حالا که همه چیز بِینمون تموم شده
بیا دوستِ معمولی باشیم
دوست معمولی چجوری میشه؟
آهان وایسا خودم بگم
یعنی دیگه از این به بعد قرار نیست صبح زود تا از خواب بیدار شدی پیام بدی صبح بخیرمو نگی پامو از خونه نمیذارم بیرون...بعدشم انقدر زنگ بزنی که خواب از سَرَم بِپَره
شاید حول و حوش ساعت ده پیام بدی: سلام، من فلان جام آدرسشو بلد نیستم...کمکم میکنی؟
بعدشم قرار نیست من پنج دقیقه بعد با موتور بیام اونجا و غافلگیرت کنم و ببرم برسونمت و دو ساعتم وایسم کارِت تموم شه که بعدش بریم جیگر بزنیم و گازِ دوغو بگیرم رو موهات
همون یه جواب باید بدم که بلد نیستم
ببخشید....خب دوست معمولی ایم دیگه
دوستای معمولی با هم بیرونم میرن درسته؟
آره خب طبیعتا میرن دیگه
مثلا وقتی با بچه ها رفتیم بیرون ، سردت شد قرار نیست دستتو بکنی تو جیب من...بعدم هی بگی، ها کن تو گوشم، یخ کردم
بس کن
نه نه وایسا
دارم فکر میکنم احتمال داره دقیقا همون موقع که دوستِ معمولی ایم و با هم رفتیم سینما تلفنت زنگ بخوره، لپات گل بندازه و بلند شی از جمع بری بیرون
.
تمومش کن
.
چیه خب؟
دوست معمولی ایم دیگه
از شنیدنش اذیت میشی ؟
خب دارم برات میگم که دوست معمولی چه شکلیه
که قراره باشی و نباشی
که قراره آخر شب آنلاین باشیم اما بدون شب بخیر بخوابیم
که قراره وقتی پیام دادی نَپَرم رو گوشی و ذوق نکنم....اصلا ده دقیقه بعد پیامتو بخونم
که قراره از اولویت خارج بشی
بزار یه چیزی بهت بگم
تو برای من یا باید صفر باشی یا صد
اینو بُکُن تو گوشِت که عشق وسط نداره....اگه داشت یعنی بازیه....مثل دل دادن قلوه گرفتنای امروزی...که آخرشم میشن دوست معمولی...همون چیزی که تو میگی
راستش حالم از دنیایی که توش زندگی میکنی به هم میخوره
درسته تو زرد از آب در اومدی اما من واسه لحظات زندگیم....واسه خاطراتی که با تو رقم خورد احترام قائلم
برو بذار بیشتر از این تأسف نخورم واسه انتخابم
oOoOoOoOoOoO
o*o*o*o*o*o*o*o
وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم
یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم
یادم رفت ریز ریز نخندم
وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته
یادم رفت کنجکاوی نکنم
هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند
یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند
ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم میرود
به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست
بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد
یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید
و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت
من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد
از این فراموشى نمىمیرم
ولی یادم میرود که نبینمش
یادم میرود که به او فکر نکنم
چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناکتر است
o*o*o*o*o*o*o*o
کامل غلامی