یبار سرماااخورده بودم شدیددد😷
بعد همشم ابریزش بینی داشتم
بعدم که خوونه مامانبزرگم بودیم چون مهمون دعوت کرده بود عمم اینام بودن ـ... حالا کیی رو دوت کرده بود؟/
خانواده ی زن عموم رو که تازه عروسهه....
نشسته بودیم تو اتاق و من یه دفعه دماغم دشوریش گرفت نگاه کردم نگاه کردم تا یه دسمال مچاله گوشه اتاق پیدا کردم، شیرجه زدم سمتش ،جلو شمام نگه داشتمش و گفتم :نمدونم واسه کیی.!ولی فعلا مال دماغ خود خودمی و بعد دماغمو باش گرفتم...
خلاصه که همه مهمونها ی غریبه و اشنا هر هر هر به من خندیدن
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یبار با دختر عمم رفته بودیم حیاط مامانبزرگم اینا
خونشونـ مجتمعس حیاطش رفت و اومد داره
دختر عمم اهنگ گوش میداد منم کتاب میخوندم دم اذانم بود
یه دفعه دختر عمم با یه لحن لوسسس جیغ زد : ژیس (جیش) دارمممم فاطمههه
در همون لحظه همسایه مامانبزرگم اینا
که داشت میرفت مسجد از پله ها وارد حیاط شد
این اقاهه با بابابزرگم دوسته ، همونیم هس که تو خاطرات قبل منو نازنین و که پشت در مونده بودیم نجات داد
هیشیی دیگه منم زدم زیر خنده و نازنین میگفت :هیسسس چسووو
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یسری دختر عمم یه عکس نشونم داد دوتا زوج عاشق داشتن لپ همو میکشیدن.... منم برگشتم گفتم نازی بیا لپامونو بکشیم عقده ای نشیم، دو دستی بکش ، دودستی بکش
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یسری داشتم واسه نازنین تعریف میکردم رفته بودم کوه ، یسری دسته جمعی اومده بودن، با اسپیکر اهنگ گذاشتن، منم اهنگشو بلد بودم و دوست داشتم ، و باهاش زیر لب همخونی میکردم، بابام که کنارم بود پرسید چی میخونیی؟/
منم گفتم: ایت الکرسی پدر جان ایت الکرسی😪😂😂
بیشور دختر عمم رفت از زبون خودش واس دوستاش تعریف کرد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
عاقاا من، مادر بزرگ مامانم ترکه منم بچه بودم، پنج شیش سالم بود ، برگشتم به نازنین گفتم ، میدونی شیه نازنین؟
من بزرگ که بشم شوهرم ترک میشه اگه گفتی شرا؟
شون عزیز مامانم ترکیه دیگههه
عزون ببعد آتو گرفته بعد هفت ساللل هنو هر چی میشه میگه میرم به مامانت میگماااا، البته من قبلا خیلیی میگفتمم نهههه نههه نگوو الان که فکر میکنم میبینم بچه بودم یچیزی گفتم
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
عاقا دو سه سال پیش ماه رمضون خونه مامانبزرگم دوتایی موندیم بعد قرار گذاشتیم نصفه شب شوی لباس بزاریم، یعنی لباسامونو دراریم کاااااملل ، بعد شال و روسری به عنوان شلوار و دامن و لباس استفاده کنیم ، خلاصه که من شال سفیده مامانبزرگم و دامن کردم فقط چون یکم توریی بود
😂😫😫😭
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
همون شب بعد سحر و اذون وقتی خوابیدیم ، بعدشم که صب بیدار شدیم ساعت هفت بود
عموم میخواست بره سرکار
نازنین با چشای پف کرده رفت سمت دسشویی درو واکرد و تو عالم خواب و بیداری دنبال دمپایی گشت که چشش به عموم افتاد ، عمومم که تازه متوجهش شده بود همونطور که روی چاله و در حال عملیات بود با داد و حرص و عصبانیت گفت:صببببببببب بخییییییییررر
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
شاد باشیننن