♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میدونی چیه؟
بعضی وقتا دلم عجیب واسه قدیم تنگ میشه
یه حسه غریب دارم، دلم واسه قدیمی تنگ میشه که وجود نداشتم و نمیدونم کی بود، فقط میدونم وقتی مامانبزرگم از قدیم برامون میگه
وقتی از بوی سبزی و نارنج حرف میزنه
وقتی از عیدایی میگه که از دوماه قبلش بوش حس میشد
وقتی از دوره همیایی میگه که همه جمعشون جمع بود و به جای گوشی به دست داشتن ظرفای تخمه دستشونه و باهم گپ میزنن
وقتی اینارو میشنوم ناخودآگاه دلم پرمیکشه واسه اون زمانا
دلم تنگه وقتاییه که جوونای فامیل دوره هم جمع میشدنو گل یا پوچ بازی میکردن
واسه وقتایی که هیچکی طمع به دیگری نداشت
دلم تنگه، خیلیم تنگه، امیدوارم ماهم یه روز ازاین خواب بلند شیم و بفهمیم چی به سره خودمون آووردیم
به خودمون بیایم تا برای هر جبرانی دیر نشده
..♥♥..................
مدتی ست
دستُ و پا چُلُفتی شده ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسه کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب و واژه میخورند
همین دیروز
باران که می بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
:میگویند
عاشقی؟
..♥♥..................
علی سلطانی