عزيزم سفرت بخير كوله بارت را دقيق ببند، باخودت همه ي اشك ها، غصه هاوناملايمت هايي كه روي دوشم گذاشتي راببر من امسال، يك سال كه نه! ده سال بزرگترشدم! نرسيدن ها و نشدن ها را چشيدم، تحمل و صبر برابر اتفاقاتي كه مصلحت و قسمت ماست را آموختم من شكيبا بودم،لبخند زدم و توكل كردم به معبودي كه عشق و آرامش بي نهايت رابه زندگي تزريق ميكند كوله بارت راببند كه من مدتهاست منتظر " بهار "م من ثانيه شماري ميكنم براي شكوفه زدن عشق، براي گل دادن آرزوهايي كه صبورانه پرورششان دادم... منتظر بهار با دل ِخوش، تن ساز و روح ِآرام براي خودم، خانواده ام ودوستانم سفرت به سلامت نودوهشت ❤💫
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همه چيز از غم هاي كوچك شروع مي شود همين كه دستتان بلرزد و ليوان آب سر بخورد همين كه درِ ورودي خانه را محكم ببندي همين كه يكي از دكمه هاي پيراهن هر روز جا بماند همين كه يادت نباشد كليد را كجا گذاشتي همين كه مدتي طولاني در جمع حرف نزنيد.... اين شروع ِ فاصله است، بينِ خودتان و اميد مهم نسيت چه اتفاقي در حال وقوع است، شما نابودش كنيد زندگي بدون نشانه هاي وابسته اش، شبيه به مرگي تدريجي ست از چيزهاي كوچك بيشتر بترسيم بوسيدن هر روزه قبل از خروج از در براي كارهاي روزمره به اندازه فراموش نكردن سالگرد مهم است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صابر ابر
تو به هون اندازه بزرگی که من اجازه میدم باشی 🎥 Millers Crossing @~@~@~@~@~@ ژیژی (لسلی کارُن): من ترجیحاً میخوام با تو بدبخت باشم تا بدونِ تو 🎥 Gigi @~@~@~@~@~@ داشتم به صدات گوش مےدادم حواسم به حرفات نبود شهاب حسینی (📽پرسه در مه) @~@~@~@~@~@ عشق چيزه عجيبيه وقتی از چنگت دراومد ديگه نميتونی پسش بگيری زندگيه ديگه؛ يه روز عاشقشی روز بعد... هيچ حسی نداری عشق تورو عوض ميکنه 🎥 Chinese Puzzle @~@~@~@~@~@ سمت هر کس انگشتی نشانه روی سه انگشت به طرف خود توست 🎥 Shutter Island @~@~@~@~@~@ ایرانی جماعت دهنش سرویس شه، انقلاب میکنه 📽 چهارانگشت ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ پرویز پرستویی: اینجور شده دیگه وقتی به یه آدم زیادی لطف می کنی بعد از مدتی هم خودشو گم میکنه هم تورو 📽 زیر تیغ @~@~@~@~@~@ داداش ابد و یک روز یعنی چی؟ یعنی کل عمرتو تو زندونی، حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بت بعد ده پونزده سال ازاد بشی ولی ابد و یک روز که بت بخوره امکان نداره آزاد بشی؛ یه روز بعد مرگت آزادت میکنن 📽 ابد و یک روز @~@~@~@~@~@ جنگ که برنده نداره اونایی تو جنگ برنده اند که اسلحه میفروشن اونا میخوان از تنگه رد شن اما نمیدونن باید اول از رو جنازه ما رد شن 📽 تنگه ابوقریب @~@~@~@~@~@ (زنده یاد خسرو شکیبایی): اگر حجاب رو رعايت ميکنيم فقط به خاطره احترام به عقيده شماست ما با هم راحتيم اما بی غيرت نيستيم 🎥 دلشکسته @~@~@~@~@~@ مهران مدیری : تا دیروز وامیستادی جلو در آسانسور میگفتی دربست! الان آپارتمان نشینی یاد ما میدی؟ 🎥 دایرهزنگی @~@~@~@~@~@ من دوستت دارم،ميخواستم باقی عمرم و با تو بگذرونم
*** اخگر : مهرهها تا آخر بازی باید چیزی برای از دست دادن داشته باشن
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم مسيرِ زندگيمان طورِ ديگرى رقم ميخورد دوست داشتن هايمان را راحت تر جار ميزديم لباسى را بر تن ميكرديم كه سليقه ى واقعيمان بود آرايشى ميكرديم كه دوست داشتيم دلمان كه ميگرفت،مهم نبود كجا بوديم بى دغدغه اشك ميريختيم صداى خنده هايمان تا آسمانِ هفتم ميرفت با پدر و مادرمان دوست بوديم حرفِ يكديگر را ميخوانديم نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم خودمان براى خودمان چهارچوب تعريف ميكرديم روابطمان را نظم ميداديم دخترها و پسرهايمان حد و مرزِ خودشان را ميشناختند نيمى از دوست داشتن هايمان به ازدواج منجر ميشد نگران حرف مردميم كه چگونه رفتار كنيم كه مبادا پشتِ سرمان حرف بزنند مبادا از چشمشان بيفتيم مبادا قطع شود روابط خانوادگيمان ما در دورانى هستيم كه نه براى خودمان براى مردم زندگى میکنیم 🍂🌸🍂
