♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میدانی به نظرم در دنیا هیچ چیز به اندازه عاشق چیزهای کوچک بودن نمیتواند لذت بخش باشد مثل یک اسم ام اس کوتاه چند کلمه ای که به حالت سوالی میپرسد: مراقب خودت هستی ؟ به این فکر میکردم که چقدر آدم های همیشه حاضر را دوست دارم آدم هایی که هنوز مسیج ات send نشده جوابت را میدهند آدم هایی که معطل کردن را بلد نیستند ، آدم هایی که انگار میخواهند به ساده ترین زبان ممکن بگویند: تو اولویت من هستی اولیت دوست داشتنی من آدم هایی که از پشت تکنولوژی لعنتی هم آنچنان خود را حاضر نشان میدهند که انگار ور دل ات در آن طرف میز نشسته اند و همانطور که کف دستشان را چسبانده اند به لیوان قهوه یشان دارند تو را نظاره میکنند آنقدری که تو میگویی گور پدر تکنولوژی، تو خودت اینجایی، باور دارم که اینجایی همینجا درست روبروی من بنظرم ما آدم ها از همانجایی قافیه زندگی را باختیم که از کنار چیزهای لذت بخش کوچک زندگی مان گذشتیم و چشم هایمان به دنبال اتفاقات بزرگ زندگی گشت از یاد بردیم که میتوانستیم از همین چیزهای کوچک چقدر کیف کنیم و لذت ببریم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
..*~~~~~~~*.. هرکسی حق دارد هر اسمی دلش میخواهد روی مغازه و کسب و کارش بگذارد... من حتی میتوانم، اگرچه به سختی ولی "کله پزی رایان تکنیک" یا "وانت بار آسان پرواز" را هم هضم کنم، اما وقاحتِ اسم هایی که روی تابلوی بانک ها عربده میزنند را نه پشت سرش ایستاده بودم توی صف خودپرداز... دو سه دقیقهای که با دستگاه ور رفت، سرش را برگرداند و چشمهایش گشت دنبال یک نفر که بپرسد: اینجا چی نوشته؟ حدودا ۵۵ ساله، و از لباس کارش پیدا بود توی اسم بانک سهم دارد من نزدیک تر از همه بودم؛ مانیتور را نگاه کردم، خونسرد و بیشرمانه نوشته بود: موجودی کافی نیست هیچ وقت نتوانسته ام این جمله ی منفور و لعنتی را برای کسی بخوانم. فقط داشتم به نجات خودم فکر میکردم... گفتم: انگار مشکل داره! چقد میخواستین وردارین؟ ـ پونزده تومن اجازه بدین من کارمو انجام بدم، دوباره امتحان کنین کارتش را از حلقوم دستگاه کشیدم بیرون و دستِ خودم نگه داشتم و بدون اجازه اسم و رسمش را خواندم و کارم را انجام دادم بعد از من دوباره امتحان کرد؛ پانزده تومن برداشت و رفت آها...! راستی خودپرداز بانکِ "رفاه کارگران" بود ^^^^^*^^^^^ محمد جواد
*~*~*~*~*~*~*~* به ساعت نگاه کردم شش و بیست دقیقه صبح بود دوباره خوابیدم بعد پاشدم به ساعت نگاه کردم شش و بیست دقیقه صبح بود فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم آدم ها هم مثل ساعت ها هستند بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه *~*~*~*~*~*~*~*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مثلا تو هی بخندی من کادر ببندم روی صورتت شات پشت شات از همون پشت لنز هزار بار بمیرم برای خنده هات خب!؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
..*~~~~~~~*.. همه ی ما مردها یک جا ی مورد علاقه تو زندگیمون داریم یک ساعتی در روز رو بیشتر دوست داریم یک عدد بیشتر از همه اعداد ریاضی بهمون انرژی میده یک ترانه و آهنگ رو بیشتر از تمام آهنگ های خونده شده گوش میکنیم و لذت میبریم و اینها همه فقط تقصیر یک زنه ^^^^^*^^^^^ ❇آراد حسین زاده❇
" ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻧﺪ از ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﻧﺪﻩ ﭼﭗ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺁﺩﻡ !!! ﺣﻮﺍﯾﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ . . . ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﯿﻮﻩ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ، ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻨﺴﺕ، ﻣﻦ . . . ! ﺣﻮﺍ !! ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﮤ ﺷﯿﻄﺎﻥ، ﺷﺎﯾﺪ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺁﺗﺶ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺍﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﺩﺍﺩ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ . . . ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ . . . ﺯﻟﯿﺨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﯾﻮﺳﻒ ﻫﻢ . . . ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺯﻥ ﻟﻮﻁ ﻭ ﺯﻥ ﺍﺑﻮﻟﻬﺐ ﻭ ﺯﻥ ﻧﻮﺡ . . . ﻣﻠﮑﻪ ﺳﺒﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ . . . ﮔﺎﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻞ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﻄﺎﺑﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ . . . ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻧﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻨﺪﯾﺲ ﻣﻘﺪﺳﻢ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ . . . ﮔﺎﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺣﻀﻮﺭﻡ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺸﻬﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ . . . ﻣـــــــــﻦ . . . ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻡ . . . ﻣـــــﻦ . . . ﺣﻮﺍﯾﻢ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﻢ،ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻡ، ﻣﺮﯾﻤﻢ . . . ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﭼﭗ ﺍﺕ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ، ﺭﺳﺎ ﻭ ﻫم تراﺯ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡ . . . ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻫﺮﻡ، ﻭ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﺍﺩﻩ من . . .
هــرازگاهی خـــودت را هَـــرَس كــن شـاخــه هــای اضـافیــت را بــــزن پــای تمــام شاخــه بریـــده هــایت بایست تمـــام سختی هــــایـت دردهــــایت باغبــانی کن خــودت را خـــاطــــرات بـــــدت را سَـبُــك كــن فكــــرت را از هرچه آزارت می دهد ریــاضیــــدان بــــاش حســـاب و کتــاب کن خـوبیهای زنـــدگیــت را جـمع کن آدمهای بــدِ زنـــدگیت را کــم کن همه چیـــز خــــــوب می شـــود قــــول خـــوب می شـــود
ﺑﺎﺩﻗﺖ ﺑﺨﻮﻥ ﻭﻫﺮﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺗﻮﺫﻫﻨﺖ ﺗﺼﻮﺭﻛﻦ : ﻳﻪ ﻓﻠﺞ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺑﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻩ ﻳﻜﻨﻔﺮ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺑﺸﻪ، ﺳﺮﺵ ﻣﻨﺖ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺒﺮﺗﺶ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻰ ﻭ ﺣﻤﺎﻡ ﻭ کاﺭﺍﻯ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ... ﻣﻴﺪﻭﻧﻰ ﺁﺭﺯﻭﺵ ﭼﻴﻪ؟ ﻓﻘﻂ ﻳﻜﺒﺎﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺧﻮدش بتونه ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﺍﺷﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ... ﻳﻪ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻪ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻰ ﺭﻭ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻪ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻪ،ﺻﺒﺢ ﺭﻭ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻪ ... ﻣﻴﺪﻭﻧﻰ ﺁﺭﺯﻭﺵ چیه؟ ﻓﻘﻂ ﻳﻜﺒﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﻜﺮﻭﺯ ﺑﺘﻮﻧﻪ نزﺩﻳﻜﺎﺵ ﻭ ﻋﺰﻳﺰﺍﺵ ﻭ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻭ ﻭ زﻧﺪﮔﻰ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﺒﻴﻨﻪ ... ﻳﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﻰ ﺩﻟﺶ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻴﻤﻰ ﺩﺭﻣﺎﻧﻰ ﻭ ﻣﺴﻜﻦ ﻫﺎﻯ قوی ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻛﻨﻪ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﻜﺸﻪ ... ﻳﻪ ﻛﺮ ﻭ ﻻﻝ ﺁﺭﺯﻭﺷﻪ ﺑﺸﻨﻮﻩ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎزﺑﻮﻧﺶ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ... ﻳﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺗﻨﻔﺴﻰ ﺩﻟﺶ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭ بتونه ﺑﺪﻭﻥ ﻛﭙﺴﻮﻝ ﺍﻛﺴﻴﺰﻥ ﻧﻔﺲ بکشه ... ﻳﻪ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ساﻋﺖ ﭘﺎﻛﻰ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ... ﺍﻵﻥ ﻣﺸﻜﻠﺖ ﭼﻴﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ؟ :) ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭ ﺯﺍﻧﻮﺕ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ و ﻧﻌﻤﺘﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻬﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻯ ﻓﻜﺮﻛﻦ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻌﻤﺘﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻯ ... :) ﭘﺲ ﺷﻜﺮﮔﺰﺍﺭﻯ ﻛﻦ ﻭ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ کن ... ﺗﻮ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻰ، ﻏﺮ ﻧﺰﻥ،ﻧﺎﺷﻜﺮﻯ ﻧﻜﻦ ... آﺳﻮﻧﺎ ﺭﻭﺧﻮﺩﺕ ﺣﻞ ﻛﻦ ﺳﺨﺘﺎﺷﻢ با ﺧﺪﺍ :) یا علی :)
ﻭﻗﺘــﯽ ﺍﺯ ﯾـــﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﯿــﺮﻧﺠﯽ حتی ﺍﮔﻪ ﺑﮕــﯽ ﺑﺨــﺸﯿﺪﻣـــﺶ ﯾﻪ ﭼــــﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟــــﺖ ﻣﯽ ﻣـــﻮﻧﻪ ... ﮐﯿـــﻨﻪ ﻧﯿـــﺴﺖ ... ﯾﻪ ﺟــــﺎﯼ ﺯﺧــﻢ ... ﯾﻪ ﭼﯿــﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿــﺬﺍﺭﻩ ... ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒــﻞ ﺑﺸــﻪ ... ﻫـــﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨـﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـﻪ ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾـــﺪﻩ ﺳﺖ ... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳــﻂ ﺍﺯ ﺑﯿـــﻦ ﺭﻓﺘـــﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧـﺎﻟﯿــﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿــﺸﻪ ﺩرﺩ ﻣﯿﮑــﻨﻪ ... ﯾــﻪ ﭼﯿــﺰﯼ ﻣﺜـــﻞ " ﺣـــــــﺮﻣـﺖ "
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم