♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو خندید و تو نمیدانستی این که او میداند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پیات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندانزده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سالهاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان میدهد آزارم چهره زرد و حزینِ دختر ِ من هر دم میدهد دشنامم کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشهکنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچهها سیب نکاشت؟ مسعود قلیمرادی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ میدانی، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلاً بگذار از اول برایت بگویم قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانهام ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی... میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ، بلکه دلم آرام بگیرد، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد... دست سوختهام را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم باتردید گفتم:
دخترکم!! برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ چرا اشک هایت را هر روز پاک کنی کسی که باعث گریه ات می شود را از ذهنت پاک کن دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی دخترکم !! تو زیباترینی ..همیشه با این باور زندگی کن شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند دخترک من !! هیچ گاه برای شروع دوباره دیر نیست اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند هیچ وقت برای دیگران زندگی نکن برای خودت زندگی کن هرکاری که دوست داری انجام بده قبل از اینکه فرصت ها تمام بشه خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را میفهمد زمستان است ..زیاد می شنوی هوا ۲نفره است تنها قدم زدن هم دنیای دیگری دارد دخترکم احساس با ارزشت را خرج هر کسی نکن از تمام مرد هایی که می بینی و متلک نثارت می کنند از تمام مردان این شهر ممنون باش ممنون باش که هر روز لطافت تو را ظرافت تو رازیباییت را یاداور می شوند اری تو ارزشمند ترین موجود روی زمین هستی قربانت بابایی
فکر میکنم شعر سیب رو زیاد شنیدید ولی قشنگه اگه همه جوابا رو ببینید در جواب شعر های هم دیگه ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت حمید مصدق ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺥ ﺯﺍﺩ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو خندید و تو نمی دانستی این که او می داند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سال هاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان می دهد آزارم چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم می دهد دشنامم کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟ مسعود قلیمرادی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد غضب آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت او یقیناً پی معشوق خودش می آید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم همه اندیشه کنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ او به تو میخندید و نمی دانستید سیب دزدیده شده خانه ی من بود که چید باغبان میان راه خورد زمین و شَل شده از راه رسید سیب را دست پسر دید و غضب آلود کرد نگاه خانه ی دندان زده ؛ افتاد به خاک ؛ من کشیدم آهی و میان خانه میلرزیدم ؛ نکند گاز زند بر تن من ولی انگار همه با هم رفتن به نظر آه من کرد اثر همه را فحش دادم و من خوشحالم که ، منِ کرمه بی زبان در سیب را ، آن زمان گاز نزد و سالهاست که در سیب دگر خانه ایی دارم شاد فکرم این است که ؛ نکند بار دگر قصه ی عشقِ بی پایانی ؛ خانه ی بیگناه دگری سوزاند و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدایا شکرت منه بدبختِ میان سیب را دفعه قبل گاز نزد :khak: :khak: شیخ المریض عمو حسین پیرزاد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ شمام خودتونو یطوری جا کنید تو شعر و بنویسید
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم