o*o*o*o*o*o*o*o
تا وقتی که مرا نشناختی قضاوتم نکن
تا وقتی که با من درگیر نشدی دست کمم نگیر
وتا وقتی با خودم صحبت نکرده ای پشت سرم حرف نزن
🤐
o*o*o*o*o*o*o*o
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
آه، ای شباهت دور
ای چشم های مغرور
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار
بگذاریم
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
قیصر امین پور
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
شده یکم دلم بگیره ولی نمیزارم
درو دیوارو غم بگیره
هر تلخی یه شیرینی میخواد
مثل اینکه زهر چایی رو
قند
بگیره
من از هرکی یه ریز پشت هم ناله میکنه عقم میگیره
هرکی منو دست کم بگیره
میرسه به حرفای من دو قرن دیگه
هیشکی هیچی یادم ندادو من هرچی دارم از کارمه
ثروتی که فکر میکنی ندارم از سرمایم افکارمه
اینه فرق من با همه که هرچی به دست میارم کمه
من بزرگم اینه که ریز بنظر میرسن کنارم همه
*********◄►*********
ساده نگير
يك زن
اگر بخواهد مي تواند
از تو كسي بسازد
كه بعدِ او دلت نيايد
هيچ عكسِ دو نفره اي را قاب كُني
(:
*********◄►*********
فريد صارمي
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
سخت آشفته و اغمگین بودم
به خودم می گفتم
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند
خط کشی آوردم
درهوا چرخاندم
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید
اولی کامل بود
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم
سومی می لرزید
خوب، گیر آوردم
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف
آنطرف ، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه ؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد
همچنان می گریید
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز ، کنار دیوار
دفتری پیدا کرد
گفت : آقا ایناهاش
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند
خجل و دل نگران
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام
گفت : لطفی بکنید
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش
متورم شده است
درد سختی دارد
می بریمش دکتر
با اجازه آقا
چشمم افتاد به چشم کودک
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب و دفتر
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام
او به من یاد بداد درس زیبایی را
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز
با خشونت هرگز
با خشونت هرگز
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
با توجه با اینکه منبع درستی پیدا نکردم از شاعر این شعر اسمی نمیزارم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
تو که پیشم هستی
همه چیز تند تر میشود
ضربان قلبم تندتر می زند
عقربه های ساعت تندتر می دوند
از کسی شنیده ام
... درون ساعت که آب برود
از کار می افتد
یا دست کم عقربه هایش آرام تر حرکت میکنند
امروز ساعتم را شسته ام
و پهن کرده ام روی بند
اینبار که بیایی
هرگز زمان رفتنت نمی رسد