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب رفته بودم منزل مشتی رجب در حدود هشت یا نه هفته بود همسرش از دار دنیا رفته بود تسلیت گفتم که غمخواری کنم این مصیبت دیده را یاری کنم رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز با ادب بگذاشت آن را روی میز در همین هنگام آمد خا له اش خاله ی هشتاد یا صد ساله اش او زبان بر حرف و بر صحبت گشود من حواسم پیش ظرف میوه بود در میان حرف او گفتم چنین آفرین ، به به ،هلویعنی همین ناگهان آن پیرزن از جا پرید از ته دل جیغ ناجوری کشید داد زد الاف بودن تا به کی هی به فکر داف بودن تا به کی یک کم آدم باش این هیزی بس است داستان گربه و دیزی بس است مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو تو غلط کردی به من گفتی هلو! ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این شعر زیر بسیار کاربرد دارد ! من خودم هزار بار شماره هام پاک شده بعد که اس ام اس میاد ، میمونم این شماره مال کیه ! بدبختی اینجاست فقط کافیه طرف بفهمه که شماره هات پاک شده هزار جور ادا اطوار در میاره تا بگه کیه حالا این شعر محترمانه شاید تاثیرش بهتر از فحش و تهدید باشه در حافظه ی گوشی من نام شما نیست ای دور ز غم یاور من نام شما چیست؟ عذرم بپذیر حافظه یکباره پریده نامت بفرست ثبت مجدد بشه برلیست تجربه داشتم که میگما ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای شیرجه رفته توی قندان و ای هیکل تو منارجنبان ای هشت بهشت خوشگل من دروازه ی دولت دل من در قلب منی، قسم به سعدی باقیش برای وقت بعدی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ای با صفا تو را زنم صدا هر روز میدهم ندا اگر داشتی وفا پیامک می دادی گدا ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اتاق آقا پسرا و دختر خانوما اول وارد اتاق آقا پسرا ميشيم براي ورود به اتاق پسرها اصولا شما بايد به يك گيره لباس براي زدن بر روي بيني مبارك يك دستكش و يك سيستم موقعيت ياب ماهواره اي مجهز باشين چون ممكنه هر لحظه تو اين اتاق كه بي شباهت به بازار شام هم نيست يا گم بشين يا با دست زدن به وسايل، آخرين ورژن مرض ها رو دريافت كنين يا از رايحه ي خوش اتاق به ديار باقي سفر كنين تو اين اتاق هر چيزي پيدا ميشه از شير مرغ گرفته تا جون آدميزاد هر وسيله اي تو اين اتاق تعريف خاص خودشو داره مثلا كمد لباس جاييست كه در اون ميتوان لباسها و اقلام ورزشي كه تا حالا رنگ آب رو به خودشون نديدن پنهان كرد و لطف بزرگي به جامعه بشري نمود زير تخت، بهترين مكان براي چپوندن كليه وسايل وقتي كه قراره يه شخص رو در بايستي دار وارد اتاق بشه رو در و ديوار اتاق هم عكس هر جك و جونوري به چشم ميخوره كه اگه يه شب خداي نكرده وارد اتاق بشين اونجا رو با پارك ژوراسيك اشتباه ميگيرين تنها راه عبوري توي اتاق راهيه كه درِ ورودي رو به ميز كامپيوتر وصل ميكنه و بقيه ي مسير ها به علل گوناگون مسدود هستن همه جور وسيله ي ورزشي از راكت تنيس گرفته تا دوبنده ي كشتي تو اين اتاق هست اما دريغ از يه ذره اطلاعات ورزشي توي گوشه اتاق هم يك سطل آشغال بيچاره به چشم ميخوره كه تا خِرخِره پره و عاجزانه تقاضاي تخليه شدن ميكنه *** حالا يه سر به اتاق دخترخانما ميزنيم روي در ورودي اتاق، يه خرس آويزون شده كه كلاه آبي رنگي هم به سر داره. وقتي در رو باز ميكنين متوجه ميشين كه هيچ راهي براي ورود وجود نداره آخه از سقف تا كف اتاق پوشيده شده از تزيينات و آثار هنري مربوط به دوران سوم زمين شناسي رو در و ديوار اتاق عكس شاهزادهء سوار بر اسب رؤياهاشون كه از قضا شباهت زيادي به سوپر استارهاي سينما از جمله گلزار رادان و دارن،وصله استراتژيك ترين نقطهء اتاقشون هم ميز آرايش چون هم وسايل بتونه كاري روش قرار داره هم تو كشوي دوم ميز دفتر خاطراتشون كه سر نخ بسياري از مجهولات زمانه، نگهداري ميشه. از ميون صدها عروسكي كه توي اتاق به چشم ميخوره يه عروسك نقش سنگ صبورِ لحظات تلخ زندگيشون رو ايفا ميكنه فرش زير پا، رنگ اتاق، رنگ كيف و رنگ جوهر خودكار مورد علاقشون، با هم سته. همه چيز آنكارد شده وسر جاشه اما اما اگه قرار باشه يه دختر و يه پسر به طور همزمان برن به اتاق هاشون و يه وسيله رو بيارن، اين پسرها هستن كه فاتح اين ماراتن ميشن جالبه، اما هنوز جواب قانع كننده اي براي اين مسئله پيدا نشده ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ابراز علاقه شديد پليس راهنمايي رانندگي به من مشـغول رانندگي تو جاده ام از فاصله دور پلـــيس واسم دست تكون ميده و ابراز ارادت ميكنه واقعا آدماي با محبتي هستــن موندم چطوري از اين فاصله منو شــــناختن؟ يكيشونو جو مي گيره مي پره وسط جـــاده با حرارت خاصي واسم دست تكــون ميده چراغ ميزنم وبا حركت دست به ابرازعلاقه شون جـــواب ميدم دفترچه و خودكار تو دستشه احتمالا ميخواد ازم امـــضا بگيره، اما الان وقت ندارم باشه واسه بعـــد اشك تو چشام حلقه ميزنه از اين همه احساسات پاك و بي آلايش چه پليساي مهربون و عالي داريم من به همشون بخاطر اين احساساتي كه واسم بخرج دادن تشكر مي كنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آقا دیروز تو فیسبوک یه سوال پرسیده بودن که این سوراخ رو خودکار بیک به چه کاری میاد اینم نمونه ای از جواب های دوستان یک.این سوراخ حاوی کولاژن و ایلاستین بوده و این همون چیزیه که پوست خودکار به آن احتیاج دارد دو.عمل فتوسنتز رو انجام میداد سه.خودکارمون خفه نشه چهار.برای اینکه بی کار شدی انگشت تو بکنی تو سوراخ پنج.رای ما روحانی :| شیش.برای اینکه سر جلسه امتحان جواب سوالو بلد نبودی بیکار نباشی باهاش فلوت بزنی هفت.حالا این همه سوراخ رفتی دنبال سوراخ خودکار بیک :| هشت.مدیرعامل شرکتش استقلالیه ! نه.هر چیزی باید یه سوراخی داشته باشه :| این جواب آخری خیلی قانعم کرد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تلگراممو باز کردم ۱۲۸تا مسیج از پسرخالهام داشتم ترسیدم زود بازش کردم دیدم ۱۲۸بار نوشته هادی هادی هادی فکر کردم چیزی شده نوشتم جانم؟نوشت خیلی کم بادی، بعد یه سری میان میگن قطع ارتباط با فامیل خوب نیست🙈😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻥ ﺳﻪ ﻗﻠﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﭙﯽ ﭘﯿﺴﺘﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ .....ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻤﺎﺷﻮﻥ: ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﭘﺮﯾﺴﺎ ﭘﺮﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﭘﺮﯼ !!!! ﮐﻼ ﻣﻠﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ حالا ﭼﻨﺪ ﻭقت ﭘﯿﺶ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ داداشم ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ کنه، ﺭﻓﺘه ﺑﻪ هر ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته ﺑﻌﺪﺍً فهمیده ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ گفته 😂😂 ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭽﯽ، ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ می گم: ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩاماﺩﻩ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻩ ﺑﯿﺲ ﺳﯽ ﭼهﻞ ﮐﺮﺩﻩ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ فرموده! ﺍﺧﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﺎﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﺎﺑﺎمم ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ " ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺼﻔﻪ ﺗﻮست ﺭﻓﺘﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺯﺍﭘﺎﺱ، ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﭘﻨﭽﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ؟ 😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پارسال زمسون مریض شده بودم شدید،داشتم از تب میمردم،بعدازکلی اسرارخانواده رفتم دکتر دکترم واسه اینکه تبم بیادپایین واسم شیاف نوشته بودمام بی خبر چیه؟خو تب داشتم!داروهاموگرفتم رفتم خونه مامانم آب آوردداروهاموبخورم،منم با همون بیحالی دست کردم توپلاستیک از هرکدوم یکی درآوردم که بخورم،آقانصیب هیچ بشری نشه اولیوانداختم بالادیدم توگلوم گیرکردچشام شدقدتشتک (شیافوخوردم!) ازشانس بدمابه صورت افقی توگلوم گیرکرده بود!خلاصه باهربدبختی بود دادمش رفت پایین،هنوزم نفهمیده بودم هیم غرمیزدم خولعنتیایکم کوچیکتربسازیدگلوم پاره شد انقدحالم بدبود پسو پیشمواشتباگرفته بودم خوابیدم وقتی بیدارشدم باوربفرمایدهیچ اثری از مریضی نبود باورفرمایدید نتیجه:داروروهرجوردوس داری مصرف کن اینافقط میخوان ماروعذاب بدن خوچرا؟ فقط شیاف ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ پیش مامانم نشسته بودم داشتم اهنگ مرسی تتلو رو میخوندم من : هر چی از دلت میاد بده بیاد مامانم : از دل من فقط پی پی میاد بدم بیاد ؟؟ ^__^ من :||| تتلو :|| ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون (شاد باشید همیشه) دوستدار شما ARSAℳ
شهید ستاری در تاریخ بیست و نه اردیبهشت ماه سال 1329 متولد شد و در 15 اسفند 1348 با حمیده پیاهور ازدواج کرد. وی در 15 دی ماه سال 1373 به شهادت رسید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همسر شهید ستاری در خاطرات خود از زندگی با وی میگوید: اولين سالگرد ازدواجمان، منصور يك نامه به من داد شبنم روي پاهايم آرام خوابيده بود منصور نشست روبهرويم و من آن را خواندم ساده زيبا و محبتآميز بود نوشته بود من هر روز بيشتر از پيش به زندگيام دل ميبندم به هر جهت شادم خوشحالم؛ از زندگيام از زنم و فرزندم و از خانوادهام؛ خانوادهاي كه گرمي محبت بر تمام لحظات وجود يك سالهاش حكمفرما بوده و به خواست خدا معتقدم و ايمان دارم كه هر روز بر ميزان اين علاقه بيريا افزوده خواهد شد به جمله آخر كه رسيدم، اشكهايم هم جاري شده بود نوشته بود حيف كه از كلمه عشق از بس كه به ننگ كشيده شده، ديگر بدم ميآيد، وگرنه رابطه بين خودم و حميده را بدان ميناميدم *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هفتم | امین کریمی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت هشتم | سیدرضا میرحسینی ◄
♦♦---------------♦♦ روزى در حرم امام حسين عليه السلام جيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را برد زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند به كجا شكايت ببرم ؟ حاج حسن مزبور حاضر متأثر شد و با همين حال تأثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟ اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟ حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى. اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟ عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم امام حسين عليه السلام فرمود:پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مى كرد oOoOoOoOoOoO
o*o*o*o*o*o*o*o ﻣﻌﻠّﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﻌﻞ ﺭﻓـــــــــــــــــﺖ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ڪُﻦ ﮔﻔﺘﻢ : رفتم , رفتی , رفت سڪوتے ڪلاﺱ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﻓﺸﺮﺩ سڪوﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩلے ﺭﺍ شڪست ﻭ ﺭﻓﺖ ﻏﺮﻭﺭے ﺭﺍ لہ ڪرﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ عشقے ﺭﺍ بےﺭﺣﻤﺎنہ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ احساسات را گرفت و رفت لبخندامو گرفت و رفت زندگيمو گرفت و رفت دنيامو گرفت و رفت شادےهامو گرفت و رفت رفـــــــــــــــــــــ💔ـــــــــــــــت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم