♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم برای بچه های امروز نگرانم نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت از کوکب خانمی که دیگر نیست و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم
*@@*******@@* زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی باید بدانی که این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو فقط مامور انجام دادنش بر روی زمین هستی، حتی اگر هوس سفر کردن باشد یا ازدواج با یک دختر بازرگان....یا جستجوی گنج روح دنیا از خوشبختی یا بدبختی هوس یا حسادت مردم انباشته است هیچ نیست مگر یک چیز: تکمیل _ حدیث خویش _ که آن هم تنها اجبار انسان هاست وقتی خواستار چیزی هستی همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته ات برسی کیمیاگر صفحه ۴۶ *@@*******@@* هر کس در پی رویایی است و رویاها شبیه یکدیگر نیستند کیمیاگر صفحه ۹۱ *@@*******@@* کیمیاگر اثر پائلو کوئیلو
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هر جمله یک معنای مشخصی دارد اما بستگی دارد کجا به کار رود درست مثل «مواظب خودت باش» یک وقت هایی دوستت دارم معنی میدهد یک جاهایی همان مواظب خودت باش اما یک وقت هایی یعنی دیگر نیستم که مواظبت باشم؛ جای خالی ام قرار است گند بزند به تمام لحظه های خوش زندگی ات بیشتر مواظب خودت باش
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مراقب آدم های آرام زندگیتان باشید آن هایی که گوش میدهند دیرتر غمگین میشوند سخت عصبانی میشوند طولانی دوستتان دارند کم عاشق میشوند مهربانی را بلدند ، حواسشان به شماست درد را به جان میگیرند تا شما را نرنجانند آن ها همانهایی هستند که اگر دلشان بشکند دیگر نیستند نه اینکه کم باشند دیگر نیستند
^^^^^*^^^^^ اینم یه تندیس با دستان هنرمند خودمه😄😜اگه گفتیییین با چی درست شده؟؟؟ آفریوووووون اِسمارتییییز😍😋 خب داشتم میگفتم بلههههه یک تندیس که عششششششققققق❤بی پایان منووو به خنگولستان نشاااان میدهد ازهمینجا میخوام اعتراف کنم وداااااااد بزنمممم که:👇 عاشقتمممممممممممم خنگولستااااااان و بیشتر عاشقتوووووونمممم خنگولستانیااااا و بیشتر بیشتر عاشقتمممممم بانووووو😛 این آخریو واسه خودم گفتم☺مخالفان هم همهههه....هستن😂 جای خالی به معنای خـــر و حیوانات نجیب دیگر نیست لطفا باذهن های منحرفتون پرش نکنید😐 خب بهله داشتم میگفتم که..!!😳یادم رف!!! بفرماااا ازبس وِر زدین که یادم رف چی داشتم میگفتم😒😐😂 خب وِلِلِش حتما مهم نبوده😌 و در آخر و کلاااااام آخررررر تشکررر میکنم از تمام کسانی که در ساخت خنگولستان شرکت داشتند و همچنین کسانی که الان با همراهی همیشگیشون این برنامه بی همتا رو ساپورت میکنن🙏💕 از ته ته ته ته قلبمممم میگم:خنگولستان بهترررررررین خانواده مجازیه که دیدم وخواهم دید بدون هیچ حاشیه ای و بدون هیچ حرف اضافه ای😘😍 وکلام آخر بازم امیدوارررررم که هرروز تعداد این خانواده بی همتا بیشتر بشه و بتونیم خوشیهامون و خوبیهامون رو باهم قسمت کنیم😊💜 وکلااام آخر(بخدا دیگه آخریشه😶) آرزومیکنم خنگولستان تا هزاران سال دیگه پابرجا بمونه تا بتونه حداقل صباحی خنده رو مهمون لبای مردم عزیزه ایران بکنه💙 شرمنده که سرتون رو درد آووردم حرفایی بود که باید در این زمان زده میشد😊 خب تا درودی دیگرررر بدرود😘😘😘 ^^^^^*^^^^^
*~*~*~*~*~*~*~* هفت یا هشت سالم بود برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد ۳۵ زار دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت: نه همشیره گفت: پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه به خدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخند و پندش یادم هست بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه *~*~*~*~*~*~*~* پرویز پرستویی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم