*@@*******@@*
میدونی از چیه خودم متنفرم
اینکه حتی باوجود اینکه میدونم نمیخوایم بازم دوست دارم:(
میدونی اصن امشب میخوام اعتراف کنم، میخوام سرمو از پنجره بیرون ببرمو داد بزنم
بگم آهای مردم من میخوامش، شاید بگن قرنطینگی زده به سرش، بگن دیوونه شده
بعضیام شاید بگن عاشقه ها، ولی هیشکی بیشتر از خودم از دلم خبر نداره
میدونی من باتو همه چیو دوس دارم حتی چیزایی که ازشون متنفرم
وقتی اخم داشتی دلم لرزید باخودم گفتم اصلا اخموها بهترن
وقتی عصبانی بودی باخودم گفتم آدمای آرومو دوس ندارم
وقتی حرف نمیزدی باخودم میگفتم آدمای کم حرف قابل تحمل ترن
خلاصه بگم که دنیارو با تو یه جوره دیگه میبینم
برای من خوشبختی خلاصه میشه تو نگاه تو
زندگیم خلاصه است تو چال گونه هات
اصلا دنیای من جاییه وسط قفسه سینت جایی که سر میزارمو و با ریتمای قلبت آرامش به وجودم تزریق میشه
اگه بخوام بگم تا ته دنیا حرف دارم واسه گفتن:)
خلاصشون میکنم تو یه جمله
ارباب قلبم، هرروز خاطره مینویسم نبودنت را، بیا تا ببندم خاطره هارا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
تنها بودم
توی اوج افسردگی
با اون چشمای قرمز از اشک
صداتو شنیدم
و
یهو دلم لرزید
قلبم ریخت
با هزار زحمت
هزار تا سرچ اسمتو پیدا کردم
وقتی عکستو دیدم
فهمیدم کار از کار گذشته
عاشقت شدم
از اون به بعد زندگیم
شد چشات
شد صدات
شد نفسات
چهار ساله زندگیم در بندته
مرد جذاب من
oOoOoOoOoOoO
از سینما زدیم بیرون
دیر وقت بود و به رسم عادت یک ساعتی بازیِ مان گرفت
بداهه دیالوگ میگفتیم و دعوا میکردیم و میخندیدیم و داد میکشیدیم
پایان بازی هایمان هم همیشه باز بود
سرخوشانه چرخ میخوردیم که ساعت از سه بامداد گذشت و چیزی به اذان نمانده بود
گرسنگی به استخوان رسیده بود و با این وضع نمیشد روزه گرفت
در چرخ خوردن و بازی کردنمان جغرافیا را از دست داده و سر از جنوب تهران درآوردیم
اهل کله پاچه که نبود اما یادم آمد آن نزدیکی ها یک فلافلی هست که تا سحر باز است
پایان بازی را باز رها کردیم و سراسیمه زدیم به فلافلی
با هم که بودیم اشتها از سرو کولمان بالا میرفت و هر دو ، دو نونه سفارش دادیم با نوشابه ی شیشه ای تگری
صاحب فلافلی من را میشناخت و گفت خیارشور نذارم؟
خواستم بگویم نه که گفت بذارید آقا خیارشورارو من میخورم
هر چه گفتم تشنه ات میشود قبول نکرد که نکرد
خلاصه همه ی خیارشورها را خورد و فردا هم که داشت از تشنگی تلف میشد هی زنگ میزد به من و میگفت حرف بزن
گفتم خب تشنه ات شده جانم چرا به من زنگ میزنی؟
میگفت با تو که حرف میزنم دهنم آب می افتد برای بوسیدن ات و تشنگی ام رفع میشود...اصلا گوجه سبز منی...لواشک منی
.
.
زل زدم به میز و دارم همه ی آن شب را دوره میکنم
از سینما که زدم بیرون تنها ولی با تو داشتم دعوا میکردم و میخندیدم و داد میزدم که سر از این فلافلی در آوردم
دوره کردم آن شب را و به گوجه سبز منی که رسیدم خنده ام گرفت
به خودم که آمدم صاحب فلافلی داشت برای چندمین بار میگفت
اقا بالاخره خیارشور بذارم یا نه؟
گفتم نه آقا نذار
حساب کردم و لب نزدم و آمدم بیرون
فردا هم بدون سحری روزه میگیرم
مثل دیشب که دیدم ساعت سه و نیم را رد کرده و تلگرامت آنلاین است و دلم لرزید و هیچ چیز از گلویم پایین نرفت
مثل پریشب که خوابت را میدیدم و اصلا بیدار نشدم
مثل پس پریشب که یاد چت کردنمان تا خود سحر افتادم و
فردا هم بی سحری روزه میگیرم
اما جان مادرت تو به این حرف ها گوش نکن
تشنه ات که شد زنگ بزن
گر چه کمی تلخم
اما هنوز هم میتوانم گوجه سبزت باشم
و دهانت برای بوسه هایم آب بیافتد
البته اگر طعم دهانت عوض نشده باشد
oOoOoOoOoOoO
علی سلطانی