شيخ را به دهکده اي دور دست دعوت کردند تا براي آنها دعاي باران بخواند
*fereshte* *fereshte*
همه مردم ده در صحرا جمع شدند و همراه شيخ دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ايشان رحم کند
و باران رحمتش را بر زمين هاي تشنه سرازير نمايد
*shokr* *shokr*
اما ساعت ها گذشت و باراني نيامد . کم کم جمعيت از شيخ و دعاي او نااميد شدند و لب به شکايت گشودند
*zabon* *zert*
يکي از جوانان از لابلاي جمعيت با تمسخر گفت
یا شیخ ریدم تو ریشت ، انگار دعاهات خریدار نداره ؟؟ گوز به شاگردات منتقل میکنی ؟؟
*fosh* *fosh*
عده زيادي از جوانان و پيران حاضر در جمع نيز به جوان شاکي پيوستند و شيخ را به باد تمسخر گرفتند
*amo_barghi* *amo_barghi*
اما شیخ هيچ نگفت و در سکوت به تمام حرفها گوش فرا داد
سپس وقتي جمعيت خسته شدند و سکوت کردند به آرامي گفت
*fekr* *fekr*
آيا در اين دهکده فرد ديگري هم هست که به جمع ما نپيوسته باشد!؟
همان جوان معترض گفت
بله! پيرمرد دیوانه ایی که در خرابه ایی زندگی میکند و هر روز قرص جوشان در باکسن خود فرو میکند و با دامنی گُل گُلی بندری میرقصد و آواز میخواند ؛ او فقط نیومده
*tafakor* *tafakor*
شيخ گوزخندی زد و گفت
چه میخواند ؟؟
جوان گفت نمیدانم
شیخ گفت خاک بر سرت
*bi asab* *bi asab*
و شیخ گفت
مرا نزد او ببريد! باران اين دهکده در دست اوست
جمعيت متعجب، پشت سر شيخ به سمت خرابه اي که پيرمرد در آن مي زيست رفتند
در چند قدمي خرابه پيرمرد ژوليده اي را ديدند کف از باکسن او به بیرون میریزد و با بغض به آسمان خيره شده است و
قر میداد و میخواند
دل از نامهربونی ها غمینه
درون سینه ام غم در کمینه
خرابه خونه ی دل از دو رنگی
چرا رسم زمونه اینچنینه
*gerye* *gerye*
و به یکباره شروع به خوندن ترانه ی شادی کرد
آممممنه چشم تو جام شراب منه
آمنه اخم تو رنج و عذابه منه
آمنه آمنه شورت ننت پا منه
آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه
پشتم ، ز دستت آتیش گرفته
مهره تو از دل بیرون نرفته
شيخ جفتک زنان به سمت پیرمرد پرید و شروع به رقصیدن کرد
:khak: :khak:
و دیگر مریدان نیز تعادل روانی خود را از دست دادن
و شروع به رقصیدن کردند
و همزمان چشم به شیخ دوخته بودن
شیخ در کنار پیره مرد شروع کرد به رقصیدن
و پیره مرد همچنان میخوند
آممممنه چشم تو جام شراب منه
آمنه اخم تو رنج و عذابه منه
شیخ منتظر ایستاد
و پیرمرد ادامه داد
آمنه آمنه شورت ننت پا منه
شیخ شرته پیرمرد را از پایش در آورد
:khak: :khak: :khak:
و به آمنه پس داد تا به مادرش برساند
مریدان که تقلید از شیخ همگی شورت های خود را در آوردند و به آمنه دادند تا به مادرش برساند
شیخ فرمود خاک بر سرتان
*bi asab* *bi asab*
در همین زمان ناگهان آسمان ابری شد و شروع به رعد و برق زدن کرد
و مریدانی که بدون شورت در حال رقصیدن بود را جزغاله کرد
*bi_chare* *bi_chare*
شيخ زير بغل پيرمرد را گرفت و او را به زير سقفي برد و خطاب به جمعيت متعجب و حيران و شرم زده گفت
*bi asab* *bi asab*
دليل قحطي اين دهکده را فهميديد ! در اين سال هاي باقيمانده سعي کنيد قدر اين پيرمرد و بقيه انسان های شاد رو بدونید ، او برکت روستاي شماست سعي کنيد تا مي توانيد او را زنده نگه داريد
سپس از کنار پيرمرد برخاست و به سوي جواني که در صحرا به او اعتراض کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد
ریدم تو گوشت و عصای خود را به او فرو کرد
*labkhand* *labkhand*
و جوان بعد از شنیدن این حکمت شورت مادر آمنه رو به پا کرد و میخواند
آمنه آمنه شورت ننت پا منه
آمنه قهر نکن که قلب من میشکنه
پشتم ، ز دستت آتیش گرفته
مهره تو از دل بیرون نرفته
و مریدان همگی خشتک دریدن و شروع به رقصیدن کردند تا از حال رفتند
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
انصافا خودم خیلی خندیدم وقتی مینوشتمش
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان
این سبک داستان های شیخ و مریدان رو فقط اینجا داخل سایت خنگولستان میتونید پیدا کنید
و هر جای دیگه دیدید بدونید از ما کپی شده
همه ی داستانک های شیخ و مریدان ◄
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
سال نو مبارکتون
سالی پر از خنده داشته باشید
کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد
کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست
اعتیاد و فقر را نابود کرد
دودمان بیکسی را دود کرد