♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود
بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار
اوج غم اين قصه در اين شعر همين جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....توانگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ
یک گوشه ی دیوار و....توانگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه
من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
* ناشناس *