♥♥.♥♥♥.♥♥♥ میگفت همه ی رابطه ها تاوقتی خوبه که آدمها قبل از قصه ی عشق و عاشقیشون باهم رفیق باشن واسه هم زیرو رو نکشن؛ بهم انرژی مثبت بدن کنار هم واس آرزوهاشون بجنگن ورویاهاشون رو باهم ببینن! آرمان رنجبریان
جوکر: حاضری به خاطر من بمیری؟ دختر گربهای: اره جوکر جوکر: نه اون که اسونه حاضری به خاطر من زندگی کنی؟؟؟؟؟ *~*****◄►******~* وقتی توی یه کاری مهارت داری هیچ وقت مجانی انجامش نده ^^^^^*^^^^^ (بتمن سر جوکر رو به میز می کوبه) جوکر: هیچ وقت از سر شروع نکن چون طرف گیج میشه و ضربات بعدی رو حس نمی کنه (بتمن میزنه رو دست جوکر) جوکر: دیدی گفتم ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
درانگلستان تمام تاکسی های کرایه باید 1 عدد یونجه و 1 کیسه جو در خودرو همراه داشته باشند این قانون از زمان درشکه های کرایه این کشور بر جای مانده است *********◄►********* آرژانتین، از معدود کشورهاییست که بجای استفاده از عکس مشاهیر، از تصویر حیوانات روی اسکناس استفاده میکند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* امپراطوری عثمانی در حفظ اسرار وسواس شدید داشته بسیاری از سلاطین، کر و لالها را برای کار در دربار استخدام میکردند تا حتی نتوانند فالگوش بایستند، چه برسد به اینکه اطلاعات درز دهند *********◄►********* ۰شرکت " رولزرویس " ربات های سوسک نمایی را ابداع کرده که در موتور هواپیما میچرخند و مشکلات احتمالی را بررسی و اعلام میکنند، با این ربات دیگر نیازی به خارج کردن کل موتور هواپیما برای تعمیر نیست *♥♥♥♥*♥♥♥♥* تمساح ها گرما را از طریق دهان خود حس میکنند چون آنها عرق نمیکنند و دارای هیچ غدد عرق نیستند *********◄►********* آب رودخانه ای در جنگل های آمازون به قدری داغ است که به نقطه جوش رسیده و می توان در آن چای درست کرد مردمان آن جا معتقدند که دلیل گرمای آب اژدهای خوابیده در کف آن است *♥♥♥♥*♥♥♥♥* میزان فشار اکسیژن در رحم مادر در حدی پایین میمونه که جنین 95% اوقات خواب باشه این فشار کم اکسیژن برابر با میزان فشار اکسیژن بالای کوه اورسته *********◄►********* جالبه بدونید مخترع تلویزیون یعنی Philo T Farnsworth هیچگاه به فرزندانش اجازه نداد تلویزیون تماشا کنند او یک بار به پسرش گفت هیچ چیز مفیدی در تلویزیون وجود ندارد و نمیخواهم حتی فکر دیدن برنامه هایش در سرتان باشد استیو جابز موسس کمپانی اپل هم به فرزندانش اجازه استفاده از آیپد رو نمیداد *♥♥♥♥*♥♥♥♥* محققان دانشگاه IMIT ملبورن دریافتند حشراتی مانند زنبور عسل و زنبور اروپایی با استفاده از مکانیزم های بصری شبیه به انسان قادرند چهره یکدیگر را با دقت بالایی تشخیص دهند *********◄►********* بیشتر خاکی که زیر تخت شما بعد از مدتی جمع میشود در واقع تجمع سلول های مرده ی سطح پوست شما هستن نه خاک *♥♥♥♥*♥♥♥♥* اگر شما قرار بود در تاریکی مطلق زندگی کنید بدن شما خود را با روز های 48ساعته مطابق می کرد طوری که 36ساعت بیدار مانده و 12 ساعت می خوابیدید *********◄►********* در سالهای 1400 ، آفریقایی ها زنبورهای قاتل را برای محافظت از روستاهای خود در برابر بازرگانان آموزش می دادند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* بسیاری از زنان ژاپنی از اینکه صدای ادرار کردنشان شنیده شود شرمسار میشوند بسیاری از زنان، برای اینکه این صدا شنیده نشود سیفون توالت را در هنگام عمل توالت باز نگه میدارند که آب زیادی هدر میرود پس کالایی با مارک «اوتوهیمه» آمد که با فشار دکمه ای صدای فلاش پخش میشود *********◄►********* در قدیم تار ویولن را از روده گوسفند درست میکردند که گاهی اوقات به دور آن مس یا نقره میپیچیدند گرچه امروزه این سیمها مرسوم نیست اما ویولونیستهای کلاسیک بدلیل صدای گرم آنها را ترجیح میدهند
o*o*o*o*o*o*o*o بعد از ظهر بهترین موقعیت برای رفتن به سروقت اون خونه بود بعد از خوردن نهار، به بهانه گرفتن کتابم از سامان از خونه جیم زدم بیرون. نگاهی به دور و اطراف انداختم هیچ کس تو اون کوچه نبود از درخت چسپیده به دیوار بالا رفتم نگاهی کلی به حیاط انداختم همه جا تمیز و آب و جارو شده بود، چشممو چرخوندم بالاتر لب حوض بزرگ پر از شمعدانی های قرمز گذاشته بودن یه نفر هم اونجا پشت به من نشسته بود، یه دختر بود موهای بلندش تو هوا می رقصید خاک تو سرت اردی اگه یه نفر اینجوری خواهرای خودتو دید بزنه چیکار میکنی میری لت و پارش میکنی دیگه احمق، یه لحظه پام از روی تنه درخت لیز برد دستامو محکم به دیوار گرفتم ولی یه آخ بلند از دهن واموندم خارج شد که باعث شد دختره برگرده سمت من ولی ای کاش هیچ وقت این کار رو نمیکرد تا چشمش به من افتاد جیغی کشید و پا تند کرد به سمت خونه اما من همون جور مات و مبهوت مونده بودم، خدایا این چی بود پری بود یا آدمیزاد، رویا بود یا واقعیت. هرچی که بود تصویرش توی چشمها و قلب و مغز و تمام وجودم حک شده بود سست و مدهوش خودمو از درخت پرت کردم پایین که مچ پام درد گرفت ولی انگار تو این دنیا نبودم مثل ربات رفتم خونه ادامه دارد o*o*o*o*o*o*o*o پنجره | قسمت اول ◄ پنجره | قسمت دوم ◄
oOoOoOoOoOoO قسمت سوم تو از من گم شده ای “ربات” حتما این هم یکی از ویژگی های آن ریات پیشرفته بود که وقتی انسانی در خطر است به او کمک کند با این سوال مانده بودم مگر انسان این را طرحی نکرده؟ پس چرا خودش به وقت کمک به هم نوع اش غیب میشود؟ انگار آدم ها تمام کمبود های شان را داشتند با این ربات ها جبران میکردند و از آن جایی که ربات طبق یک برنامه پیش میرود و قدرت تصمیم گیری و تعقل ندارد، آدم هر گونه که دلش بخواهد میتواند آن را بسازد دقیقا همان چیزی که در انسان رخ نمی دهد آدم ها هر چقدر هم که تربیت شوند بالاخره یک جایی در یک موقعیت بخصوص تمام شرافت و انسانیت شان به گِل مینشیند و منافع شان را بر هر چیزی مُقدم میبینند ربات بیچاره برگشت و به سمتم آمد دستش را دراز کرد و روی شانه ام گذاشت هر چند تنها یک فلز بود با برنامه ای از پیش تعیین شده اما همینکه خودم را روی تخت بیمارستان تنها ندیدم دلم گرم شد آقای پزشک پس از معاینه ی مجدد گفت امشب را باید در بیمارستان بمانی فردا مرخص میشوی دارو هایت را سر ساعت مصرف کن چند قدم فاصله گرفت و دوباره چرخید سمتم و انگشتانش را به حالت قدم زدن توی هوا حرکت داد و در ادامه گفت: پیاده روی فراموش نشود آن ربات شب تا به صبح کنارم نشسته بود هر وقت چشم باز میکردم نور آبی رنگ چشمانش را در تاریکی اتاق میدیدم که تکیه داده بود به دیوار و داشت با چشمان باز استراحت میکرد هر از چند گاهی هم یک موسیقی میگذاشت سلیقه ی موسیقی اش عالی بود من با چشمان بسته گوش می دادم او با چشمان باز دلم میخواست بدانم شماره تلفن هایی که در موبایل اش ذخیره کرده متعلق به چه کسانی ست؟ دلتنگ می شود یا نه؟ عاشق شده است؟ دلم میخواست بدانم در دنیای ربات ها چه میگذرد؟ اصلا از عصر تا الان کسی نگران اش نشده؟ مگر کسی نگران من شده بود؟ من فرق زیادی با این ربات نداشتم هیچ کس در هیچ طول و عرضی از این جغرافیا انتظارم را نمی کشید دلم میخواست من هم یک ربات بودم روی یک برنامه ی مشخص و از پیش تعیین شده نه ذهن داشتم که چیزی یادم بیاید نه قلب داشتم که برای کسی بلرزد نه احساساتی که برای کسی رم کند نه هیچ چیز دیگر باز یاد جمله ی اورسن ولز افتادم درست گفته بود، خیلی درست نمی دانم چرا این روزها مدام یاد آن حرفش می افتم بالاخره صبح شد و اجازه ی مرخصی ام را دادند ربات مذکور جلوی درب بیمارستان روبه روی ام ایستاد و دستش را دراز کرد این تصویر را به صورت لانگ شات تصور کنید از لابه لای عبور مردم و شلوغی خیابان و تردد تاکسی پرنده ها دستم را دراز کردم و بعد هم در آغوش کشیدم اش .... oOoOoOoOoOoO ...ادامه دارد علی سلطانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفتم : از زمان میترسی؟ سیگار رو از لبش برداشت و گفت کسی هست که از گذر زمان نترسه؟ اون ها خطرناکن ، ولی ما اون هارو به دیوار خونمون آویزون میکنیم به مچ دستمون میبندیم،حتی تو ایستگاه های قطار میذاریم شنیدم که میگن ربات ها آنقدر قدرتمند میشن که میتونن آدم هارو از بین ببرن اما انگار همه فراموش کردن که چند صد سال پیش چیزی اختراع شد که هرلحظه داره جون مردم رو میگیره ساعت ها ساعت های جنایتکار ساعت های لجباز عقربه هاشون بی ملاحظه میچرخن با اون صدای همیشگی ، تیک تاک ، بنگ بنگ وقتی که میخوای ساعت ها زود بگذرن،جون به لبت میکنن و دیر میگذرن اما وقتی که میخوای دیر بگذرن،با تموم سرعت میگذرن ساعت من دیگه تیک تاک نمیکنه،چون یه روز ساعت هفت منتظر کسی بودم و اون دیر کرد،خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد،واسه همین باطری ساعتم رو درآوردم.حالا دیگه ساعتم همیشه هفت رو نشون میده درسته که دیگه عقربه های ساعتم نمی چرخن،اما صدایی رو از لابه لای رگ هام و ضربان قلبم میشنوم که میگه تیک تاک ، بنگ بنگ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم