روزی شیخ و جمعی از مریدان در باغوحش بودند و مشغول به بحث و بررسی بود مریدان همواره سوال میپرسیدن و شیخ به انها پاسخ میداد و مریدان با درک این پاسخ ها خشتک میدریدند و نعره سر میدادند عده ایی نیز با شنیدن پاسخ ها خود را به قفس حیوانات میمالیدن در این بین یک جوانی نجار سراسیمه به پیش شیخ آمد و از استادش گله کرد شیخ پرسید چه پیش امده ؟ جوان گفت من پیش آمدم شیخ پس گردنی محکمی به مرید جوان زد که برق از خشتک جوان پرید و شیخ گفت منظورم اینست که چه مشکلی پیش آمده جوان گفت یا شیخ به استاد گفتم برای کارم پول بیشتری نسبت به بقیه کارگران می خواهم و اگر او این حقوق بیشتر را به من ندهد او را ترک می کنم و دیگر برایش کار نمی کنم شیخ پرسید تو چرا حقوق بیشتری طلب می کردی ، مگر کارت از بقیه بهتر بود؟ جوان گفت نه چندان! اما بیشتر از بقیه برای کار وقت می گذاشتم و وقتی بقیه به منزل می رفتند من ساعت ها در کارگاه می ماندم و اضافه کار می کردم البته استاد پول اضافه کارم را می داد ، اما من این حق را داشتم که به خاطر دلسوزی و وقت گذاشتن پول بیشتری بگیرم ، اینطور نیست؟ شیخ گوزخندی زد و جوان گفت وقتی تو به استاد گفتی که دیگر برایش کار نمی کنی او چه گفت؟ جوان اشک های جاری شده از چشمانش را با خشتکش پاک کرد و گفت هیچ! گفت هِرررررررررررررری شیخ اندکی ریش و پشم خود را خاراند و در فکر این بود چگونه این جوان را موعضه کند که ناگه چشمش به فیلی که در گوشه باغوحش بود افتاد شیخ به مریدان گفت دستو پای جوان را ببندن و به زور درون دماغ فیل بچپاننش و بیرون بیاورید مریدان بسیار اعتراض کردن و به شیخ گفتن یا شیخ دماغش کوچک است جایی دیگر بگو شیخ نگاهی به فیل کرد گفت هر جا که توانستید بچپانیدش مریدان نیز جایی پیدا نکردند پس مجبور شدن جوان نجار را به مخرج فیل استنشاق کنن و سپس استخراج کردند جوان نجار بسیار کثیف و عصبانی به شیخ گفت خاک بر سرت شیخ در پاسخ جواب داد اگر به جای خیلی کار کردن سعی می کردی خوبتر کار کنی و کاری متفاوت و برجسته تر نسبت به بقیه از خودت نشان دهی آنگاه منحصر به فرد می شدی و آن زمان این استادت بود که خداخدا می کرد تو را از دست ندهد مریدان با شنیدن این موعضه در خشتک خود نگنجیدن بسیار ناله و فغان کردن و عده ایی نیز عر عر کنان به قفس شیر پریدن جوان که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت یا شیخ سوالی دارم فلسفه فیل و دماغ چه بود ؟ شیخ گفت خواستم بگویم که تو از دماغ فیل نبوفتادی اگه قرار باشد که پول بابت کار معمولی بدهند به ان دو کارگر میدهند جوان نجار به فرط شنیدن این سخن خشتک به دندان کشید و بسیار شلنگ تخته از خویش پرتاب کرد فیل که در حال شنیدین این دلیل بود از آن پس دامن گل گلی به تن کرد و بندری میرقصید ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط بروبچ خنگولستان ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ دانلود خنگولستان ورژن جدید لینک از طریق برنامه بازار ◄ ~~~~~~~~~~~~~ لینک از طریق برنامه مایکت ◄ ~~~~~~~~~~~~~ لینک دانلود مستقیم ◄
شیخی بود که بسیار اهل بخشش و اهل سخاوت بود به قدری که همه ی داراییه خود را برای کمک به فقیران از دست داده بود ولی با این حال ، از مریدان خود وام میگرفت و با قرضی که میگرفت باز به بیچارگان و درماندگان کمک میکرد در یک بار از کمک کردن ها ، شیخ به مادر و فرزند خردسالش رسید ؛و شیخ میدانست انها انسان های محتاجی هستند ، و ازطرفی نمیخواست که احساس کوچکی کنند در قبال کمک شیخ ازین رو خشتک به سر کشید و خود برا به درخت کاجی میمالید و میگفت اخ جون این درخت پول میده سپس به پشت درخت رفت ، مادر که دید شیخ از زیر درخت پول برداشت ، فرزنده خوردسالش را گفت که خودش را به درخت بمالد فرزند خورد سال شروع به مالیدن خود به درخت کرد و هر بار شیخ از پشت درخت پولی به ان طرف مینداخت بچه انقدر خود را به درخت مالید که صاف صاف شده بود و پشتش زخم شده بود و بعد از مدتی پول های شیخ تموم شد ، و شروع کرد به پس گردنی زدن به کودک و کودک بسیار گریه کرد و همراه پول ها له نزد مادر بازگشت ، مادر از کودکش پرسید درخت چیزی هم بهت گفت ؟؟ کودک گفت آری ان اواخر میگفت برو گمشو پیش ننت دیگه خلاصه شیخ بسیار به روش های مختلف با پول های قرض گرفته به فقیران کمک کرد شبی شیخ به خواب عمیقی رفت و در خواب دید که همراه خرش به باغ پر ثمر و پر محصولی رفته و در خواب افسار پاره کرد و بسیار از ثمر و محصول باغ خود به حدی که از پر خوریه شیخ خر ترکید و شیخ از خواب برخواست و دریافت که پیایان عمر او نزدیک است ، از اینرو مریدان طلبکار خشتک در دست و بعععع بعععع کنان خود را به او رساندند تا طلب های خود را بازگیرند جملگی با ترشرویی و تلخی بدو می نگریستند . شیخ رو به مریدان گفت : من صندوقچه ایی پر از طلا و مستحکم دارم که فقط با کلید باز میشود و برای یافتن کلید باید به طویله بروید و دوتا و سه تا سه تا صدای بز و خر از خود در بیارید و بعد از آن دم خر را بالا داده مریدان گفتن خببببب !!؟؟؟ شیخ خود را به بیهوشی زد مریدان به طویله رفتن و جمله آن کار ها را انجام دادن و شیخ بسیار به ریش آن ها خندید سپس مریدان با عصبانیت به سراغ شیخ آمدند و گفتند یا شیخ چیزی نبود شیخ گفت چه چیزی باید میبودندی ؟ مریدان گفتن کلید صندوقچه ی طلا شیخ گفت کدام صندوقچه ی طلا ؟؟ مریدان با شنیدن این سخن شعله بر خشتک نهادن و خشتک مشتعل کردند در این هنگام کودکی حلوا فروش از کنار محل فریادکنان گذشت ، فریاد میزد بیا حلوا بخور کیف کنی چاق بشی چله بشی مثل یه گاو فربه بشی شیخ به یکی از میردان اشاره کرد که برو و همه ی حلواهای او را بخر و به اینجا بیاور مرید بیدرنگ رفت و درنگش را پیش شیخ و بقیه ی مریدان جا نهاد و حلواها را خرید و به انجا آورد. شیخ به طلبکاران خود اشاره کرد که از آن حلواها بخورند آنها همه حلواها را خوردند و سینی حلوا تهی شد. در این وقت کودک، مطالبه حق خود کرد ولی شیخ گفت من پولی ندارم و ساعاتی دیگر نیز خواهم مرد کودک ساعتی به نقطه ی خاص روی دیوار خیره شد و به یک باره دهان خود را نیم متر باز کرد و شروع به عر زدن کرد و از عصبانیت سینی را بر سره مریدان میکوبید ، با گریه گفت اگر بدون پول برگردم صاحبکارم مرا خواهد کشت مریدان طلبکار که از این وضع ناراحت و شگفت زده شده بودند به شیخ اعتراض کردند شیخ فرمود اعتراض وارد نیست و حالی آرام و آسوده داشت و گویی که هیچ اتفاقی رخ نداده است هنگامی که وقت نماز عصر فرا رسید ناگهان مرید با سبدی در آمد و آنرا نزد شیخ نهاد شخصی از بزرگان و بخشندگان از اهل سخا و بخشش ، چهارصد دینار برای شیخ فرستاده بود شیخ دست به سبد برد و پولی معادل بدهی خود و طلب آن کودک حلوا فروش از آن برداشت و به آنان داد و گفت : این هدیه ایی در قبال اشک های پاک این کودک بوده و این پول در بند اشک این کودک بوده است آنگاه با حالی آرام و آسوده به استقبال مرگ رفت و منفجر شد و مریدان که بسیار ناراحت شدن ازین برخورد خویش با شیخ ، به طویله رفتن و شروع کردن به عر عر کردن و بعععع بعععع بععععع کردن و دم یک دیگر را به بالا میدادن و دنبال کلید میگشتن و آورده اند تا سال های متوالی هنوز مادر و فرزند خود را به درخت میمالیدن تا پول از درخت بیاید ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از هر دستی بگیری از همون دست گرفتی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم